م. سروش: ای تازه تر از باران در صبح سحرگاهی

ای نام تو خوشبوتر از جمله گلستانها
برآمده ای چون گل در باغ و به بستانها

هنگامه به پا خیزد آنگه که سخن گویی
از معجزه باران در خاطر ریحانها

یک دشت شقایق را هر جا نگری، بینی
پرورده و رویانده از خاک به دورانها

ای تازه تر از باران در صبح سحرگاهی
با نام تو می روید در باغ، بهارانها

چون گشته عجین نامت با فصل شکوفایی
شوق تو فروزان شد، در بارگه جانها

آن لحظه که می گفتی از سرو و گل لاله
از خاطر من یکجا، رفتند زمستانها

ای صبح شکفتنها در فصل گل و سبزه
در مقدم سبز تو آباد همه ویرانها

در فصل بهار تو گل می دهد اندیشه
شاداب گلستانها از نم نم بارانها

گفتند و من این نکته یک بار دگر گویم
با عطر گل مریم زیباست بهارانها