گرامی باد 30 دی سالروز آزادی آخرین دسته زندانیان سیاسی از زندانهای شاه

30 سال پس از انقلاب 57 ایران درگیر زایش انقلاب دیگری است. مردم با بهره گیری از درسهای انقلاب 57 راه خود را با سرعت به سوی پیروزی بزرگ باز می کنند. دشمن نیز در وحشت از این درس آموزی است که به سانسور وقایع آن انقلاب برخاسته و وزارت سانسورش هر روز بخشنامه صادر می کند. از همین رو, سایت همبستگی, یادآوری و گرامیداشت رویدادها, ارزشها و نمادهای اصیل انقلاب ضدسلطنتی بهمن 57 را سرلوحه کار خود می داند.

 

فردا 30 دی سالگرد آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی است که در میان آنها مسعود رجوی بود که از بام زندان قصر, ساعاتی قبل از آزادی با مردمی که نگران جان آنان بودند, صحبت کرد.
به همین مناسبت خاطره ای از آن روز, به زبان مسعود و  قسمتهایی از اولین سخنرانی وی بعد از آزادی از زندان را در دانشگاه تهران که در آن درسهای بسیاری نهفته است درج می کنیم:

لحظات آزادی از زندان از زبان مسعود رجوی  درگفتگو با ”بوزید کوزا”، مصاحبه‌گر مجلهٌ آفریقا آسیا
«...داشتم از لحظات شادی‌آفرین، می‌گفتم: مثلاً لحظهٌ آزادی از زندان. در لحظات آزادی جمعیت قابل توجهی در اطراف زندان قصر جمع شده بودند. آنها شعار می‌دادند و نام مرا فریاد می‌زدند، من هیچ نمی‌فهمیدم. آخر من‌که کسی غیر از یک زندانی سیاسی مثل بقیهٌ زندانیان نبودم. مردم از خود بی‌خود شده بودند. رئیس زندان وحشت کرده بود.‌ از من خواست به پشت ‌بام زندان بروم و با بلندگو به مردم بگویم که همهٌ زندانیان آزاد خواهند شد. من که مات مانده بودم به پشت ‌بام رفتم و مردم سراپای مرا گلباران کردند. من علت این همه تشویق را می‌پرسیدم و فریادها با شکوه‌تر از قبل اوج می‌گرفت:‌'زنده‌باد مجاهدین' ومن در آن حال فریاد می‌زدم: 'زنده‌باد خلق'. وحشت مردم از این بود که در گیروداری که آن‌روزها وجود‌داشت، به نحوی ما را از میان ببرند».
قسمتهایی از سخنرانی مسعود رجوی در دانشگاه تهران ـ 4 بهمن 1357


مگر می‌شود بهار را از آمدن باز داشت؟
وقتی ما رفتیم تنها رفتیم، با چشمهای بسته ما را بردند ، بردستها و پاها چیزی جز زنجیر نبود. اما وقتی برگشتیم درآغوش مردممان بودیم و دردستهامان گل بود و برروهامان بوسه آیا می شد این لحظات را وصف کرد؟!…
ما درزندان بطور تصادفی توانستیم آن فیلم چند دقیقه ای را که از دانشگاه همین دانشگاهی که خودم هم فرزندش هستم، ببینیم، لابد شما هم دیدید خروش را دیدیم، فریاد را دیدیم، شهدا را به چشم دیدیم. آن روز دیگر دانشگاه،  دانشگاه نبود. شهادتگاه شده بود، زیارتگاه شده بود. آخرشما دراین سالها این دانشگاه را به معبد و محرابی برای آزادی تبدیل کرده بودید. دانشگاههای ما یک دم درسیاهترین زمانها از خروش باز نایستادند و نمی ایستند، تبلور شرف این مردم بودند. … 2
نه گارد، نه چماق بدست و نه رگبار نتوانست فریاد دانشگاه را خاموش کند. چرا که مظهر حیات یک خلق بود. مظهر زندگی یک خلق بود که حیات چیزی نیست جز عقیده و جهاد ، درود به دانشگاه
به همین دلیل هم ما امروز برای زیارت آمدیم اینجا، تنها دانشگاه نیست، نشانش هم هجوم همه مردم است، روزی که اینجا باز می شود عموم خلق، عموم اقشار و طبقات خلق آن کارگران دلیرکه تاریخ هیچوقت فراموش نخواهد کردکه درچه روزهای حساس سرنوشت ایران دردستشان بود، نفتی ها، برقی ها، و اصولا عموم اقشار و طبقات مردم. هجوم می آورند و به همین دلیل مسئولیت شما زیاد است و خیلی هم زیاد است.
به آنهایی که درزیر شکنجه ها خدای خلق را می طلبیدند خدا و خلق را به یاری می طلبیدند می گفتند کدام خلق؟ بمانید و بپوسید. اینجا جزیره ثبات است!
ما می‌گفتیم مگر می شود بهار را از آمدن بازداشت، مانع روئیدن لاله ها شد، مگر می شود ملتی را تا به ابد اسیرنگه داشت؟ نه، مگر می شود تا ابد خلقی را درزنجیر نگه داشت؟ نه، چرا که خواست خداست، اراده خداست، اراده خلق است، سنت تاریخ است، قانون اجتماع است و لن تجد لسنة الله تبدیلا  ولن تجد لسنة الله تحویلا  میعاد خداست، میعاد تخلف ناپذیر و لا یخلف المیعاد بله سنت خداست، سیره تاریخ است، بشارت همه انبیا, پیام آوران، مصلحین و انقلابیون بزرگ جهان است که ”خلق پیروز می شود آینده تابناک است….
من نیامدم اینجا که روند خود به خودی قضایا را فقط ستایش کنم، ما نیامدیم که آنچه را که هست و فقط هست تأیید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد؟ وچه چیز هم نباید باشد. آیا ما می خواهیم نسل ملعونی باشیم؟ نسل نفرین شده ای که فرصتها را از دست دادند. مسائلشان را اصلی وفرعی نکردند و به فرعیات پرداختند. تصور کنید که درکشتی طوفان زده ای هستید که سوراخ شده و ممکن است غرق شود. و از هرطرف تهدید می شود و ما نشسته ایم بحث اسکولاستیکی می کنیم یا بحثهای خیلی خوبی هم می کنیم  ولی جایش آنجا نیست. نگذارید نسل ما نسل نفرین شده ای باشد.
من و برادرانم نیامدیم به این دانشگاه، به این شهادتگاه و به این زیارتگاه که هرچه را هست، هرچه را که خود به خود اتفاق می افتد، بی عیب بدانیم…
صبرو تحمل و شکیبایی (صبر به معنای انقلابیش) بلند نظری و احساس مسئولیت نخستین وظایف و نخستین ویژگیهای یک انقلابی یا یک گروه انقلابی است اگر این را نداریم یا نیست و یا نمی توانیم کسب کنیم بهتر است که خدا حافظی کنیم. زیرا مرد و زن زبان حالشان این خواهد بود که مرا به خیر تو امید نیست شرمرسان. تازه اول کار است هنوز آنقدر زمان هست، هنوز آنقدر نشیب و فراز هست و هنوز آنقدر شکست و پیروزی هست. ما سرنداده بودیم که بجایش زر بگیریم، مگر جانمان را برای این داده بودیم که به جایش جاه بگیریم؟ از جا برنخاسته بودیم، قیام نکرده بودیم که در جاهای بهتر و صندلیهای بهتر و مقامات بهتر قعود کنیم. باید هشیار بود و این هشیاری درقدم اول به مناسبات و روابط ما با یکدیگر ارتباط  پیدا می کند. نفت نبود، سوخت نبود، ما می شنیدیم چه معنویات متعالی دراین جنوب شهر حکمفرما شده بود. فوق همگامی، همراهی ، چقدرستایش آمیز بود. … پس با آن روابط توحیدی که در شهر حکمفرما شده بود، توطئه ها به ثمر نرسید، قحطی ها به ثمر نرسید.
روابط ما با هم اگر عاری از بلند نظریهای انقلابی باشد، اگر مسأله فقط گرفتن ستون این روزنامه یا آن روزنامه، گرفتن این جا یا آنجا و گرفتن این بلندگو باشد، خودمان به دست خودمان دستاوردهایمان را نابود کرده ایم نگذارید شهدا ما را نفرین کنند. بنابراین در مورد این مسأله داخلیمان باید درمقابل تفرقه افکنی مقاومت کرد. …
اسلام ما اسلامی نیست که مبارزه را انحصار یک نیرو یا یک گروه خاص بداند. مگر پیشوای ما نگفت وقتی دین ندارید آزاده باشید. حرمت کلمه آزادی، حرمت کلام مبارزه باید حفظ بشود. ما چنین اسلامی نداریم. مبارزه حق هر انسان است، حق طبیعیش، حق فطریش و حقی که با آن زاده شده است. پس باید به یکدیگر احترام بگذاریم، حرمت هم را حفظ کنیم و مانع تفرقه بشویم. تفرقه چیزی نیست جز انعکاس دشمن و عواملش درصفوف ما. این کمی از حرفهای دلم و درد دلم بود….