جمشید پیمان ـ آن دورها

آن دورها

جمشید پیمان

 

آن پیک ناخجسته ، پیامش عذاب بود*


ــ که به چشمان ما نشست ــ
دریا نبود ،
سراسر ، سراب بود .
ذهن عطش گرفته ی ما ،
پر اشتیاق ،
به دنبال آب بود .

آن وعده ی دروغ ،
دلی را خنک نکرد .
آرامشی نبود ،
همه ، اضطراب بود .
ما ،
از خزان ،
از کوه و دشت و جنگل بی بهره ازبهار ،
ما ،
از کویـر سوختـه ، از قلب شوره زار
با آرزو
بـه جانب بـهمـن شتافتیم .
بهمن رسید و
هیچ بهاری ازو نـَرُست
او
در میان زمستان ، فرو نشست
ما را
میان آتش سرما ، فرو گذاشت
باد بهاری بهمن ،
تـوفنده بود و
پر از التـهاب بود .
ما ،
عاشقانه پذیرای او شدیم
تا از زبان او
سخن سبز بشتویم .
آن پیک ناخجسته ،
پیامش عذاب بود .
ما ،
شعر و شور عاشقانه
به پایش بریختیم .
او ،
دشمن قدیمی ی شعر و شراب بود .
بهمن ،
رسید و ماند و
زبهمن گذر نکرد .
پس کو بهار؟
آن سبزهای جاری در انتظار ما ،
محصول خواب بود ؟

 
**********

آن جوش و جنبش جانانه ، این میان
مظلوم ماند و گرفتار وهم گشت .
این گفت ؛ فتنه است ،
و آن گفت ؛ انفجار .
می گویمت رفیق ؛
نامش هر آن چه بود ،
از خنجر خیـانـت هرکس که زخم خورد
در آتش هر آن که
به نامردمی بسوخت
ولی ، انقلاب بود
. . . ولی ، انقلاب هست .

 

*تکیه کلام خمینی :
بـبـُرید این زبان هارا ، بشکنید این قلم ها را !