ناهیدهمت آبادی ـ آن روزکه دیواره تاریک تاریخ فروریخت

آن روزکه دیواره تاریک تاریخ فروریخت
ناهیدهمت آبادی
وقتی دیواره تاریک تاریخ فرو می ریخت، از انبوه اندوه و ناباوری سالهای سال و هم غربت غریب غرب، حجم اضطراب مزمن و تب تنهایی ناخواسته در جان و تنم تکثیر می شد و من اصلا فکر نمی کردم در بحبوحه جانفرسای فاجعه مرگ و سکوت شاید معجزه ای رخ بدهد و در دنیای ولنگار آلوده به تزویر و خیانت، نامردمی و نامردی و در پژواک سکوتی شرم آور که جهان بی جربزه  سر درگم را دایم می آلاید، در یک گوشه دور افتاده شرقی ناگهان فصل نوینی از تهور و توانایی انسان خلق شود و پیشاهنگان دلیر یک قوم اسیر سرکوب شده، در جوشش و فراز آرمانی، چون سیل خروشان مذاب

از قلل آتشفشانهای بی آرامش غول آسا، خواب رؤیایی ضحاک خونخوار زمان و همه دست آموز انش را در فاصله ای کوتاه پریشان سازند. به این ترتیب و از آنجا که من از شدت وحشت و هراس از آن همه آتش و یا سرب مذاب که در قلب الاسد داغ و سوزان بر مروارید بیابان فروریخته شد، خود را باخته و فرا سوی مرز رنج و جنون می رفتم، ناچار در یک چالش بیرحمانه روحی که زیاد هم طول کشید باید اول سهم سنگین توانایی و طاقت انسان را درک و سپس آن را در ذهن و ضمیر خویش به کرات چنان ترسیم می کردم که از رمز تمرکز تا حد رها گشتن روح از عارضه جسم و از عزم دلیرانه انسان در تسلط بر خود، ناتوانی و ناکامیها نیز آگاه شوم . گرچه پیش از آن نیز گاهگاهی به تجربه آموخته بودم که بسا دست نایافتنیها و ناممکنها هم با خواستن و نیاز از دل و جان محقق می گردد. با این همه اما راستش آن روز اصلا هیچ نفهمیدم که در خلوت روح و اندیشه آن خیل عظیم دلاور چه گذشت، آن روز قیامت، ظهر خونین انگار هزاران عاشورا، در بحبوحه یورش و حمله گله های هار دشمن، در هنگامه هجوم پیر کرکسان وقیح فقاهت، وقتی پیشگامان دلیر شرف و آزادی خلق با ساعد و بازو، تن یا تارک پیشانی به مصاف تیر رفتند و تبر، آهن یا میله داغ با بدنهای جراحت بار.... و همین شد که در یک لحظه گنگ در سینه من نیز همه بغض فرو خورده تقدیر شکست، نفسم بندآمد، زندگی انگار در من مرد و روحم از وحشت و هراس. حالا با این همه باز مرا باش که پس از این فاجعه غول آسا،  بعد از این گونه قیامت و قیام، با تمام نارسایی های جسمی و روح، هوس افتاده دوباره بسرم که قلم بدست گیرم یا قلم مویی که اگر بتوانم شهامت بی شباهت پیشاهنگان میهنم رابا واژه هایی شایسته شأن حضور و فضیلت ایشان تعریف کنم یا اگر حتی دست دهد آن را ترسیم نمایم  و به تصویر کشم همه روزها و شبهای بی حساب را وقتی که گرسنه و لب تشنه، دست بسته و دربند، شهربه شهر و دخمه به دخمه آنها را به اسارت می بردند، شکنجه های جانکاه برتن و روحشان روا می داشتند تا با جدا ساختن” سر از بدنه “، رؤیای دیرینه و شوم ولی جنایتکاران جهان ـ جا کن شدن شهر اشرف و از هم پاشیدن ” مروارید درخشان کویر“ ـ محقق گردد. شیر اوژن مردان اسیر اشرفی اما در فراز عظیم آرمانی، انسجام بی نظیر تشکیلاتی و عزم بی همتای استواری، بنا به سنت دیرپای مجاهدین که طی نزدیک به نیم قرن و با حضور سه نسل دلاور پیوسته به دشمنان میهن و مردمشان گفته اند ” نه “، این بار نیز با بدنهای خرد و خونچکان، جان بر کف دست، سر بر آستان سروران تاریخی خود در وفا و صداقت سائیدند، در خون خویش وضو کرده نماز گزاردند، دست افشان و هلهله زن ترانه سرودند و همصدا خواندند: ” که تا صبح آزادی توده ها، بجنگیم با خون و ایمان قسم “. امروز کمی بیش از سه ماه از آن روزهای داغ و خونین قلب الاسد در بیابان تفته گذشته است وقتی یازده ” سیاووشان “ پس از مقاومتی قهرمانانه در خون تپیده و پرپر شدند.” آن فروریخته گلهای پریشان در در باد  کز می جام شهادت همه مدهوشانند  نامشان زمزمه نیمه شب رندان باد  تانگویند که از یاد فراموشانند “. اسیران سلحشور اشرفی حالا در فرازی نوین و نمونه از صعوبت و پایداری و با پیوندی جدید و جاودانه با راهبرانشان دوباره به شهرشان، به سرچشمه وصل شان پیوسته اند. من اما در افسوس مدام از این که نا رسائیهای سر ریز روحی و جسمی فرصت نداد و نمی دهد تا آنگونه که ادعا و آرزو داشته و دارم اگر شده حتی با یک جمله، فقط یک جمله اما با واژه هایی رسا و شایسته یا تصاویر بسیار کوچکی اما با زیباترین طرح و رنگها، یک لحظه از زمان آن روزها، تنها یک لحظه از همه آن روزهای حماسی و بیقراری سرنوشت را به رشته تحریر درآورم یا تصویرکنم، چه باک، صفحات تاریخ معاصر میهن خونبارم و شاید که اوراق مقاومت تمامی تاریخ جهان هم اینک با غرور و شادمانی آغوش گشوده است تا در عصر بی عصمت و بی هویت، حضور نسل خداگونه ای را ضبط و تعریف کند که با نام ” اشرفی “ و صفاتی گزیده از همه ارزشها، فراتر از افسانه ها و اسطوره های کهنه و نو، ماورای حافظه و ذهن بشر و فراسوی طاقت و تهور انسان، تولد اشرف انسان و عصری نوین، عاری از جهل، جنگ و فقر، ستم و بی عدالتی را نوید می دهد. زمانه ای آراسته به ارزشهای والای انسانی و زندگی که در آن نه از جرثومه های فساد و جنایت دوران مانند غاصبان ایران، نه از ولی جلادان جهان و نه از دست آموزان فقاهتی اش در آن اثری باقی خواهدبود. و حرف ساده آخر این که پس از شادکامی های ناشی از بازگشت پیروزمندانه اشرفی یلان و در جاذبه درخشان پیروزیهای بی تردید آتی آن، اصلا و حتی تا روز آخر نیز نباید لحظه ای غافل بود یا فراموش کرد که رژیم پلید آخوندی پس از دریافت کلان ضربه های دردناک و نفس بر اخیر از اشرفیان بعنوان تبلور سمبل های ایستادگی و نامیرایی، اینک همچون ماری زنگی زخمی و خطرناک اگرچه همچنان گیج و در تب و تاب است اما از سوی دیگر نیز بسا بیش از پیش در کمین فرصتهای مناسبی ست تا با نیش زهرآگین، ضربه مهلک دیگری بر قلب اشرف فرو آورد. استواری غول آسا و دلاوری بی همتای سی و شش قهرمان اشرفی نه تنها رؤیای شوم هفت ساله خونخواران برای جداکردن ” سر از بدنه “، ” شکستن “ حتی یک مجاهد اشرفی و به تبع آن نابودی اشرف را بر باد داده است بلکه از آنجا که با همه توطئه های جنایتکارانه و امداد رسانیهای بیدریغ جاسوسان و دلالان عراقی اش هم نتوانست مجاهدان را به ایران و اوین منتقل و شکنجه و اعدام نماید، بی شک بسا بیشتر از همیشه وحشی،هار ودر صدد ترتیب توطئه های جدید برای حذف یگانه دشمن واقعی وجدی خود می باشد. در جریان اغلب گروگانگیریهایی که در جهان اتفاق می افتد اگر گروگانهای بی گناه کشته نشوند اما آزادی آنها اغلب مستلزم باج دهی پنهان یا آشکار طرفهای ذینفع به گروگان گیرهاست . در مورد فاجعه جاری بر اشرف اما پایداری شکوهمند مجاهدان به گروگان گرفته شده و همه اشرفیان، هوشمندی پاکبازانه راهبرانشان و شهامت اشرف نشانها در سراسر گیتی، نه فقط امیال پلید ملایان را برای جا کن کردن شهر اشرف با وجود همه فجایع مرتکب شده توسط مزدوران عراقی شان در حق دلیران بی دفاع محقق نساخت بلکه بازگشت پیروزمندانه همه سی و شش شیر اوژن مرد سرفراز اشرفی، تمام سرمایه گذاریهای کلان خامنه ای خون آشام و دست آموز وقیح دریده دهانش را در راستای همین هدف نیز نقش بر آب نمود. انفجار غریو شادی و پرتو شکوه عزم آرمانی از دروازه ها گذشت و غرور استقامت برای آزادی را به زنان و مردان جان شیفته پیشکش نمود. راستش را بگویم همین شد که من هم پس از این همه سال وقتی که بچشم خویش دیدم، تجربه کردم وبه رنج آموختم، ـ با همه غربت طولانی آوار شده روی اندوه و تنهایی مزمن ـ اما باورکردم که هم اینک فصل” آغاز پایان “، غروب جلادان و اربابان بی مروت زور و سرمایه فرا راه رسیده و برپایی دنیایی متحول و نوین، حجم دیواره تاریک تاریخ را نیز فروریخته و انسان خداگونه، دلیرانه در اشرف متولد شده است.