علی روشنگر: تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

در دنیای سیاست هر کس که قلم بدست میگیرد یا صحبت میکند بخواهد یا نخواهد محتوی اصلی حرفها و مواضعش بر ملا میشود. ممکن است بتواند با چند پشتک و وارو بطور گذرا شنونده یا خواننده را گیج یا گمراه  کند، ولی واقعیت اصلی بسرعت بیرون میزند.

کافی است روی این سوال متمرکز شویم که بالاخره گوینده یا نویسنده چه میخواهد بگوید و حرف اصلی او چیست و چه هدفی را میخواهد پیش ببرد.
این سرنوشتی بود که قصیم بسرعت دچار آن شد، ابتدا سعی کرد حرف اصلی خودش را در انبوهی دعاوی و ظاهرا ً انتقاد و سؤال بپوشاند، ولی هنوز بیش از چند روز نگذشته بود که ناگهان قصیم در مقابل حرفها و سوالات حق متقابل، چون جوابی نداشت عنان از کف داد و کف بردهان آورد و ضمن بیرون انداختن هر صدای مخالفی از فیس بوکش، که واقعا به بهترین شکل چهره او را ترسیم میکرد شروع به بازنشخوار تمامی مزخرفات وزارت و مزدورانش و آخرین آنها مصداقی  مزدور نمود. پیشاپیش همه گفته بودند که این رذالت ها با مقاومت غرقه بخون نسل مجاهد خلق، بوی خون میدهد. موشکها در لیبرتی فرود آمد و 2 مجاهد خلق شهید شد؛ قصیم حیا نکردد تا قتل عام اشرف نشان داد که او و هم پالکی اش چه جاده ای را صاف کرده اند. ناگهان این دو نفر چند روز به گریه و زاری پرداختند تا شاید بتوانند همرنگ خلق که در فقدان قهرمانانشان اشک میریختند؛ بشوند و خود را در وسط جمعیت گم کنند. غافل از اینکه ملت ما از دیر باز گفته است ننگ با رنگ پاک نمیشود و اضافه میکنم  ولو با رنگ سرخ خون گرم قهرمانان «سیاوش گَرد» ولی از آنجا که نیش عقرب اقتضای طبیعت اوست، او نتوانست طاقت بیاورد و ناگهان نیش زهرآگینش ابتدا در یک کامنت در 10 سپتامبر در فیس بوک ( بخوانید چهره نمای ) او ظاهر شد. کامنتی در پاسخ به هموطنی که مچ مصداقی مزدور را در مصاحبه اش با رادیو ار. اف. ای گرفته بود.
و بعد هم وقتی « منبر» صدای آمریکا بعد از مدتها که برایش له له میزد را بدست آورد دیگر نتوانست طاقت بیاورد و محتوی واقعی اش را روی رادیو صدای استعمار و البته طبق معمول پشتیبان ارتجاع « بالا» آورد.
ولی طبق آنچه در آغاز گفتم بیائید در ورای دعاوی مسخره  و ایز گم کردن ها و اصلا با فراموش کردن اینکه چه کسی دارد این حرفها را میزند به مصداق ”انظر الی ماقال و لاتنظر الی من قال“  ببینیم گوینده یا نویسنده چه میخواهد بگوید و حرف مرکزی و پیام اصلی حرف او چیست؟.
سطور اول کامنت، مقدار قابل توجهی توهین و فحش و تحقیر نسل مجاهد خلق و هواداران آنها و تمامی کسانیست که در فیس بوکها بر علیه نظرات ایشان و مصداقی مزدور و سایر مزدوران حرفی زده اند. به همه آنها منجمله این مارکها را میزند« انقیاد»، « تقلید» «توسط کسانیکه هر یک سال یا دو سال یک بار  کله شان را  به مرجع تقلید و مرشدشان واگذار میکند که در این مسیر کله شان از کار میافتد»، « به ره افسانه میروند»، « ساده بین هستند»، « خبط میکنند».
بسیارخوب بعد ازاینهمه هرزه درائی و فحش و تحقیر، این سؤال پیش میآید که حرف مقابل که حضرت عالی میخواهی ارائه کنی چیست وچه کشف وشهودی کرده ای: پاسخ مکتوب در کامنت قصیم بعد از مقداری حرفهای بی ربط مثل شستن چشم های نیکوی سعیده و جابجا کردن خدا از آسمان، بطور خلاصه این است: بعد ازرفتن آمریکایی ها اشرف و لیبرتی امن نیست و راه حل کشور ثالث است. یاللعجب این چه نوآوری است این راه حل را که حتی دستیاران رتبه سوم پارلمانترهای طرف حساب مقاومت هم که از حفظ هستند نیازی به اینهمه صغرا ـ کبری چیدن و فحش دادن نبود.
ولی عجله نکنید مطمئن باشید که در پس این حرف محتوای دیگری هست که فعلا نویسنده علیرغم هارت و پورت ها و پهلوان نمائی هایش جرآت بیان آنرا ندارد.
ضمنا سطور پایانی کامنت هم که جدی نیست چون تا آنجا که شنیده ام هیچ کس به اندازه قصیم «بادسنج»، دوستان آمریکایی واروپایی مقاومت را بقول وی به به و چه چه نکرده است. ضمن اینکه ایشان طبق معمول سوراخ دعا را گم کرده و بجای گرفتن یقه دولت آمریکا که طرف مقابل است وکسی است که به تمامی وعده هایش خیانت کرده دربین  آمریکاییها هم یقه دوستان مقاومت و مدافعان اشرف را گرفته و برای تشکر از تلاشهایشان به آنها صفت «ژنرالها و سیاستمداران دلال منش و بیفایده» داده است.
ولی قصیم در مصاحبه با تلویزیون صدای آمریکا رودربایستی را کنار میگذارد و دست خود را در قسمت های مختلف مصاحبه بتدریج رو میکند:
توجه کنید، از نظر قصیم:
- علت تهدیدها در عراق نه همکاری مالکی با رژیم و مزدوری او، بلکه ‌«فقدان یک دولت ساختاری ....و وجود درگیریهای طائفی» است. راستی این چه بی انصافی قساوت بار خائنانه است که قلب واقعی دعوا را مخفی میکند و بجای مقصر و قاتل اصلی آنهم درشرایطی  که واقعا ً خون 52 مجاهد خلق از چنگالهای قاتلان مالکی میچکد، مقاومت مردم ایران یعنی خود آن شهدا را دم برق میدهد.
قصیم برای رو نکردن دستش در این بازی مملو از دروغ و دغل شروع به تولید استدلال هایی میکند که هر یک را تک به تک میتوان به تفصیل جواب داد مثل مغلطه جبهه همبستگی غربی و جبهه همبستگی ایرانیان، انگار معجزه بوجود آوردن یک جبهه همبستگی غربی در دنیایی که شاهد سیاست زشت مماشات و پرداخت قیمت از جیب خلقها و آزادیخواهان هستیم در تعارض با همبستگی ایرانی است .
ـ باز هم قصیم برای اینکه حرف اصلی را لاپوشانی کند، ناگهان کشف میکند که حمایت 5.2 میلیون عراقی و 3 میلیون شیعیان عراق، که اعلان آن چنان ضربه ای به رژیم و مالکی زد که  سرفصل بسیاری توطئه ها برعلیه مقاومت در عراق است، امضای روی کاغذ است؛ چون آنها یک سنگ هم به کلانتری نزدند، ای تف به این بی انصافی، راستی چقدر از حامیان عراقی مجاهدین در عراق به همین اتهام  توسط مزدوران رژیم و مالکی ترور شدند؛ چقدر ماشین کارگران منفجر شد، ولی تو باز یقه مالکی و جنایاتش را ول میکنی و یقه ما و متحدان و دوستان واقعی و حامیان شیعه و سنی ما از خلق عراق را، میگیری و اصلا نمیگویی همین حمایت ها اگر نبود تا الان مجاهدین چقدر بیشتر شهید داده بودند.
بعد میرود سراغ کلاه آبی ها و با نظرات مشعشی که بدست آوردن کلاه آبی ها غیر ممکن است،  معلوم نیست ازکجا این آیه به او نازل شده است که بدست آوردن کلاه آبی ها غیر ممکن است. راستی فکر نمیکنی که اگر مجاهدین ذره ای به منطق ورشکسته و مملو از یأس و بریدگی میدان داده بودند، الآن به هیچ یک ازپیروزیهای درخشانی مثل خروج از لیست های استعماری ارتجاعی و مالیدن پوزه مالکی به خاک ذلت در فروغ اشرف و بازگشت حماسی و پیروزمند 36 گروگان و بسیاری پیروزیهای دیگر دست نیافته بودند؟.
حالا دیگر بتدریج با پیشرفت مصاحبه قصیم با خفت وخواری به مرحله رو کردن دست نزدیک میشود. ولی ابتدا برای ماستمالی کردن چیزی که به عنوان راه حل پیشنهاد کرده بود یعنی رفتن به کشور ثالث و این واقعیت که مقاومت پیوسته این راه حل را باجدیت دنبال کرده، مجبور میشود اعتراف کند که : «مجاهدین تحت تاثیر پیشنهادات مفید آقای استیونسون طی ساعتهای دراز بحث و گفتگو در پاریس میان آقای استیونسون و خانم رجوی طرح خروج از عراق را پذیرفتند. در ادامه این طرح حتی شهادت به حق باید داد، 7 طرح دیگر، خانم رجوی مطرح کرد از طرح انتقال به عربستان بگیرید تا طرح رفتن به اردن یا انتقال به مرزهای معروف به سرزمین محرمه، آن سرزمین بینابینی بین اردن و عراق، که بیابانی است. آن جا بسیاری از این طرح ها داده شده.»
خوب اگر  واقعیت حرفهای فوق است که خودت اعتراف کرده ای. شارلاتانیزم را ول کن و مزخرفاتی را که در اول مصاحبه نسبت به سازمان و منجمله نیکوی سعیده به اتهام !! عدم پرداختن به راه حل کشور ثالث  گفته ای و هزار فحش و تهمت وزارت اطلاعات را علیه این مقاومت باز نشخوار کرده ای، کنار بگذار.
ولی چون اینها همه بهانه است و حرف اصلی قصیم اینها  نیست، ناگهان بحث را بین زمین هوا ول میکند و فیلش یاد پنل میکند و نستالژی دائمی پنل گرایی اش را بارز میکند.
آری واقعیت این است که این مقاومت هرکار ممکنی را کرد و همه نوع انعطاف برای خارج کردن نیروها از عراق نشان داد جز یک کار همان که با تلر و کوبلر و رژیم مالکی همه و همه میخواستند: کوتاه آمدن از شرف مقاومت و دست کشیدن از تشکیلات مجاهدین و بریدن و تبدیل شدن به اتمهای سرگردان در عراق و بعد در یوزگی در مقابل ارباب بی مروت دنیا.
ولی اشرفیان علیرغم تمام این انعطافها وقتی دیدند این رژیم است که مقابل آنها ایستاده بدرستی و از اوج آگاهی درک کردندکه  باید جنگید و هر نوع موفقیت در گرو جنگ است؛ چیزی که حضرت عالی بدلیل وادادگی و بریدگی و ترس و زبونی از آن بهره ای نبرده ای و نخواهی برد بهمین دلیل در قسمتهای پایانی وقتی دیگر احساس میکنی زمان مصاحبه دارد تمام میشود مجبور میشوی نوک آنچه را بشدت می کوشیدی مخفی کنی بیرون بدهی، ببینید میگوید:
« تمام توهمات و بحث های متوهم که رژیم الان در حال سرنگونیه، رژیم عراق در حال سرنگونیه، انتخابات بعدی فلان میشه و رفقای ما به قدرت میرسند؛ همه اینها بحثهای پوچی است تجربه 4 سال نشان داد که وضعیت دشمنان ما در عراق بیشتر تثبیت شد، قاسم سلیمانی شد مرد اول آنجا. دستگاه جرار مالکی ما ند، ماند، ماند».
مجری سعی میکند قصیم را متوقف کند ولی قصیم متوقف نمیشود فریاد میزند:« ما ضربه خوردیم و ضربه خوردیم و ضربه خوردیم».
حضرت آقا حرف دلت را درست بزن از نظر تو ”ما شکست خوردیم و شکست خوردیم و شکست خوردیم“، پس ازنظر تو مقاومت بی فایده است، زنده باد بریدگی. پس تو هیچ حرفی برای زدن به عنوان راه حل خروج از نیروها از عراق نداری جز همان حرف خروج بهر قیمت حتی با فروش شرف و ناموس سیاسی و بریدن و کنار گذاشتن مبارزه و پیوستن به جبهه مخالف برای نجات جان، دقیقا مثل کاری که الگوی شما زوج متضاد و ولی البته مشترک درمکیدن خون مجاهدین کردید .
بنابراین اگر اوضاع  این چنین سیاه است که میفرمائی، فکر نمی کنی خطر درصورت انتقال به لیبرتی هم، بهمان شدّت و حدّت وجود خواهد داشت و در این صورت فکر نمیکنی که  حتی با شاخص صرف حفاظت، مشغول کردن دشمن جراری که با سلاح آخته قتل عام میکند در دو مرکز عاقلانه تر بود تا یک مرکز، فکر نمیکنی بهترین کار حتی بلحاظ حفاظتی صرف هم همین کاری بود که اشرفی  ها کردند و یک سال دشمن را تجریه کردند.
راستی با این منطق متعفن رژیمی، که فقط منطق جلادان اوین است و چاره کشته نشدن و شکنجه نشدن را در ترک مقاومت میبیند، چه فایده ای ببار میاورید.
 البته فرق مجاهدین باشما درکم و زیادی عقل نیست، از دورترین هودار این مقاومت تامسؤلین آن از صدر تا ذیل ابتدا یک منطق دارند همه انعطافها همه کوتاه آمدنها آری فقط بشرط حفظ جنگ و مقاومت با رژیم و پرهیز از ذلت تسلیم در مقابل دشمن.
بخدا و تمام مقدسات اگر حرف اصلی را که در تمام اظهار نظرهای پرطمطراق شما نهفته است یعنی بریدن وپذیرش هر ذلت برای جان بدر بردن و تبعیت از شعار کمی دور تر ولی کمی امنتر را کنار بگذاریم شماهیچ حرفی برای گفتن ندارید.
از نظر شما بعد از رفتن آمریکایی ها از عراق، باید بهر قیمت فرار رابرقرار ترجیح داد.
زیاد تلاش نکنید این را بپوشانید، شما این محتوا را بروشنترین شکل با عملتان گفته اید، شما جبهه عوض کردید، در ورای فیل هوا کردن هایتان شما جبهه عوض کردید، چون دشمن را قوی دیدید، چون مقاومت که کانون آن عراق و اشرف و لیبرتی است را، ضربه خورده، ضربه خورده، ضربه خورده میبینید و نه چیز دیگر چون: ” تمام توهمات و بحث های متوهم که رژیم الان در حال سرنگونیه، رژیم عراق در حال سرنگونیه، انتخابات بعدی فلان میشه و رفقای ما به قدرت میرسند؛ همه اینها بحثهای پوچی است. تجربه 4 سال نشان داد که وضعیت دشمنان ما در عراق بیشتر تثبیت شد. قاسم سلیمانی شد مرد اول آنجا، دستگاه جرار مالکی ما ند، ماند، ماند».
خوب دیدی بالاخره حرف اصلی را بالا آوردی: این دلیل جبهه عوض کردن شماست. شما در عالم سیاست همان کاری راکردید که مصداقی مزدور در زندان کرد. وقتی زور پر زور شد، بهترین کار همکاری و مردم فروش ومزدور شدن است، کمی دور تر کمی امن تر. باور کنید اگر این حرف را کنار بگذارید هیچ حرفی برای زدن ندارید وگرنه بفرمایید این گوی و این میدان. اگرمزخرفات صد من یک غاز فحش و فضیحت به مجاهدین راکنار بگذارید، بالا خره حرف شما چیست؟
واقعیت این است که رهبر مقاومت مسعود رجوی که بارها گفته است و تأکید کرده است که اگر نمیخواهید ما درعراق باشیم بسیار خوب همه را باهم به آمریکا ببرید؛ کما اینکه  رئیس جمهور بر گزیده مقاومت نیز در آخرین اطلاعیه بروشنی گفته آماده انتقال همه مجاهدین مستقر در عراق به کشورهای اروپائی و امریکا هستیم، و مقاومت پیوسته این موضع را داشته. ولی چرا این حرفهای صریح روشن بجایی نمیرسد و تا امروز هیچ پاسخ جدی نداشته است؟ برای اینکه دعوا بر سر حفظ شرف مقاومت، حفظ جنگندگی با حفظ تشکیلات مجاهدین از یک طرف و خواست طرف مقابل یعنی تسلیم شدن و کنار گذاشتن مقاومت و پذیرش انحلال این مقاومت وتشکیلات آن از طرف دیگر است.
بنابراین روشن میشود که اگر هرکس ازآن محلول پیش نهادی شما برای شستن چشم استفاده کند، مثل شما روشن دلان، جبهه عوض خواهد کرد و ازجبهه مقاومت به جبهه ضد مقاومت منتقل خواهد شد: دلیل آنهم  همین مصاحبه قصیم با تلویزیون صدای آمریکا است. درشرایطی که 52 نفر دراشرف قتل عام شده و 7 نفر گروگان گرفته شده اند، قصیم در فرصتی که در یک رسانه پیدا کرده است فقط به عوض کردن جای جلاد و قربانی و خونخواهی از قربانی نه از جلاد، پرداخته است.
از سوی دیگر برای برملا شدن بیشتر واقعیت حرفهایت، پیشنهاد میکنم تئوری خودت را در صحنه های مختلف نبرد این نسل امتحان کنی.
- باور کن وقتی امام دجال به ایران آمد مجاهدین بسیار اندک بودند و جهنمی ترین نوع برتری قوا به نفع امامی وجود داشت که با یک اشاره انگشت مجاهدین را جارو میکرد. منطق تو درآن شرایط حداقل، سکوت مطلق را ایجاب میکرد، ولی همین مسعود رجوی قبل از هرکار با چشم باز با یک موضع گیری قاطع و اعلام مواضع مجاهدین، صف بندی مستحکمی را با رژیم بوجود آورد و آنوقت در تعادل مطلق قوا بر علیه مجاهدین، آنها هر جمعه در ستادهایشان احتمال عاشورا را به چشم میدیدند ولی کوتاه نیامدند. میلشیا های عاشق مسعود با همان عشق، شب ظلمت ارتجاع را با روزنامه مجاهد و بساطشان شکافتند. میدانی حضرت آقا در آغاز با موضعگیری مسعود، حتی بسیاری هواداران که توسط خمینی خورده شده بودند مجاهدین را ول کردند و رفتند. بعد نوبت کشته دادن ها و مجروحان و زندانی شدن های مجاهدین شد. آری این ایستادگی  بود که برای مجاهدین قدرت بارمغان آورد. بعد از آن، نسل میلیشیا شکفت چراکه منشأ واقعی قدرت مجاهدین و نسل مقاومت ایستادن ایستادن و بازهم ایستادن بهر قیمت است.
حضرت آقا با این نسخه شما، تمامی مجاهدین قتل عام سال 1367 باید مجاهدین را انکار میکردند و سازمان را منافقین مینامیدند تا زنده میماندند و من میدانم که الان نظر تو و منطق تو همین است آری بی علت نیست که این  چنین با مزدور منفوری مثل مصداقی همنوا شده ای.
راستی این تئوری شما، در رابطه با آغاز عاشوراگونه مقاومت در سال 1360 یعنی  شرایطی که در تعادل قوای نظامی و امنیتی نسبت به رژیم  بشدت ضعیف  بودیم چه میگوید؟ حضرت آقا نشنیدی که حتی یک مجاهد خانه امن به معنی فنی کلمه نداشت، نمیدانی که بسیاری از میلیشیاها شب ها زیر پل می خوابیدند، نمیدانی که گاه در یک خانه آپارتمانی کوچک 30 مجاهد بیتونه میکردند.
فکر نمیکنی که دراین منطق هیچ نوآوری نداری و این  همان منطق اسلاف تاریخی  توده ای شماست که از 28 مرداد میدان را ترک کردند و بدون مقاومت همه به خارجه نه برای ادامه نبرد، بلکه برای حفظ جان فرار کردند.
راستی فکر نمیکنی با این منطق موسی و اشرف هم همراه  با سایر مجاهدین بیخود در ایران ماندند. راستی نظر این تئوری حضرت عالی درباره مجاهدینی که در شهرها و کوه ها و جنگلها می جنگیدند و حتی علیرغم اینکه تعادل قوا به نفع رژیم بود مجاهدین نمیتوانستند آنها را به منطقه آزاد شده بیاورند، و میخواستند بجنگند چیست؟
راستی این نظریة توجه به تعادل قوای حضرت عالی درباره فروغ جاویدان و آماده شدن در عرض 5 روز و شروع از وظیفه تاریخی و نه آمادگی نظامی، چیست؟ راستی نظرت درباره 1300 شهیدی که قیمت فروغ بود چیست؟
واقعیت این است که این تئوری تسلیم شدن به تعادل قوا یک نتیجه خطی و یک نتیجه اخلاقی دارد:
- نتیجه خطی، اساسا بدلیل تعادل قوای قاهر در آغاز نبرد مقاومت مسلحانه از آغاز سازمان دادن  30  خرداد و شروع مقاومت مسلحانه، ماجراجویانه بوده.
- نتیجه اخلاقی: پس باید یقه مقاومت و مجاهدین و رهبری آنها را بعنوان مقصر این همه کشته گرفت.
پس زنده باد وادادگی! زنده باد توده ای صفتی! زنده باد پیوستن “تاکتیکی” به جبهه دشمن با شعار واقع بینانه «برو برو» بجای شعارچپ روانه «بیا بیا».
ودر عمل هم زنده باد جبهه عوض کردن و بجای مبارزه با رژیم طبق معمول جنگ با مجاهدین را آغاز کردن چرا که هزینه که ندارد هیچ  ای بسا در آمدهایی از هر نوع داشته باشد.