پرویزخزایی: توضیح سوم به هموطنان

با درود به هموطنان، و قدردانی و سپاس از همه هواداران، متحصنین و پشتیبانان، بویژه هموطنان و گروه ها و شخصیت هایی، که در این روزهای مهم، خطیر، حساس و تعیین کنندة تاریخ میهن در زنجیر، همبستگی و احساسات پاک خود را نثار امیرخیزیان، سی تیریان و سی خردادیان در اشرف و لیبرتی کرده اند، از آنجا که روزهاست سخت درگیرتلاش و فعالیت در سازمان ملل و دیگر ارگان های بین المللی و ملی جهان هستیم، گزارش سومی که قول داده بودم خدمت شما تقدیم کنم، به تاخیر افتاد. اینک با فرصتی کمی که دارم- این چند پاراگراف را عجالتا می نویسم تا بعدا هرکدام از ابعاد این محورها را بیشتربه شما هموطنان عزیز،که صاحب اصلی این خانه و این خاندان هستید، توضیح دهم.

1.    این روزها، اگر چه مطلقا فرصتی  برای سرزدن به سایت ها و رسانه های انترنتی ندارم، اما گاهی می بینم و یا از دور میشنوم که در مورد خواسته های مقاومت در مورد درخواست استقرار "کلاه آبی"های سازمان ملل، کنارگود نشینانی اظهار فضل و معلومات کرده و بما درس سازمان ملل و حقوق بین الملل داده اند که: چنین درخواستهایی واقع بینانه نیست. البته صرفا برای مار نشان دادن و پز در کردن که ما واردیم. "ما اینیم!" (وی. آر. دیس!).
 هموطنان عزیز، بسیاری از اعضای مقاومت سالهاست که شبانه روز درگیر این مقوله های بسیار پیچیده و حرفه ای هستند، ما مجرب ترین وکلا و متخصصان حقوق بین الملل در جهان را درکنار خود داریم و ایضا بسیاری از ما اعضا و هواداران مقاومت، حقوق خوانده ایم - و شخص بنده حقیر- هم تحصیلاتمان در ایران و فرانسه در این زمینه  است و هم سالها کارشناس حقوق بین الملل در وزارتخارجه کشورمان وعضوی از نمایندگی ایران در سازمان ملل و ایضا کارآموز رسمی ایران دردادگاه بین المللی لاهه و هم محققی در همین زمینه ها در دانشگاهی در اسکاندیناوی بوده ایم. باری ما میدانیم که مشکلات چیست و بهتر از آنها - که شاید از گوگل میخوانند- به مکانیسم ها آگاهی داریم. ما، با فریاد استقرار« کلاه آبیها»، حق طبیعی و قانونی مبارزان آزادی در لیبرتی را فریاد و وظیفه جامعه بین المللی را یادآوری میکنیم، ما هیچ چیز زیادی نمیخواهیم. این وظیفه آمریکا و سازمان ملل است که با این مکانیزم ساکنان لیبرتی را حفاظت کنند... این مکانیزمی است که در قوانین بین المللی پیش بینی شده است، این سقف بالای مکانیسم حفاظت سازمان ملل است. واضح است که از همه امکانات درجات پایین تر و مکانیسمهای دیگری  که هست استفاده کنیم. مکانیسم های حفاظت و مراقبت و بکار گماشتن ناظران و بقول فرنگی ها ابزرواتور و مانیتور شبانه روزی، و حتی گزارشگر- زیاد است و حتی استقرار شبانه روزی دفتری از یونامی در لیبرتی که در برهه ای در اشرف کسب شد. اما به هیچوجه از حق قانونی خودمان کوتاه نمی آییم. در یک مثال دیگر، ما بارها میگوییم که شورای امنیت باید رژیم را، بعنوان دشمن صلح و ثبات جهانی، به فصل هفتم منشورسازمان ملل بکشاند و شورای امنیت علیه آن دست به اقدام تهاجمی و حاد بزند. اما واضح است که ما بخوبی فتنه های چین و روسیه را در این شورا میدانیم و ترمزهای هم وتو داران و هم مماشات گران را.
بنا بر این هموطنان آگاه و هوشمند این برهه از این تاریخ حساس، به اینها بگویید که لطفا کمی ساکت شوند (عجالتا لغت افغانی «ساکت شدن» را بکار نمی بریم!)  تا ما کارمان را دنبال بنماییم. به سرمبارک قسم که ما منتظر مصاحبه های خود بزرگ بینانه شما ننشسته ایم تا درس سازمان ملل بگیریم. تیم های مقاومت بارها در زمینه حقوق وحقوق بین الملل کارزارهای جانانه و کار سازی کردند که من به چهار مورد شاخص آن اشاره میکنم:  
- بدست آوردن استاتوی حفاظت تحت کنوانسیون چهارم برای رزم آوران آزادی در اشرف،
- خروج مجاهدین ومقاومت از لیست های تروریستی انگلستان،اروپا و آمریکا،  
- گرفتن دو رای قاطع از مرجع صالح سازمان ملل مبنی براینکه لیبرتی یک زندان و بازداشتگاه است تا یک کمپ پناهندگی،
- پذیرش این حقیقت از سوی کمیساریای پناهندگان ملل متحد که عضویت در سازمان مجاهدین هیچ تناقضی با پناهندگی ندارد
 
2.    شنیدم که بعضی معترضند و گفته اند که چرا، بعد از حمله موشکی به لیبرتی در 9 فوریه  گفته ایم که به اشرف برگردیم. وقتی همه حرفهای این حضرات را خوب نگاه کنی و کنار هم بگذاری، آنها یک اعتراض به حق دارند و آن هم اینکه به امیرخیز نشینان و به پشتیبانانشان در خارج کشور میگویند، چرا بیخودی سنگ مبارزه به سینه میزنید و دست از این بازیهای بچه گانه بر نمیدارید و چرا سازمان مجاهدین را رها نمیکنید که هم جان خودتان را حفظ کنید و هم اینکه ما را دچار دردسر نکنید. خداوکیلی این اعتراضشان درست است، چون وقتی مجاهدین مثل شیر جلوی گلوله سینه سپر میکنند و درس مقاومت و پایداری به زمین و زمان میدهند، آن وقت آنهایی که فهمیده یا نفهمیده و البته اکثرا فهمیده، با مزد و بی مزد ( فرقی ندارد)، آب به آسیاب دشمن میریزند خیلی بر ملا میشود. پس بهتر است مجاهدین لیبرتی و اشرف مبارزه را رها کنند تا خیال این آقایان هم راحت شود. آخر طفلکها ها خسته شدند، اینهمه شب و روز پای کامپیوتر نشستند که از مقاومت مردم ایران در خط اول جبهه ـ و تنها جبهه کنونی- ایراد گیری- به سبک ماهی گیری- کنند. دستشان در نگهداشتن و کشیدن قلاب خسته شده است!.
سیمای آزادی یک ترانه ای در مورد دوست و همکار شهید من، آن سلحشور گرانقدر، حسین مدنی، پخش میکرد که حیفم می آید چند سطر آنرا ننویسم:
«کوه بودی که وقت جان دادن
تکیه کرده به شانه ات دیوار
هیبت مرگ را به سخره گرفت
خنده فاتحانه ات سردار
ای گلوی همیشه فریاد
تو صدای غم وطن بودی
بازتاب غرور گمشده میهن داغدار من بودی»
پس می بینید که دعوا بر سر مقاومت و وادادگی و تسلیم است و الا کیست که نفهمد بازگشت به اشرف درآن شرایط درست ترین شعار و درست ترین خواست بوده است.
 دریک کلمه، و صرفا برای شیرفهم لری، به آنها- البته با دوز بالایی نیش و ریشخند ـ  بگویید که وقتی ما را به لیبرتی ـ که هشتاد برابر کوچکتر و صد ها برابر نا امن تر و بی حفاظ تر از اشرف است ـ "موقتا" اسکان دادید و حالا می بینید که رژیم و مالکی بر سر بنگالهای فلزی و مفرغی ما موشک میزنند، بهتر است بعد از مصاحبه با تقریبا همگی ما، پس،  تا باز اسکان به کشور خارج، ما را بجای اولمان برگردانید. آخر قرار نبود که ما را طبق قرارداد، از آن مکانی که خود ساخته و برآن اشراف و تسلط کامل داشتیم، به این مکان کوچک برای مدت طولانی ببرید. دیدید که بالاخره نیروهای خونخوارخامنه ـ مالکی نتوانستند از همان صدنفر همه را پیدا کنند. در این صورت این سه هزار نفر ( نه صد نفر اشرف) در اشرف، امکانات بسیار بیشتری برای دفاع و همکاری و عملیات برای حفاظت  خود در ساختمانهای قطورسیمانی و فضاهای باز و سوراخ سمبه های متعدد آن محوطه هشتاد برابر دارند. مثل اینکه این صحبت هم فهمش برای این "بحر العلوم" ها بسیار سخت است. البته حقیقت اینست که آنها میخواهند این را القا کنند که گویا ما گفته ایم برگردیم اشرف که از انتقال به کشور ثالث سر باز بزنیم. بنابراین ایهاالناس حواستان باشد که خون اینها به گردن سازمان مجاهدین و رهبران آنهاست.
به این میگویند دجالگری ابلهانه! یا ابله گری دجالانه! شق سومی فعلا سراغ ندارم!.
لطفا هواداران!، آنها را با هر چرتکه ای که در دست دارید توجیه کنید. اگر فردا کشورهای اروپایی و دنیا آمدند و گفتند که ما آماده بردن همه شما هستیم و بعد ما گفتیم نه نمی آییم، آنگاه این ها، که در سایه ایوان سلامت غرب-که در جابجای خاک کشورهایش، درگذشته نه چندان دور، هم اشرف و لیبرتی ها داشته است و میلیونها فرزندش برای همین سفره دمکراسی که اینها روی آن نشسته و میلمبانند- جان داده است ـ آن وقت بروند پای کیبورد هایشان، در حرارت ملایم و مطبوع مطبخ های اروپا و غرب، بما ایراد بگیرند وباز علیه ما ردیه نویسی کرده و چند کلمه بد وبیراه گفته و متعاقبا با خمیازه ای- به امید فردای چاپ شدن در سایتهای مربوطه، به بستر گرم و نرم رهسپار شوند. از این ها بپرسید که بعد از قبول استاتوی پناهندگی- آنهم به همت خودمان- از طرف سازمان ملل متحد، تا کنون چند نفر قبول شده است که ما نفرستاده ایم. بقیه اش که محاصره است و آب و نان قطع کردن و دوا نرسیدن و ایضا تیر و تبر و موشک و مسلسل...
از اروپا و غرب گفتم، پس بگذارید یکی از هزاران داستان همین غرب پناهنده پذیر را برایتان بگویم. روزی در اوج جنایات نازیسم و رایش سوم، دریکی از "لیبرتی" هایی که اردوگاه و بازداشتگاهی در ورشو باشد، جمعی کثیری از محاصره و بازداشت شدگان در مقابل ارتش و گاردهای تا بدندان مسلح- دست به قیام زده و با هر چیزی و هر سلاحی که بدست آورده بودند در مقابل هیتلر و گاردهای بازداشتگاهش ایستاده و یکی از حماسه های تاریخ اروپا را رقم زدند. آنها میدانستند که پایانشان نه تسلیم بلکه یک شهادت تاریخی است. پیامی که به تمام ملت های در زنجیر اروپا رسید و درس پایداری و مقاومت داد که چه خوب هم داد.
3.    شنیده ام که از " دولت موقت جمهوری دمکراتیک اسلامی" صحبت شده و اینرا نیزمطرح کرده اند و خواسته اند نتیجه بگیرند که مجاهدین میخواهند حکومت اسلامی دیگری در ایران برقرار کنند. این را اگر کسی میگفت که فقط یک تیتر را در تمام این سالها، و از میان این همه اسناد و مصوبه ها  خوانده بود، میگفتیم که شاید وقت نکرده است که هم کل اساسنامه شورا را بخواند و هم اینکه داستان این مجاهدین سرفراز را، از دوران جوانان مصدقی، خط کشی حنیف نژاد (خط کشی بین با خدا بی خدا بودن نیست)، زندانهای شاه و هم جبهه گی آنان با نیروهای دمکرات چه مذهبی و غیر مذهبی و لاییک و چپ و ملی و دمکراسی خواه، وآن ملاقات تاریخی در قم با خمینی را، بداند. هموطنان عزیز به اینها لطفا شما درس بدهید که:
     الف. تمامی برنامه و اساسنامه شورای ملی مقاومت براساس جدایی دین از دولت است. یک مصوبه کامل و جامع در این باره وجود دارد.
    ب. طبق این اساسنامه و آن مصوبه، دین رسمی در برنامه شورای ملی مقاومت نیست. در حالیکه هم در قانون اساسی پایان زمان سلطنت قاجار وهم رژیم  پهلوی، دین رسمی کشور شیعه اثنی عشری است. ایضا در قانون اساسی همایونی هم نوعی شورای نگهبان وجود داشت. در قانون اساسی بسیاری کشورهای دمکراتیک دین رسمی آمده است. این را هم برای طنزتاریخ- بعنوان کنسول سابق ایران در هندوستان- بگویم که در قانون مدنی رژیم همایونی هم اجازه شوهر برای خروج از کشور لازم بود و هم اینکه یک زن غیر مسلمان به مجرد ازدواج با یک مرد ایرانی مسلمان، بطور اتوماتیک هم مسلمان و هم ایرانی میشد. یعنی اگر بعد از این ازدواج طلاق میگرفت دیگر از لحاط دینی نمی توانست به دین قبلی خود برگردد (مرتد میشد). اگر هم میخواست به تابعیت اصلی برگردد و بگوید بابا! خر ما از کره گی دم نداشت، نخواستیم ایرانی شدن را یا ایهاالناس دین و پاسپورت قبلی ما را پس بدهید مرخص میشویم!- می بایستی درخواست دستور و مصوبه هییت دولت می داد. اما بشنوید که اگر یک مرد غیر مسلمان قرار بود با یک زن مسلمان ایرانی ازدواج کند، این بدبخت می باید قبل از ثبت ازدواج به دین اسلام میگروید. جانا تو هیچ حکایت داماد دین فروش شنیده ای! باری،
پ. در این اساسنامه و مصوبه جداگانه شورای ملی مقاومت، قید شده است که هیچ کسی بدلیل اعتقاد به یک دین و مذهب و یا عدم اعتقاد به آن بر کسی ارجحیت ندارد و از هیچ حقی محروم نمیشود یا امتیازی کسب نمیکند یا مورد تبعض قرار نمی گیرد.
ت. تمام قوانین فقهی در باره حقوق مدنی و جزا و دادگاه های اسلامی منحل میشود و تنها قوانین حاکم قوانینی است که مجلس ملی تصویب میکند.
ث. بنابراین، برطبق قانون اساسی شورای ملی مقاومت، در آینده ایران، یک زن یا مرد غیر مسلمان،- چه مسیحی یا زردشتی، یهودی و بهایی، ویا بدون دین و مذهب، میتواند رییس جمهور یا نخست وزیر یا نماینده مجلس و یا قاضی و مدیریک نهاد باشد.
طبق اساسنامه، بعد از سرنگونی رژیم فاشیستی مذهبی، یک دولت موقت تشکیل میشود تا تنها در طول شش ماه،- آری شش ماه!- اولین انتخابات کشور، برای تشکیل مجلس موسسان قانون اساسی را تشکیل دهد. گفتنی است که بعد از انقلاب آمریکا  نزدیک به سه دهه طول کشید تا جمهوری دمکراتیک و سکولار این کشور قوام گرفت. باری برطبق همین اساسنامه، که قانون اساسی شورا در دوران مبارزه شورا است، بعد از اولین انتخابات مجلس شورای ملی و ریاست جمهوری، هم شورا و دولت موقت و هم رییس جمهور دوران گذار- کنار رفته و هر حزب و دسته و شخصیتی که در شورای ملی مقاومت- اکنون منحل شده- بوده است، در انتخابات، از طرف حزب و یا دسته و گروه خود، شرکت میکند. رجوع شود به همان پروسه ای که دولت موقت مقاومت فرانسه درتبعید، انگلستان، به ریاست جمهوری(منتخب)، ژنرال دوگل طی کرد.
طبق نص صریح اساسنامه شورا، قرار است تمام کارهای دولت موقت ششماهه- طابق النعل بالنعل بر اساس اساسنامه جدایی دین از دولت مندرج و مصوبه شورا باشد. در این مورد خاص ششماهه، تصویب شد که  این دولت موقت را مسعود رجوی نخست وزیری میکند.

در چنین شرایطی، هرکس، بخصوص کسی که در همه مراحل این موضوع بوده است، فلسفه تیتر موقت وششماهه این دولت موقت ششماهه، را نداند و فراموش کند و در ضمن تمامی بدنه و ساختار و قانون اساسی این مقاومت و داستان مجاهدین از ابتدا تا کنون را عامدا نادیده بگیرد، مشکلی است که باید با خودش حل کند. اگر کسی فکر میکند که میشود لائیسیته واقعی را بدون یک نیروی مسلمان مترقی که اعتقادش به اسلام، بر کسی پوشیده نیست، در ایران پیاده کند، و ایضا اصلا لازم نبوده که یک سازمان ضد بنیادگرایی اسلامی در محور و نوک پیکان این عصر از مقاومت مردم ایران قرار گیرد، صرفا دچار یک ذهنیت کودکانه، هم در مورد واقعیت ایران و هم در مورد مفهوم لاییسیته است و احتمالا هیچ چیز هم از داستان قیام ها و سربرداشتن های مسیحیان مترقی و لائیک و آزاد اندیش نمیداند. همانانکه هم در مبارزه علیه بنیادگرایی قرون وسطی در اروپا و هم در مقابل فاشیسم و نازیسم و هم در تدوین قوانین اساسی سکولار و لائیک، همین غرب نقش بزرگی داشتند. رجوع میدهم به مسیحیان مترقی که بعد از انقلاب بزرگ آمریکا در تدوین قانون اساسی دمکراتیک و لائیک ایالات متحده یارو یاور توماس جفرسون و دیگران بودند.
هدف سازمان مجاهدین ضد بنیاد گرا، و تا بن استخوان ضد حکومت دینی، خلع سلاح خمینی از اسلام خمینیستی، ولایت فقیه و حکومت و نظام اسلامی بود. پس این تیتر خالی- تنها و تنها برای آن دوره شمشماهه دولت موقت - در شورا تصویب شد. اگر چه دراین مورد بارها بین اعضای شورا صحبت شده، اما تاکنون هیچ فرد و گروهی رسما تقاضای برداشتن این یک کلمه از عنوان آن دولت ششماهه را نکرده است. هدف تاریخی ذکر این یک کلمه در تیتراین دولت موقت ششماهه این بود که مجاهدین بگویند که من مجاهد تحت این تیتر و به نام اسلامی که من میشناسم- دراین شش ماه- برای تشکیل اولین انتخابات موسسان برای برقراری یک نظام سراپا مبتنی بر جدایی دین ازدولت اقدام میکنم. دولت موقتی که من مجاهد، شش ماه وقت، برای برقراری اولین انتخابات دمکراتیک دارم، دولتی است که دمار از روزگار تو خمینی و خامنه ای در می آورد و بنام یک انسان و سازمان مسلمان، حکومت و نظام اسلامی در ایران را برای همیشه به زباله دان تاریخ می سپارد. به سبک و سیاق مارتین لوتر که به پاپ- بخوانید ولی مطلقه فقیه- گفت که این دین و این مسیح تو، دین و مسیح من نیست و به سبک سیاق حنیف و مجاهدین خلق: خط کشی از بین بی خدا و با خدا نمیگذرد....... من مسلمانم اما میگویم که هرگونه نظام اسلامی و مذهبی به فاشیستم مذهبی ختم میشود که دیدیم شد. آنها که دمی به خمره فلسفه دینی میزنند بروند و منظومه فلسفی- اسلامی مولانا اقبال لاهوری هندوستانی-پاکستانی، و یکی ا ز بزرگترین متفکران اسلام را بخوانند و..........
دو واقعه را یادآوری میکنم که روشن شود این توهمات کودکانه تا چه اندازه بی پایه است و از سرسیری و راحتی، و ایضا دراین اروپا و غرب رها شده ازپاپیسم و نازیسم و فاشیسم، چه بی معنی است اظهارفضایل نداشته.
واقعه اول: میلیونها مردم ایران در سال 1388 با شعارهای الله اکیر به جنگ ولی فقیه رفتند و شعارهای مرگ بر اصل ولایت فقیه سر دادند و همین مردم بودند که روز عاشورا را به روز جنگ با رژیم جنایتکار خامنه ای تبدیل کردند. پس و بنابراین، ترجمه نفرت مردم از حکومت دینی و ولایت فقیه به تنفر توده مردم از مذهب، و ترجمه لاییسیته به ضدیت با دین و مذهب، همان چیزی است که خامنه ای و حکومت دینی بشدت به آن نیاز دارد. بروند تاریخ لائیسیته را بخوانند که تا بدانند که در تکوین آن چه مذهبیان و خداپرستانی چوب "هرسو"( منافق به لاتین) و کافر و مرتد خوردند.
واقعه دوم: به صحنه مبارزات مردم خاورمیانه نگاه کنید، آیا کسی هست که خلا یک سازمان مترقی اسلامی را در این کشورها درک نکند، آیا کسی هست که نفهمد یک سازمان مجاهدین با همین اعتقادات و همین خط مشی و همین رویکرد به اسلام، می توانست نجات بخش مردم سوریه و مصر و تونس ... باشد تا اجازه ندهد جریانات ارتجاعی و تروریستی مذهبی و شریعه گرا، سوار بر موج انقلاب اصیل و تا بن استخوان ضد دیکتاتوری شده و در اولین انتخابات نیم بند در بلبشوی پس از انقلاب، با کشیدن شکل مارعده ای را فریب داده و قدرت را قبضه و خون جوانانی - که هم لوکوموتیو، یعنی موتور محرکه، وهم خود واگن های اصلی انقلاب بودند را هزار هزار به زمین بریزد؟
یک لاییک واقعی در این عصر در جهان به اصطلاح جهان اسلام، برای تحقیق لائیسیته واقعی، بیش از هر کس دیگر نیاز به سازمانی مثل سازمان مجاهدین دارد. اگر کسی واقعا به لاییسیته معتقد باشد و نخواهد علیه مذهب عقده گشایی و در حقیقت با مجاهدین تصفیه حساب بکند، باید از مجاهدین میخواست که روی اسم اسلام تاکید کنند. من بنام حضرت مسیح میگویم که ای پاپ این دین و مسیح من نیست که تو مدعی نمایندگی آن هستی! (ماریتن لوترخطاب به پاپ لئوی دهم د ررم). من بنام اسلام میگویم که، این اسلام و محمد و قرآن من نیست که تو مدعی اجتهاد و تفسیر و پیروی از آن هستی! من به حکومت اسلامی معتقد نیستم. آزادی آرمان من است. مگر میخواهیم لعنت بشیم! (مسعود رجوی خطاب به خمینی در قم).
این ضرورت حرکت های مترقی و ضد بنیادگرایی را ضربدر صد کنید وقتی که میرسیم به اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست ویکم، زمانیکه به عیان می بینیم که یک ایدئولوژی مخوف و دشمن شماره یک بشریت امروز بنام "اسلامیسم" ازاعماق تاریک تاریخ تنوره کشیده و لگام گسیخته، مهاجم، خشن، درنده، خونخوار، سوزانده، ویرانگرو منفجر کننده، در فقدان و یا در افت ایدئولوژی های مترقی دهه های پیش (که با تفسیر شبه حزب الهی به آنها لطمات مهلک زدند) – هر حرکت مردمی و اعتراضی و انقلاب و خیزش را به طرف خود کانال کشی کرده و مانند انقلاب ملی و ضد سلطنتی مردم ایران ملا خور میکند. اتفاقا این درست زمانی است که جای سازمان مجاهدین خلق دیگری در بهار عرب و جهان اسلام خالی خالی است. هر کسی که از شنیدن این واقعیت ترش میکند به طبیب تاریخ، که خود بزرگترین متخصص امراض داخلی است،  مراجعه کند!.
4- در مورد پیام مسعود رجوی به خامنه ای و رفسنجانی، در آستانه "انتخابات" آخوندی، نیز شنیده ام عده ای، از پاپ کاتولیک تر، نکاتی گفته اند. دراین مورد من مشابهات تاریخی و مستند آنرا ،در یک فرصت بهتر، خدمت شما هم میهنان تقدیم خواهم کرد. عجالتا، لطفا بدقت آخرین بیانیه شورا را – بویژه بند مربوط به این پیام را بخوانید. همچنین توضیحات تکمیلی خود آقای مسعود رجوی را در بند ششم بحث های ماه رمضانشان خوب لطفا گوش کنید. کسانیکه، هر بهانه ای تا کنون آورده اند- جا نیافتاده است و مرتب دنبال ایراد جدید میگردند-، بدانند که آقای رجوی، در ابتدای این پیام مورد بحث صراحتا به سران رژیم- از موضع بسیار بالا و تحکمی- میگوید که ای بدبخت ها! – که روزی خودتان افتخار هواداری از مجاهدین در زندانهای شاه را داشتید و انقلابی گری و اعتبار خود را بر اساس هواداری از این سازمان گرفته و ارائه میدادید، من بنیادا طرفدار سرنگونی و گم کردن گور کل نظام دینی شما هستم. تنها راه نجات ملت سرنگونی تمام عیار شما است. اما (بخوانید برای خون کمتر دادن در روند سرازیر شدنتان در زباله دانی تاریخ) برای ایران بهتر است که این کار....... را بکنید.  آقای رجوی بدرستی  با عمل کردن روی تضادها و مخاصمات درونی رژیم، آنها را تشدید میکند و به عمق می برد و رژیم را تضعیف میکند تا از این رهگذر خون کمتری  در مسیر سرنگونی این رژیم از مردم ایران ریخته شود. این مسئولانه ترین سیاست است. اگر این را نمی گفت یا هر چیزدیگری میگفت، باز بهانه سازان سر درگم، علم و کتل دیگری برداشته و ایراد دیگری میگرفتند.
من میتوانیم صدها نمونه تاریخی از پیام دادن رهبر و فرمانده یک مقاومت و انقلاب، علیه شخص اول و فرمانده جناح متخاصم را، برای شما هموطنان عزیز بیاورم. یک نمونه بارز (سوای آن نمونه ای که خود آقای مسعود رجوی درپیام خود آورده است) پیام آبراهام لینکلن است به جفرسون داویس رهبر حکومت و فرمانده کل ارتش نژاد پرست جنوب در جنگ داخلی آمریکا و و و و، که درست دراوج نبرد این دوجبهه پخش میشد. این فرق بسا فاحش دارد با کسی که خارج از تشکیلات، زیرزیرکی، با دشمن مراوده شخصی و محرمانه پیدا میکند و پیام و پسغام میدهد و به تشکیلات خود پشت پا میزند. چند نمونه تاریخی، وبه فاجعه و کشته شدن در وین و برلین ختم شده، در همین شورا داشتیم که جا و نیازی به توضیح بیشترندارد.
5- نکته جالب دیگری هم که این روزها نظر مرا جلب کرد یک مطلب  کاملا جنجالی و پوپولیستی – که مختص روزنامه های تیتر درشت و بی محتوا و زننده، معروف به «تابلوید» است. شنیده ام کسی روی خط یک رادیویی آمده و گفته است: نگو همبستگی با خارجیان! بگو با ایرانیان!!. طرف با بقیه توضیحاتش میخواهد این را القا کند که انگار مقاومت میخواهد خلا حمایت ایرانی را با جذب حمایت خارجی پر کند! عجبا این شخص اگر مقیم اروپا هست و بوده است و خواهد بود، باید خوب بداند که در زمان حکومت نژاد پرست افریقای جنوبی و پیشتر ها هم در جریان قیام بریگادهای مادرید (بخوانید اشرف اروپا) و جنبش ملی و بین المللی در پرتغال – ووو، هم یک همبستگی بغایت گسترده جهانی شکل گرفت و هم یک همبستگی ملی. اینها نه تنها تضادی باهم نداشتند بل دوروی یک سکه و مکمل هم بودند. هر یکی به دیگری جرقه اعتلا و گسترش و امید و رجای به رهایی میداد. اینطور نبود که یکی باید صبر میکرد تا دیگری شروع کند و قوی تر شود. بل هردو یا متوالی با مترادف مانند دو اسب یک ارابه عمل میکردند. البته خوب بیاد دارم که آن افریقایی های جنوبی که در غرب پناهنده شده بودند و یا مقیم- شاید بیش از چند  درصد شان در خود جبهه مقاومت و یا عضو و هوادار فعال نبودند. بقیه به آفریقای جنوبی سفرکرده و دنبال زندگی خصوصی و بیزینس خود بودند. در هند و شیلی ووو، هم چنین بود. هموطنان عزیز لطفا از قول من این درس را هم به اینان، که حتما اشراف زیادی به تاریخ این مقاومت ندارند!، بدهید که کمی  در جریان قرار گیرند!!. آنها را سرزنش نکنید ، شاید تازه کارند و کنشگر و شاگرد!. نگارنده، هم در دوران تحصیل در فرانسه و هم کار و اقامت در اسکاندیناوی، هوادار و شرکت کننده در گردهمایی های آ.ان.ث (شورای ملی مقاومت ضد آپارتاید افریقای جنوبی) بودم. در آن زمان، هیچ فعال مقاومت ضد نژاد پرستی حتی هیچ انسان منصف و خوش نیتی، طعنه نمیزد که: چرا تنها سراغ خارجی ها میروید؟ چرا در "ویلپنت" تان یک سری هم خارجی در کنار افریقایی ها دارید. چرا ساندویچ میخوردند. در همین تاریخ معاصر، سری به فیلم های کنگره های انتخابی بزرگ حزب سوسیالیست فرانسه و یا کنگره کمپین انتخاباتی اوباما در شهرش شیکاگو بزنید! ویا چرا در کنسرت های بزرگ موسیقی پاپ و مدرن با فریاد "فری نلسون ماندالا!" (ماندالا را آزاد کنید!) عده ای بسیارکثیری غیرافریقایی و ایضا ایرانی هم -مثل نگارنده- شرکت کرده اند!.  زهی..... بقول زنده یاد مرضیه "والله چه عرض کنم"!
بگذریم که هرکس که رنگ وبویی از بی طرفی و عینیت و از معرفت داشته باشد و بنای کارش برطرد و انکارهر آنچه هست -صرفا برای توجیه گسستن و بی عملی- نباشد، نمی تواند جوشش و غلیان جامعه ایرانی در خارج کشور را در مراسم ویلپنت و تظاهرات ایرانیان در استقبال از آخوندک تازه بزک، روحانی، در نیویورک را نبیند. انکار این حقیقت یعنی انکار پتانسیل جامعه ایران برای سرنگونی رژیم آخوندی و ایضا وادادن که دیگر کاری نمیشود کرد آن روزها گذشت! سن و سالش دیگر نیست! چون در داخل کاری نمیشود. پس ای خارجه نشینان عجالتا، بیست و چهارساعت مجاهدین را بکوبید، این کار برای درد کمر، سیاتیک، نقرس و دپرسیون خوب است! برای پاسخ به نخ نما شده ها باید گفت که مگر آخر تاریخ و دنیا است. افتخار به ملت ایران که همیشه خود جوش در هر مقطع و در هر فرصتی تا آنجا که توانسته است از انقلاب مشروطیت تا کنون سرمشق همه خیزش ها و انقلابات منطقه باشد. این را هم برای طنز این بخش ازاین مقوله بدانید که هم یکی از روزنامه های رژیم وهم یک عضو پوشال همراه روحانی اعلام کرده بود  که به هنگام حضور روحانی در سازمان ملل 10 نفر از منافقین مشغول تظاهرات بودند!. بعد گفته بود که اما کمی دیرتر دیدم که چهارنفر شدند! بلی، آخوند، علاوه بر جهالت در تمام علوم راقیه جهان، جمع و تفریق را هم نمیداند. آخر او هنوز  خون بها را به تعداد شتر حساب میکند. بعد با چرتکه حساب میکنند که تفاوت قیمت یک شتر از صدر اسلام تا قرن بیست ویکم چقدر شده است. اینجا که بقول لرها موضوع سر پیل (پول) است، بناگهان با نگاه دینامیک به قیمت شتر در ظرف زمان برخورد میکند. اما غیر از این یک نمونه قیمت شتری! دیگر هیچ  آیه و حدیثی و روایتی  را در ظرف پویایی زمانی خود ندیده و نخواهد دید.  
باری ای وقت وعمر تلف کنندگان! اگر شما در باره انگیزه شرکت کنندگان خارجی در تظاهرات مقاومت ایران (هزاران نماینده مجلس، حقوقدان، سیاستمدار در همه رده ها، کشیش و کلیسایی، دانشجو، روشنفکر و مردم عادی کوچه و بازار ووو) شک شرعی دارید، پس بروید سراغ عکس ها و آلبوم ها و بازتابهای مطبوعاتی  گردهمایی های مقاومت های دیگر جهان و بقیه عمر را در تحقیق و تفحص در این مقوله صرف و خرج کرده و پایان دهید. به سر مبارک کار بسیار نفس گیری است و سر به ده ها سال تجسس در آرشیو رسانه ها و مصاحبه با پیران و فرزندان و نوه و نبیرگان آنان خواهد زد. لطفا ببنید که در کنسرتهای جهان، بویژه  لندن،  چند در صد آفریقایی خلص و چند در صد همراهان و همدردان و سمپاتان خارجی در آن همبستگی بین المللی بودند. این تحقیقات  خیلی عمر دراز میخواد ها!  وگر نه، اگراینجا هم، مثل ایرادات قبلی که هی می آورید وجواب میگیرید، باز بور شدید، «اعتراف به اشتباه»، بی ربط بودن و پوشال گویی و بی راهه رفتن و وقت و انرژی هدر دادن و در نهایه آب به آسیاب دشمن اصلی مردم ایران – یعنی رژیم فاشیسم مذهبی – ریختن، در این وانفسای خون و شرف و مقاومت فرزندان ملت ایران، (همانند آنان که روزانه صدهاشان در سوریه با پای خود و با دست خالی به خیابانها میروند و خانه را روشن میکنند و میمیرند)، خیلی جیگر میخواد ها!
برای ادویه پایانی و دست و پا کردن یک مثل با نمک از ایراد گیریهای این جماعت اندک- رجوع میدهم به داستان "مشدی حسن آسیابان" در کتابهای درسی کلاس دوم ابتدایی در آن زمان ایران. روزی مشدی حسن، برای خرید بهمراه پسر خود، عازم ده میشود. آنها تنها الاغ خود را نیز بهمراه دارند. اول مش حسن پسر را سوار الاغ کرده و خود پیاده در کنار آن روان میشود. چند نفر(که لابد کنشگر بوده اند!) طعنه میزنند که ببین این مرد پسرش را سوار کرده و این پسر نادان پدر پیر خود را به پیاده روی کشانده است! مش حسن پسر را پیاده کرده و خود سوار میشود. کنشکران دوباره طعنه زنان: "عجب مرد بی انصافی است. او خودش سوار شده و این پسر کم سن و سال را به پیاد روی کشانده است". مش حسن هم سوارشده و پسر را پشت خود سوار میکند. چند قدم جلوتر کنشگران فریاد برمی آورند که: ای بی انصاف ها این الاغ بیچاره چه گناهی کرده است که باید بار دو نفر را برپشت زخمی خود بکشد". مش حسن و پسر پیاده شده و هر دو در کنار الاغ پیاده به سوی ده روان میشوند. کنشگران خنده زنان میگویند که عجب آدمهای احمقی هستند الاغ همراه دارند اما سوار آن نمی شوند! در اینجا حتما یک کاریکاتور زیر آن صفحه کتاب را بیاد می آوریم که، بعنوان آخرین آلترناتیو، مش حسن و پسرش را نشان میداد که دو نفری الاغ را بر دوش گرفته و بسوی ده روان شده بودند! "شما کنشگران" در سایه ایوان سلامت غرب غُرولُند کنان- هر روزی که در این وانفسای سونامی و انقلاب و قتل و کشتار و بمب و موشک و تیر و تبر و سلاح شیمیایی، در مثلث شر خامنه- مالکی – اسد، پیش میرویم، بیشتر و بیشتر معلوم میشود که چهار "کیبورد"ه! یک هدف اساسی بیشتر ندارید  و آن بهم زدن زندگی مش حسن و بستن و خراب کردن تنها آسیاب ده (بخوانید تنها تشکیلات کارکننده) یعنی سازمان مش حسن است. همین جا به شما این پیام را از این مکان بدهم که ما نه از مرکب مقاومت مان پیاده میشویم و نه این مرکب  را محض ایراد بی اساس شما به دوش میکشیم. اگر قرار است چیزی بکشیم آن چیزی نیست جز این: بهمت ملت بزرگ ایران به زیر کشیدن نظام جهل و ستم در این زیبا وطن
پرویز خزایی. 18 سپتامبر 2013 کافه سرپانت سازمان ملل متحد در ژنو