محمد قرائی: یک خاطره و یک نتیجه گیری!

 

حوادث شتابنده امروز میهن آخوند زده مرا یاد خاطره ای انداخت که در ماههای پایانی رژیم سابق بوقوع پ یوست. ترجیح میدهم قبل ازپرداختن به این خاطره  وتداعی معانی امروزینش، اشاره ای بکنم گذرا به آنچه نتیجه بلافصل حاکمیت آخوندهای وطن فروش وستمگر است.

آخوندهای مفت خور به هیج چیز وبه هیچ کس رحم نکرده اند. جنگلها را آتش زده، دریاچه ها را خشکانده، کوهها را منهدم و خاک ایران زمین را به فروش گذاشته اند. باورش سخت است اما
فیلم غارت فروش خاکهای حاصلخی زایران به کشورهای حاشیه خلیج فارس را نگاه کنید(1)
تاریخ نویسان و محققان آینده قطعا از اشغالگران امروزین میهن در زنجیر یاد خواهند کرد که با دست یازیدن به جنایات ضد بشری به حرث و نسل ایران و ایرانی پرداختند.(2)
آش دست پخت نظام در این زمینه ها آنقدر شور است که دست اندرکاران خودی هم معترضند.(3)
برغم همه این فجایع و فلاکتی که حاکمان بی لیاقت و ستمگر بر هست و نیست مردم وارد کردند، مردم ایران و فرزندان رشیدش هرگز دست از تلاش وجانفشانی نکشیده اند. به نمونه‌ای از هزاران نشانه زنده بودن جامعه ایران و ایرانی که همین روزها اتقاق افتاده است بسنده می کنم:
در شهرستان فومن قداره بندان و حرامیان آخوندها به سراغ مادر سبزی فروش زحمت کشی میروند و مثل همیشه به ضرب شتم ظالمانه او می پردازند .(4). برخلاف خواست حکومت و قداره بندانش، انعکاس خبر و فیلم سیلی خوردن مادر بی گناه در دنیای مجازی، موجی از کین و غیظ علیه حاکمان محلی را بر می انگیزد. نخست فیلم شکرخوری ضارب به فرموده! به نمایش درمی آید. بدنبالش مسئولین شهرداری و شورای شهر فومن به نمایندگی از دولت و دست آخر نماینده خامنه ای  وامام جمعه شهر به عیادت خانواده مضروب می شتابند!

تصورکنید که کتاب انقلاب ومردم ایران دراین ۴ دهه اخیرفقط ۴ برگ دارد!
برگ نخست این کتاب باچند نمونه ازجنایات رژیم بپایان رسید. برگ دوم درنقطه مقابل به اعتراضات مردم و اپوزیسیون دموکراتیک وسرنگونی طلب اشاره دارد.
 به مجاهدان اشرفی وبه اشرفیان همیشه سربردار!
دریادلانی که برکوههای آتش زدند وهمچون سیاوش سبکبال وپاک وپاکیزه بیرون آمدند.
ارتش آزادیستان مردم ایران درهجرتی تاریخی به نقل مکانی پیروزمند پرداخت و اشرف واشرفیان به کوری دشمنان آزادی مردم ایران تکثیرشدند. کانونهای شورش، آگاهی وعصیان که کابوس سرنگونی را درهمه حال برآنها ساری وجاری خواهند ساخت.
جملاتی دراین زمینه را از "چه گوارا" قرض می گیرم که معنی حرفهایش را تابن استخوان می فهمید و قیمتش را با هدیه جانش برای رهایی خلقهای جهان جار زد.او گفت:
"اگر در جایی یک کانون (مقاومت) وجود داشته باشد، حتی اگر به‌لحاظ کمیت محدود باشد، به‌لحاظ جغرافیایی محدود باشد، این کانون ارزشهای دموکراتیک را ساطع می‌کند. تشعشع ارزشهای آزادی، تشعشع ارزشهای همبستگی بین‌المللی خواهد بود. این برای ستمگران غیرقابل تحمل است، حتی اگر قدرتمندترین حکومت ستمگر باشد. چرا که وجود چنین کانونی در منطقه‌یی از جهان است که مستمراً مشروعیت رژیم ستمگر را از بین می‌برد"
حالا نوبت تعریف خاطره ایست – برگ سوم - که هرگزفراموشم نمیشود. این حادثه بیاد ماندنی برمیگردد به اواخرشهریور ۱۳۵۷. چند ماه مانده به انقلاب ضد سطلنتی. کارتردرامریکا به قدرت رسیده بود دکترین حقوق بشرش مطرح بود. فشاربرشاه برای بازکردن جامعه از جانب ارباب بیشتر شده بود. نشانه های کوچکی از اعتراضات اقشار مختلف مردم اینجا وآنجای میهن هویدا بود. دانشگاه و محیطهای کارگری ملتهب ترازقبل می نمود. برغم همه این نشانه ها، ساواک یکه تازبود وسرکوب ادامه داشت. باوراین مقوله که چند ماه بعد انقلابی درچشم اندازباشد متصور نبود. زلزله ای مهیب درشهرزیبای کویری طبس بوقوع پیوست. مردم خراسان و ایران به عزای هموطنان طبسی نشستند. به دلیل نارضایتی انباشته شده مردم ازحاکمان فاسد دوران، شایعات فراوانی سرزبانها افتاده بود. شایع شده بود که نظام تحت حاکمیت آمریکا زباله های اتمی را دربیابانهای اطراف شهرستان طبس دفن کرده بود و همین زباله ها باعث زلزله ویرانگرشدند! این اخباردهان به دهان میگشت و بر خشم مردم علیه حاکمیت می افزد. برای کمک به زلزله زدگان، مثل بسیاری ازجوا نان و دانشجویان عازم منطقه زلزله زده شدیم. هواگرم بود و بوی اجساد از کیلومترها به مشام میرسید. به درستی یادم نیست فردای روز زلزله و یا چند روز بعد که ژاندارمها ریختند مرکزشهر که به تلی ازخاک بدل شده بود. ساعتی بعد چند فروند هلی کوپتر برفراز خرابه های شهر پیدا شد. باخبر شدیم که فرح دیبا برای دیداراز شهر و زلزله زدگان عازم طبس شده است. شاه و حاکمیتش تلاش داشت از فرح پهلوی چهره ای مهربان و مردم دوست عرضه کند.
هلی کوپترها و بخصوص هلی کوپتر فرح و همراهمان برای نشستن روی زمین آماده شده بودند. مردم محلی و مردم داغدار جمع آماده اعتراض میشدند. آنها از اینکه مسئولین نظام در اسرع وقت کمکهای لازمه را نکرده اند بشدت عصبانی بودند. برق خشم را درچشمانشان بوضوع میشد مشاهده کرد. بغضهای در گلو خفه شده سالیان و رنج وعذاب از دست دادن عزیزان در یک لحظه منفجرشد. فریاد میزدند، شعارمیدادند و سنگ و چوب بود که به هوا برخاست. ژاندارمها متوسل به تیراندازی هوایی شدند. نمایش ناتمام ماند. هلی کوپترها بازگشتند.
دوست تیزبینی در کنارم اشک در چشم و بغض در گلو غرید که: کارشاه تمام است!
کمتر از ۶ ماه بعد شاه قدر قدرت توسط مردم ایران درک مال ناباوری سرنگون شده بود!
این روزها وقایعی در داخل زندانها و در متن جامعه ایران و جهان در حال وقوع است که مرا برد به سی وهشت سال قبل – ۲۵ شهریور۱۳۵۷ – و جمله ای که آن روز شنیدم. قطعا که کسی روز موعود خیزش و انقلاب را نمیتواند پیشبینی کند با این وجود آیا میتوان قرابتی میان وقایع آن دوران و جامعه ملتهب امروزایران پیداکرد؟!
 بدیهی است که متاسفانه دردوران تغییر فاز ۵۷، نه کانونی شورشی از آنگونه که چگوارا توصیف کرد وجود داشت و نه غلیان خشم و نارضایتی مردم به این درجه از نقطه جوش رسیده بود. برگه چهارم این کتاب را که مطمئنا بسیار با شکوه و زیبا خواهد بود مردم و فرزندان رشیدش رقم خواهند زد. تا آن زمان هم آوا با عارف قزوینی بخوانیم:

سر افعی و سر شیخ بکوبید بسنگ
که در آن سم و در این وسوسه و اوهام است
از در خانه ی زاهد گذری؟ واپس رو
که بهر جایی از این کوچه، نهی پا، دام است ...


1- https://www.youtube.com/watch?v=Y_TGFDSkBWg
 2- قرآن، سوره بقره آیه 205
3- https://www.youtube.com/watch?v=QPXvbX7DEkk
4-https://www.youtube.com/watch?v=nQQ7_UgIARA