حسین پویا ـ پایان نامه سیدعلی خامنه ای

پایان نامه سیدعلی خامنه ای ـ  شماره 1

حسین پویا

و اما راویان اخبار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار، چنین حکایت کرده اند که چون مردم ایران زمین از ظلم و جور ضحاک زمان، شیخ سلطان علی گدای منقل نشان قصر آشیان به جان آمدند، سر به شورش برداشتند و از زن و مرد و پیر و جوان به خیابانهای شهرهای ایران سرازیر شدند و فریاد مرگ بر دیکتاتور سردادند. چنانچه شاعر فرموده:

  ستمکار را عاقبت بد بود

جزایش عذاب موید بود

 

بین کار او عاقبت چون شدی

قرین مکافات گردون شدی

 

ستم عمر کوته کند بی گمان

ستمکار رسوا بود در جهان

 بر ارباب جراید و اصحاب اینترنت پوشیده نماند که آن شیخ نابخرد نابکار و آن قاتل مردان و زنان نامدار، چون فریاد کوه مردان و شیرزنان ایرانی را از خیابانهای تهران شنید، رنگ از رویش پریده،  آه از نهادش برآمده، هفت ستون بدنش به لرزه درآمده و عرق سرد تمام هیکل دیرک نشانش را فراگرفت. 

چو بشنید آن نعره ها سیدعلی 

بلرزید در زیر او صندلی

 

یکی جیغ زد چون شغال اسیر

که گشته گرفتار چنگال شیر

 

بلرزید چون بید و رنگش پرید

یکی آه سردی ز دل برکشید

 القصه، آن نابکار بدکردار، آن روباه پیر مکار، آن چون حیوان رفتار و آن سرسلسله دایناسورهای الاغ سوار، آن بو نبرده از شرف، آن گذشته زجان در ره علف،  آن خل مشنگ هفت رنگ، بانگ برآورد که ای مفتخوران بی همه چیز و ای فقیهان بی تمیز. ای خورندگان رانت لاستیک و شکر و برنج و چای و ای بالا کشندگان معادن و کارخانجات و وامهای میلیاردی به دادم برسید که هرچه ساخته ایم از دست میرود.

 گفت ای اطرافیان مفتخور

جیبتان از مال مردم گشته پر

 

یزدی و مصباح خنگ و جنتی

ای طرفداران دین دولتی

 

خطبه خوانان نماز جمبه ها

سالها پروار کرده دمبه ها

 

ای نماز جمعه تان ابزار جنگ

خطبه هاتان جملگی چرت و جفنگ

 

ای سپاه و ای بسیج در بدر

ای از احوالات مردم بی خبر

 

ملت ایران به میدان آمده

عمر ما شاید به پایان آمده

 

از خیابان می رسد بانگ خروش

بانگ مرگ بنده می آید به گوش

 

مر مرا اینک کمک باید به جنگ

تا بکوبم جنبش مردم به سنگ

 و اما چون آن حواریون بی مقدار و کفتاران مردار خوار، گفتار خفت بار آن دیلاق العلما و آن ضحاک ماردوش خاک بر گوش را شنیدند، از جای خود پریدند و عبای شتری بر سر کشیدند و سوار بر مرسدس های ضدگلوله به همراه محافظ و گماشته از هرسو به جانب خانه رهبر مستضعفین شرق و غرب روان شدند.

 چو بشنید این سخن مصباح احمق

بگفت افتاد کار ما ز رونق

 

همانا سیدعلی ما را امام است

اگر او رفت کار ما تمام است

بباید کشت مردم را سراسر

که تا باقی بماند تخت رهبر

 

سوار مرسدس بنز گران شد

به سوی خانه رهبر روان شد

 

از اینسو جنتی آن خنگ بدبخت

بزد فریادی و افتاد از تخت

 

موبایل خویش را بگرفت در دست

بگفت ای احمدی ای مردک پست

 

تو ما را جمله در چاله فکندی

بسه دیگه دروغ و خالی بندی

 

اگر یابم خلاصی زین مشاکل

فرویت می کنم با کله در گل

 

وز آنسو خاتمی آن شیخ مزدور

همان گردن کلفت خنگ مهجور

 

همانکه ظهر جمعه خطبه میگه

همانکه اشکمش مانند دیگه

 

به هم زد ناگهان برنامه اش را

به سرعت سر نهاد عمامه اش را

 

محافظ ، شوفرم را با خبر کن

هوای لندنو از سر به در کن

 

من و تو در همینجا ماندگاریم

بجز این چاره دیگر نداریم

 

محافظ ، سیدعلی در اضطرابه

گمانم بازهم اوضاع خرابه

 

زیک سوی دگر هم پاسداران

همان آدمکشان و رانت خواران

 

به سوی خانه رهبر روانه

دوتا دوتا و برخی دانه دانه

الغرض، ساعتی از ضجه های کمک خواهی آن سیدعلی گدای نامبرده نگذشته بود که مجمع دایناسورهای مفتخور به همراه جلادان و قاتلان مردم در بسیج و سپاه، در بیت العنکبوت آن روضه خوان سابق تشکیل و با آن عمامه به سر ماردوش و جنایتکار عبا پوش به رایزنی مشغول شدند.

 ادامه دارد.