شعر خوب ـ ملک الشعرای بهار

شعر خوب ـ ملک الشعرای بهار

محمدتقی بهار (ملک الشّعرا)، شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامه‌نگار و سیاست‌مدار معاصر ایرانی، در 16 آبان 1265شمسی در مشهد زاده شد و در 2اردیبهشت1330، در 64 سالگی در تهران درگذشت و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
شعر خوب در «آینه نگاه» ملک الشعرا بهار:
«هر شعری که شما را تکان ندهد, به آن گوش ندهید. هر شعری که شما را نخنداند و یا به گریه نیندازد, آن را دور بیندازید. هر نظمی که به شما یک یا چند چیز خوب تقدیم ننماید, بدان اعتماد ننمایید.
تا شما را یک هیجان وحشی حرکت ندهد, بیهوده شعر نگویید.
اوّل فکر کنید که چه چیزی سائق (=سوق دهنده) شعر گفتن شماست؛ آیا کسی را دوست دارید, کسی را دشمن دارید, مظلومید, فقیرید, شجاعید و می خواهید تشجیع کنید, گله دارید, امتنان دارید, خبر تازه یا سرگذشت قشنگی به خاطر دارید, نکته حکیمانه و فلسفه خوش و دقیقی درنظر گرفته اید؟ چه چیزی است که شما را و طبع شما را می خواهد به خود مشغول کرده و به لباس یک یا چند شعر خودش را به مردم نشان دهد؟ هر چیزی که هست, همان را، با هر قدر فکر و ذوقی که دارید، همان طور که هست, بدون گزافه و با حقیقت و صدق به نظم درآورده, یا به نثر بنویسید.
شاعر آن است که در وقت تولّد، شاعر باشد. به زور علم و تتبّع نمی توان شعر گفت. تقلید الفاظ و اصطلاحات بزرگان و دزدیدن مُفردات و مضامین مختلف مردم و با هم ترکیب کردن, کار زشت و نالایقی است و نمی شود نام آن را شعر گذاشت.
کسی که طبع ندارد, کسی که از کودکی شاعر نیست, کسی که اخلاق او از مردم عصرش عالی تر و بزرگوارتر نیست, و بالاخره کسی که هیجان و حسّ رقیق و عاطفه تکان دهنده ندارد, آن کس نمی تواند شاعر باشد و لو مثل قاآنی, صد هزار شعر بگوید, یا مثل فتحعلی خان صبا چند کتاب پر از شعر از خود به یادگار بگذارد.
شاعر رودکی است, فردوسی است, خیام است, مسعود [سعد سلمان] است, منوچهری است, سعدی است؛ شاعر ویکتور هوگو است, ولتر است, که در مشرق و مغرب همه جا و همه وقت زنده اند.
فردوسی و خیام شاعر دنیا و مال همه جهان اند. ویکتور هوگو, شیلر و ولتر, همه وقت از آن همه ملل بوده و خواهند بود. ایران, فرانسه, آلمان, نمی توانند آنها را به خود اختصاص دهند. چنان که انگلیس نمی تواند شکسپیر را مختصّ به خود بداند و عرب هم ابوالعلا معرّی را باید شاعر و فیلسوف روی زمین بشناسد» (مجلّه «دانشکده», چاپ دوم, انتشارات معین, 1370, ص354).