«ذکر بر دارکردن حسنک وزیر»

«ذکر بر دارکردن حسنک وزیر» ـ تاریخ بیهقی

تاریخ بیهقی بخشی از تاریخ مفصّل حکومت غزنویان (آل سبکتکین) است که ابوالفضل بیهقی، دبیر و تاریخ ‌نگار برجسته آن دوران، به‌ نگارش در آورد.
بیهقی در سال 385‌هجری در قریه حارث ‌آباد بیهق به ‌دنیا آمد. در جوانی به ‌عنوان دبیر وارد «دیوان رسالت» سلطان محمود غزنوی شد و زیر‌نظر بونصر مشکان، صاحب دیوان رسالت سلطان محمود، به‌ کار پرداخت. پس ‌از درگذشت بونصر در سال431‌ هجری و سپرده شدن مسئولیت این دیوان به بوسهل زوزنی، بیهقی همه ‌کاره دیوان رسالت و در زمان پادشاهی عبدالرشید (441هـ) بیهقی صاحب دیوان رسالت شد، امّا در این سمت دیری نپایید و به‌ بهانه ‌یی واهی، به ‌امر قاضی غزنین، به‌ زندان افتاد و چند‌سالی در زندان ماند. پس از آزادی از زندان، از کار دیوانی کناره گرفت و به ‌نگارش تاریخ غزنویان پرداخت و تا پایان عمر 85‌ساله ‌اش (470هـ) به این‌کار ادامه داد.
 بیهقی رویدادهای دوران غزنویان را، که خود به ‌چشم دیده یا از افراد مورد‌اعتماد شنیده بود، با نثری ساده و روان، با کمال امانتداری نگاشته است: «من که این تاریخ پیش گرفته ‌ام، التزام این‌قدر بکرده ‌ام تا آن‌چه نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست از مردی ثقه».  در حکومتی که 400‌شاعر مدیحه ‌سرا، از شاهان و درباریانش مدّاحی و ستایش می‌کردند، انتظار این بود که بیهقی نیز زبان به مدیحه ‌گویی بگشاید. امّا او نه‌ مانند عنصری و فرخّی و… «نُه کرسی‌ فلک» را برای بوسیدن رکاب پادشاه زیر پا نهاد و نه بر‌کسانی که رانده درگاه شاه بودند، تیغ طعنه و انتقاد گشود. این بود که نه ‌تنها به‌ جرم بی‌ پروایی و راست‌گفتاری سالها در زندان ماند، بلکه بسیاری از دستنوشته‌ ها و یادداشتهایش را دشمنانش از میان بردند. چند‌بار در همین بخش باقیمانده تاریخش به این مسأله اشاره می‌کند:
«اگر کاغذها و نسختهای من همه، به قصد، ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لونی دیگر آمدی». «…نامه‌های حضرت خلافت و از آن خانان ترکستان و ملوک اطراف همه به‌ خط من رفتی و همه نسختها من داشتم و به‌ قصد ناچیز کردند، و دریغا که آن روضه ‌های رضوانی بر‌جای نیست که این تاریخ بدان، چیز نادر شدی». تاریخ بیهقی گویا 30‌جلد بوده است. اکنون تنها آن بخشی که درباره روزگار سلطان مسعود غزنوی است، باقی مانده است.

«ذکر بر دارکردن حسنک وزیر»

 برای آشنایی با نثر روان و بی ‌تکلّف بیهقی، که از گزیده‌ ترین نمونه‌ های نثر فارسی است، «ذکر بر دارکردن حسنک وزیر» را برگزیده ایم که می خوانید:
 «ذکر بر دار کردن حسنک وزیر»
حسنک از خاندان میکائیلیان، از خاندانهای کهن و معروف ایرانی، ادیب و شاعری توانا بود. او در زمان سلطان محمود غزنوی سالها وزارت آن پادشاه را به عهده داشت. در زمان سلطان مسعود, پسر سلطان محمود غزنوی, حسنک به جرم علوی بودن و طرفداری از فاطمیان مصر زندانی شد و مدتها در اثر کینه ‌جویی ابوسهل زوزنی، صاحب دیوان رسالت، آزار و شکنجه دید.
بیهقی واقعه «بر دارکردن حسنک وزیر» را، که در میدان بلخ روی ‌داد، چنین بازگو می‌کند:  «… من که بوالفضلم و قومی… به دکانها بودیم نشسته در انتظار حسنک. یک ساعت ببود. حسنک پیدا آمد بی ‌بند… و بسیار پیاده از هر‌دستی. وی را به طارم (که در آن قضات، اشراف و فقها نشسته بودند) بردند و تا نزدیک نماز پیشین (=نماز ظهر) بماند. پس بیرون آوردند… دو مرد پیک راست کردند (=آماده کردند) با جامه پیکان، که از بغداد آمده ‌اند و نامه خلیفه آورده که حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و به سنگ بباید کشت…
حسنک را به‌پای دار آوردند… حسنک را فرمودند که جامه بیرون کش. وی دست اندر زیر کرد و ازار‌بند استوار کرد و پایچهای ازار (=شلوار) را ببست و جبّه و پیراهن بکشید و به ‌دور انداخت با دستار، و برهنه با ازار بایستاد و دستها در هم زده، تنی چون سیم سفید و رویی چون صدهزار نگار. و همه خلق، به درد، می‌گریستند…
 آواز دادند که سر و رویش را بپوشید تا از سنگ تباه نشود که سرش را به بغداد خواهیم فرستاد نزدیک خلیفه… خواست که شوری بزرگ به ‌پای شود. سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند. ‌و حسنک را سوی دار بردند و به‌ جایگاه رسانیدند بر مرکبی که هرگز ننشسته بود، و جلّادش استوار ببست و رسنها فرود آورد.
و آواز دادند که سنگ دهید. هیچ‌کس دست به سنگ نمی‌کرد و همه زار‌زار می‌گریستند، خاصه نیشابوربان.
پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند، و مرد خود مرده بود، که جلّادش رَسن (=طناب) به گلو افکنده بود و خَبه (=خفه) کرده…
چون از این فارغ شدند، بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند و حسنک تنها ماند چنان‌که تنها آمده بود از شکم مادر… حسنک قریب هفت‌سال بر دار بماند، چنان که پایهایش همه فروتراشید و خشک شد، چنان که اثری نماند تا به دستوری (=اجازه)‌فرو گرفتند و دفن کردند».