نمایشنامه «محاکمه میرزا رضای کرمانی»

نمایشنامه ناتمام «محاکمه میرزا رضای کرمانی»

دکتر غلامحسین ساعدی
(قسمت اول)

«آن چه در زیر آمده، تکّه اوّل نمایشنامه "محاکمه میرزا رضای کرمانی" است که در دوازده قسمت نوشته شده، مستند به اسناد و مدارک تاریخی که درباره این مرد مبارز و شجاع زمان قاجار باقی مانده است».
 این بخش از نمایشنامه ناتمام «محاکمه میرزا رضا کرمانی» در فصلنامه «صدا» (شماره2 ـ زمستان 1352 ـ زیر نظر و مسئولیت رحمان کریمی) به چاپ رسیده است.
 از دوست شاعر و نویسنده دیرینه ام، آقای رحمان کریمی، خواهش کردم این بخش از نمایشنامه «محاکمه میرزا رضای کرمانی» را برای نشر در «طبله عطّار» برایم ارسال کند. آقای کریمی لطف کردند و همراه با توضیح کوتاه زیر، این نمایشنامه ناتمام را برایم فرستادند:
 [در سفر کوتاهی که از شیراز به تهران رفته بودم در دیداری که با زنده یاد دکتر ساعدی داشتم، ساعدی به من گفت اگر دو سه روزی در تهران بمانم متن کامل نمایشنامه «محاکمه میرزا رضای کرمانی»را، که با مداد نوشته شده، برای چاپ در فصلنامه «صدا» به تو تحویل خواهم داد. امّا من که بلیت بازگشت به شیراز را گرفته بودم، نتوانستم در تهران بمانم و ساعدی قسمت اول نمایشنامه را که ویراستاری شده بود، به من تحویل داد که در فصلنامه «صدا» به چاپ رسید. این نمایشنامه 12قسمت بود. به جز قسمت اول که در «صدا» چاپ شد، بخشهای دیگر این نمایشنامه تا کنون منتشر نشده است. جا دارد که بازماندگان دکتر ساعدی ببینند چه بر سر آن نمایشنامه آمده است و اگر به آن دسترسی دارند، به نحوی امکان بهره یابی از آن را برای دوستداران ساعدی فراهم کنند.
 این نکته را هم ناگفته نگذارم که رابط آشنایی از نزدیک من با دکتر ساعدی، زنده یاد سعید سلطانپور بود].
•    * * *
«اشخاص:
میرزا رضای کرمانی
 نایب السّلطنه
 وکیل الدّوله
 دو فرّاش
(میرزا رضا با یک فرّاش وارد می شود. فرّاش قیافه قلدرمآبی دارد و بعد گوشه یی می نشیند. میرزا رضا دم در سراپا ایستاده).
فرّاش: تا حضرت والا تشریف نیاورده، می تونی بشینی
میرزا رضا: من واسه نشستن نیومده ام.
فراش: پس واسه چی اومده ای؟
میرزا رضا: اومدم پولمو بگیرم.
فراش:پول چی چی تو بگیری؟
میرزا رضا: اونچه را که ازم برده ن
فراش: کی نسیه برده؟
میرزا رضا: حضرت والا، آدمهاش!
فراش: حضرت والا هیچوقت نسیه نمی برن
میرزا رضا: وقتی جنس ببره و پولشو نده چی میشه؟
فراش: چه جنسی برده؟
میرزا رضا: خز، ترمه،زری، پوستین، شال.
فراش: حضرت والا خیلی ام لطف کرده که این چیزارو ازت قبول کرده.
میرزا رضا: لطف حضرت والا به درد هرکسی م بخوره، به درد من نمی خوره.
فراش: با این اخلاق گندت، چی چی به درد تو می خوره؟
میرزا رضا: پول، پول خودم.
فراش: امّا ممکنه عوض پول، کتک مفصّلی نوش جان کنی.
میرزا رضا: از این حرفا زیاد شنیده ام. این بار دیگه دست خالی برنمی گردم.
فراش: امّا اگه عاقل باشی، از پولت صرفنظر می کنی و راهتو می گیری و میری.
میرزا رضا: شکم زن و بچه مو چه جوری سیر کنم؟
فراش: حضرت والا که مسئول سیرکردن شکم زن و بچه تو نیستن.
میرزا رضا: پس ایشان مسئول چی هستن؟ مسئول چاپیدن من و امثال من؟
فراش (بلند می شود): اوه، اوه، مواظب باش، حضرت والا خیلی از دست تو عصبانین. اگه این حرفا رو بشنون مطمئناً صاحب سرت نیستی. حالا بختت بلنده که این حرفا رو پیش من گفتی، اگه پیش حسین خان گفته بودی فوری همه رو میذاشت کف دست وکیل الدوله و وکیل الدوله هم به گوش حضرت والا نایب السّلطنه می رسوند و اونوقت دیگه کارت با کرام الکاتبین بود. حالا ببینم ... تو بساطت از اون جورابهای ساق بلند پشمی که این جای آدم (انتهای رانش را نشان می دهد) برسه، نداری؟
(در باز می شود. نایب السّلطنه و به دنبالش وکیل الدوله، با فراش دیگری که صندلی مرصّعی به دست دارد، وارد می شود. همه چند لحظه با غضب میرزا رضا را نگاه می کنند. نایب السلطنه روی صندلی می نشیند و وکیل الدوله طرف راست نایب السلطنه می ایستد و کیسه یی را که به دست دارد روی زمین می گذارد).
نایب السّلطنه: اسمت چیه؟
میرزا رضا: شما که اسم منو می دونین.
وکیل الدوله (با غضب): هرچی والا جاه حضرت والا می پرسن جواب بده حیوون.
میرزا رضا: اسم منو می دونن.
نایب السلطنه (روی آرنج صندلی می کوبد): اسمت چیه؟
میرزا رضا: رضا
نایب السّلطنه: کارت چیه؟
میرزا رضا: از این یکی که خوب خبردارین.
وکیل الدوله: حضرت والا اجازه بدن قبلاً آدمش کنم تا بعد. (می خواهد جلو برود).
نایب السلطنه (با اشاره دست جلو وکیل الدوله را می گیرد): کارت چیه؟
میرزا رضا: سمساری و لباس فروشی.
نایب السلطنه: اهل کجا هستی؟
میرزا رضا: کرمان.
وکیل الدوله: رضا سمسار کرمانی، درسته؟
میرزا رضا: بله، درسته.
نایب السلطنه: برای چی اینجا اومده ای؟
میرزا رضا: اومده ام پولمو بگیرم.
نایب السلطنه: چه پولی رو بگیری؟
میرزا رضا: پولی که طلب دارم.
وکیل الدوله: از کی طلب داری؟
میرزا رضا: از حضرت والا نایب السلطنه.
وکیل الدوله: خجالت نمی کشی که واسه چند شندرغاز وقت مبارک حضرت والا را تلف می کنی؟
میرزا رضا: همان چند شندرغاز تمام دارایی من است؛ تمام زندگی من است.
نایب السلطنه: حیوون کثیف، به چه دلیل به مجلس وزرا شکایت بردی؟
میرزا رضا: چاره نداشتم. هرچی طلب می کردم، وصول نمی شد.
نایب السلطنه: دیروز که ما در مجلس وزرا حضور داشتیم، چرا اون کثافتکاریا رو کردی؟ تو با آبروی من بازی کردی. اگه گفته بودی این مبلغ را از کسان و نوکران ما طلب داری ایرادی نداشت، امّا تا اونجا جسارت کردی که گفتی همه را از خود من طلبکاری.
میرزا رضا: خلاف عرض نکردم، همه را از خود شما طلبکارم.
نایب السلطنه (عصبانی داد می زند): اونجا چرا بر زبان آوردی؟
میرزا رضا: حقیقت رو گفتم.
نایب السلطنه: اگه طلبتو ندم چه غلطی می کنی؟
میرزا رضا: همه جا شکایت می کنم؛ همه جا تظلّم می کنم.
وکیل الدوله: قربان، بذارین هر غلطی می خواد بکنه، یک صَنّار هم بهش ندین.
نایب السلطنه (که به فکر رفته است): چقدر طلب داری؟
میرزا رضا: هزار و صد تومان.
نایب السلطنه: هزار تومان؟
میرزا رضا: هزار و صد تومان.
وکیل الدوله: دروغ میگه قربان، تقلّب می کنه.
میرزا رضا: من همه را دستخط دارم. اضافه بر حقم چیزی نمی خوام.
وکیل الدوله: تخفیف مخصوص چی میشه؟
میرزا رضا: تخفیف مخصوص چیه؟
وکیل الدوله: مخصوص والا جاه حضرت والا نایب السلطنه.
میرزا رضا: هزار و صد تومان سرمایه منست. نمی تونم چیزی کم کنم.
وکیل الدوله: تو اگه عاقل بودی از نصف بیشترش صرفنظر می کردی.
میرزا رضا: این کار دلیل سفاهته نه عقل.
وکیل الدوله: حالا می بینی چی دلیل چیه. (رو به نایب السلطنه) اجازه میدین حضرت والا؟
نایب السلطنه: دست به کار شین.
وکیل الدوله: (کیسه را برمی دارد و جلو می آید و رو به میرزا رضا) با هر یک تومانی که می گیری یک پس گردنی خواهی خورد. حالا حاضری از این مبلغ کم کنی؟
میرزا رضا: نه خیر قربان!
وکیل الدوله: تاب هزار پس گردنی جانانه رو داری؟
میرزا رضا: هزار و صدتا، نه هزارتا.
وکیل الدوله: چه جونوری هستی تو.
میرزا رضا: خبرندارین.
وکیل الدوله (رو به فراشها): آماده اش کنین! (فراشها میرزا رضا را می گیرن و جلو نایب السلطنه رو زانو می نشانند و آستین ها را بالا می زنند. وکیل الدوله در کیسه را باز می کند و با خُضوع تمام روی زانوان نایب السلطنه می گذارد).
نایب السلطنه: شروع کنید (یک سکه جلو میرزا می اندازد)
وکیل الدوله (با فریاد): یک! (فراش اول پس گردنی محکمی می زند).
 فراش اول (با صدای بلند تکرار می کند): یک! (نایب السلطنه سکه می اندازد).
وکیل الدوله: دو! (نوکر دومی پس گردنی می زند).
فراش دوم (تکرار می کند): دو! (نایب السلطنه سکه می اندازد).
وکیل الدوله: سه!
فراش اول (پس گردنی می زند و تکرار می کند): سه! (نایب السلطنه سکه می اندازد).
وکیل الدوله: چهار!
فراش دوم (پس گردنی می زند و تکرار می کند): چهار! (نایب السلطنه سکه می اندازد).
وکیل الدوله: پنج!
فراش دوّم (پس گردنی می زند و تکرار می کند): پنج! (نایب السلطنه سکه می اندازد).
وکیل الدوله: شش!
فراش دوم (پس گردنی می زند و تکرار می کند) شش!
(نایب السلطنه سکه می اندازد. نور صحنه، آرام آرام، کم می شود. صدای شمارش و صدای پس گردنی همچنان ادامه دارد: هیجده، نوزده، بیست. تاریکی صحنه).