نگاهی به «تصوّف اسلامی»

نگاهی به «تصوّف اسلامی»

تصوّف اسلامی یا «تصوّف بغداد», به‌ خلاف اسلام و شیوه پیامبر، در پشمینه ‌پوشی (=صُوف به معنی پشم گوسفند است و تَصَوّف یعنی لباس پشمی پوشیدن)، ریاضت‌کشی و گریز از مردم، زهد و تنزّه‌ طلبی فردی، خودآزاری، و دوری از شادی و برخورداری از زندگی و وحشت از غضب خدا و عذاب دوزخ, خود را نشان می دهد.

دوره رونق «تصوّف اسلامی» در سه‌ قرن اولیه طلوع اسلام است؛ دورانی که خلفای اموی و سپس عبّاسی، به‌ طور عمده، در زیر ‌پرچم دین‌ خواهی، به هر بیداد و چپاول و کشتار و ویرانگری دست می‌زدند و از دادگریها و عدالت‌ جوییهای روزگار حکومت پیامبر جز نامی نمانده بود.‌

 در آن دوران سیاه و نفسگیر، تصوّف جانپناهی شد برای کسانی که نه مانند و ادامه ‌دهندگان راهش، توان مقابله نظامی با حاکمان خودکامه را داشتند و نه شکیبایی تحمّل بی ‌دَغدغه بار سرکوبی و ستم را.

 تصوّف واکنشی بود درون ‌خیز، در برابر زمانه و زمامدارانی که جز گسترش جهل و جور و تعصّب و مردم‌کشی، راهی دیگر نمی‌شناختند.

 صوفیان، به‌ عکس شکمبارگان دنیاپرست، دل از مهر دنیا و نعمتهای آن می‌شستند. برخی از آنها، سالها در گوشه غاری یا گورستان و بیابانی عُزلت می‌گزیدند و عبادت می‌کردند و ریاضت می‌ کشیدند. تنها از اسباب زندگی کوزه‌ یی و کاسه ‌یی و خرقه ‌یی داشتند و در ویرانه‌ یی پرت ‌افتاده به‌ سرمی‌بردند. گاه مانند مسیحیان «روزه سکوت» می‌گرفتند. گاه، از بیم دوزخ، مدام، می‌گریستند (=بُکایین). لباس پشمی خشن می‌پوشیدند. پیوسته، روزه ‌دار بودند و چلّه ‌نشینی می‌کردند با غذایی اندک، مثلاً نان و نمک و زیتون. در پی ادب کردن نفس خود بودند و هرچه نفس می ‌طلبید، در طلبش نمی‌ رفتند. پارسا و زاهد بودند، از این ‌رو، از رفتن به درگاه خلیفه سر‌ بازمیزدند. همواره به یاد مرگ بودند و از وحشت دوزخ و غضب خدا آنی آرام نمی‌گرفتند. از گرسنگی بیهوش می‌شدند و سنگ به شکم می‌بستند.

معروف‌ کرخی (از کرخ بغداد ‌ـ درگذشتش به سال 200یا 201هجری ـ‌‌ـ 816 یا 817میلادی) کسی بود که تصوّف را در بغداد رونق بخشید. پدر و مادرش مسیحی بودند. خود او به دست حضرت رضا، امام هشتم شیعه، به اسلام گروید و از یاران او شد.

از میان تربیت ‌یافتگان معروف کرخی، سَری سَقَطی (=خُرده‌فروش) از دیگران مشهورتر است.

تصوّف در بغداد در زمان سَری سَقَطی، جُنید بغدادی و حسین‌ بن منصور حلّاج به اوج خود رسید و پس از درگذشت شبلی، که با حلّاج همزمان بود، تصوّف بغداد از رونق افتاد و جوش و تپش از آن رخت بربست.