جمشید پیمان: تو ساقی، می نگاه تو، نترس از باده پیمائی

تو را گم کرده ام ای جان، در این بیجای هرجائی

کدامین سو شدی پنهان، که در هر چهره پیدائی

 

مرا خواندی به مهمانی، چشاندی باده ی عشقت

تو ساقی، می نگاه تو، نترس از باده پیمائی

 

خرد را جلوه ها دادی، که دل از عشق برگیرم

من آن را بر تو بخشیدم، شدم در عشق؛ سودائی

 

هزاران دیده ام دادی، که شاید اندکی بینم

به چشم سر نظر کردم، تهی جانم ز بینائی

 

شنیدم لن ترانی ها، چو کردم عزم دیدارت

شنیدن از تو خوش باشد، ببخشم گوش موسائی

 

مرا گردن بزن ای عشق، نترسانم ز خونریزی *

ندارم زیر تیغ تو، ز جان خویش پروائی

 

کُشی عاشق به آئینت، ببین عاشق ترینم من

تو چنگیزی کن و مگذر، ز رسم و راه یاسائی

 

به نام عشق گستردم، پر پرواز در آتش

از این آتش برونم کش،نشانم بر چلیپائی

 

*مولانا: " به پیش زخم تیغ من،ملرزان دل،بنه گردن "