جمشید پیمان:‌ صبــح یکشنبه ها



آسمان خسته، کهکشان تاریک
صبح یکشنبه ها که غمگینی
بوی سیگار، تلخی قهوه
چه هوای گرفته،سنگینی

صبح یکشنبه ها به لبخندی
زندگی را دوباره مهمان کن
با غزل های چشم خوشرنگت
کفر من را دوباره ایمان کن

صبح یکشنبه های بی خورشید
خواهش من؛ نگاه روشن تو
چشم دارم به چشم پنجره ات
به امیدی؛ امیـد دیدن تو

صبح یکشنبه، کهکشان تاریک
من پریشان و آسمان خسته
دوری از پیش من هزاران سال
با تو ام،با تو،با تو پیوسته

صبح یکشنبه ها که آزادی
پر کشان می شود ز خود در خویش
من به شوق تو می کنم پرواز
وای از این عقلک محال اندیش

صبح یکشنبه های پنهانی
در خیال خوشم تو می مانی
می گشایم کتاب شعرت را
می کند چشم تو غزل خوانی

صبح یکشنبه ها که در سفری
من و یک شاخه گل، گل نسرین
منتظر تا به خانه باز آئی
با تو آید به باغ ؛ فروردین

صبح یکشنبه ها که در سفری
سوت و کور است دیر بی آئین
چه کسی رمز عاشقی گوید
چه کسی می کند جهان تبیین؟