محسن صفا:‌ شبی که شعرم خندید...

شبی که شعرم خندید...
بخاطر پایان پیروزمند
انتقال مجاهدین

شبی که شعرم خندید
پایان تشنگی قدیمی ام بود
و جرعه ای که ترانه شد
جراحت از دلم ربود
و نسیمی که از سوی سحر آمد
در کویر تفتیده سالیان پیچید
وتلخی تاریخی تازیانه
بر گرده خلقم را
به باد سپرد
چندان تازه بود که هنوز نامی نداشت
و دور ترین چشمه زیر چشم ماه
در دوقدمی ام قرار گرفت
ومن
چشم در چشم ماه
از انتهای آهی معصوم سفر کردم