م. سروش:‌ سلام صبح می دهم که بردمد ز بام شب

چوشب رسد به خلوتش پر از ترانه می شوم
چه ساده با ستاره ها هم آشیانه می شوم

چو زورق شکسته ای من از کرانه آمدم
رها چو موج سرکشی به بیکرانه می شوم

ز ماه روی خوب تو که شد نصیب بخت من
چو اختران شب شکن در این شبانه می شوم

از تو به خود رسیده ام ز خود رسم به لامکان
زین همه شور عاشقی ببین یگانه می شوم

در این خزان غم زده پُر از هوای رُستنم
بهار در وجود من، پر از جوانه می شوم

شکوفه در شکوفه شد نگاه من در آینه
بلور قلب آینه در این میانه می شوم

سلام صبح می دهم که بردمد ز بام شب
نوید روشن سحر در این زمانه می شوم

نگاه سبز پنجره نشان فصل تازه شد
به حرمت جوانه ها منم که دانه می شوم

من از تبار چشمه ها، گذشته ام ز نهرها
چو رود سوی بحر تو، تشنه روانه می شوم

حدیث راز عاشقی شکفته در نگاه من
نگاه کن ز شوق تو چه عاشقانه می شوم