م. سروش:‌ با ما سخن بگو

دستهایت

آیه های روشن صبحند

که می درخشند، چنین بی پروا

در هزارتوی ناپیدای شب

و راه می نمایند، گمشدگان زمین را

در حضور سبز نام توست

که ستاره ها می رویند بر پهنه غمبار آسمان

و کلامت

شمشیر آخته ایست، که شب را نشانه رفته است

با ما از اشکهای بلورآجین شده،

بر گونه های مادران

از بغض باز نشده ابرهای سپید

و از شکوه بی تمامت «آغاز»،

سخن بگو

با واژه های تُردتر از ساقه های سبز رهایی

و لطیف تر از عبور نسیم، در گذرگاه زمان

با ما سخن بگو

بگو، که تاریخ عطشناک شنیدن تازه هاست

بگو، که لحظه ها سرشار بذرهای سرخ آگاهی اند

بگو که در «می توان وباید» رازی به وسعت پیروزی

نهفته است

تنها در فضای آکنده از عطر سخنان توست

که می توان فریاد زد:

«ما همچنان ایستاده ایم»

با ما سخن بگو