کاظم مصطفوی: حلب سلام!

برای حلب که ویران شد ولی نمرد

گلی که بر سینة دخترکان شکفت
بوی باروت می داد.
غرش سهمگین هواپیماها
تکرار کابوس ویرانی بود
و بر خانه ها و مدرسه ها و گلها
مرگ بارید.


حلب!
چه اندوهناک است
از دور به ساختمانهایت نگاه می کنم
و ویرانی در جانم می دود.
شرمنده ام حلب
شرمنده که تو را از دور دیدم
و سرفرازم از این که ایستاده ویران شدی.

بمب‌افکنها آمدند
با بشکه های باروت
و دهانی از اژدها.
بادهای زهر آمدند،
با لبان تلخ مرگ
و بالهایی از رطیل و عقرب.
و مکیدند رگهای پرخون خیابانها و خانه ها را
از پیشانی کودکان جویهای ساکت جاری شد
و خورشید در سینه دریدة یتیمان گریست.

این بو که همه را می آزارد
بوی مادران و پدران پیرت نیست حلب!
بوی کودکان یتیم ات نیست.
بوی رزمندگانت نیست .
بوی لاشة پاسداران است
بوی خون تباه کسانی است
که حتی سگان تو
بر آن لیسه نخواهند زد.
این بوی مردار
که کوچه هایت را پر کرده
این بوکه پر کرده همه جا را
بوی آنان است که بر تو شلیک کردند
و خود مشبک شدند
آنان که نام «حسین» را بر علم های خود نوشتند
و بر خیمه گاه او آتش گشودند.
این بوی آزار دهندة مهوع آنان است
بوی ابوداعش است که به نام «زینب»
کودکان تو را کشت.
این بوی حرام و حرامزاده
بوی خمینی است
و بشار
و اوباما
و هرآنکس که تو را دید و سکوت کرد.

حلب لعنت خمینی اکنون ساده است!
سیاست بازان
به سادگی خوردن یک تخم مرغ انجامش می دهند
اما با تو چه خواهند کرد؟
وقتی که زخمهایت
بر چشم و دل همة ما شعله می کشد

حلب!
من از نزار قبانی آموخته ام که
کودکان ستمدیدگان را
چون دندانه های شانه ای سیاه
مانند به یکدیگر ببینم
و هنگام بمباران های تو  از خود پرسیده ام
چه فرق است بین کودکی گور خواب در شهریار
با کودکی هراسان که به زحمت در زیر آوارهای تو نفس می کشد.
حلب می دانم
وقتی کودکی گرسنه است
نه جغرافیا می شناسد و نه تاریخ
نه فلسفه می شناسد و نه سیاست
وقتی کودکی گرسنه است
تنها لیوان شیری گرم و یا کاسه ای شوربا
معیار دوستی ها و دشمنی ها می شود.
حلب!
افزون براین را به شاعرانی واگذار
که مرده شوی واژه های مسخ شده اند
و با شعرشان ـ بی بصیرتی از واژه ها ـ
در کافه های گرم کنار رود «سن»
بحث داغ داعش را قمار می کنند.

حلب!
سوگند به ویرانه هایت
که آبادی ما است.
سوگند به خیابانهای خونین ات
سوگند به محله های خالی شده ات
سوگند به ساختمانهای مجروح ات
حلب!
سوگند به سلاحهایت
که نیفتاده است هنوز،
و سوگند به رزمندگانت
که به سوگند خود وفا کردند
باز خواهیم گشت به تو
همچنان که به قدس
قدس سربازان بگین و دایان را رسوا کرد
و تو!
حلب!
در خیابانهایت بر نعش پاسداران خواهی رقصید
و جشن خواهی گرفت
وقتی که کودکانت در کوچه ها بازی کنند.

حلب سلام
سلام و دو صد سلام
بر تو و خاکت
و هرآنکس که در خاک تو نفس کشید
و به خمینی شلیک کرد.