محمد قرایی(م شوق): فرهنگ پاسداری سفله‌شاعر و درس بزرگ استادمعصومی

 

زبان در دهان ای خردمند چیست

کلید در گنج صاحب هنر

«ادبیات» و «حرمت کار ادبی» و شأن زبان و دهان، یکی دیگر از چیزهایی که اسماعیل یغمایی این سفله شاعر بریده و دریده، پس از به یغمادادن همه ارزش‌ها به وزارت اطلاعات، به یغما داده و قلمش و دهانش به فواره تبدیل شده است. اگر می‌خواهید این هتک حرمت از کار نوشتن و توهین به همه ادبا و ادبیات و شعر را ببینید به پاسخی که این پاسدارشاعر به مقاله محققانه و روشنگر استاد عبدالعلی معصومی نوشته نگاه کنید. از آنجا که شرم و حیا اجازه نقل هیچ کلمه‌ای از این لجن‌نوشته را نمی‌دهد، تقاضا می‌کنم خودتان به دریچه زرد این بریده خائن مراجعه کنید و این پاسخ او را بخوانید.

من مشابه کلماتی که این «دریده ـ بریده» نوشته را تنها در یک جا دیده بودم: کامنتهایی که پاسداران و اطلاعاتی‌های سایبری رژیم آخوندی در تلگرام یا اینستاگرام، وقتی روی خط می‌آیند و هیچ پاسخ عقلی و منطقی ندارند می‌گذارند، یعنی فقط فحشهای آنچنانی با پست‌ترین و بیٰ‌چاک‌دهن ترین فرهنگ منحرفان از اخلاق، فحش‌های ناموسی و جنسی و با عرض معذرت ادبیات دستشویی. کلمات و فرهنگی که خجالت می‌کشم بیشتر بیانش کنم. به خدا اصلاً نمی‌شود کلمات و جملات این دریده را نقل کرد. و جالب است که نویسنده این جملات وقیح، قبلاً اسم شاعر داشت، اما کلماتش پست‌تر از کلمات چاقوکشهای متجاوز و منحرف یا پاسداران و آخوندهای فاسد است. در این مقاله خواهید دید که فرهنگش همان فرهنگ شعبان بی مخهای این زمانه است وقتی که چاقو به دست وارد محله‌ای می‌شوند تا به دستور آخوندها به زن و بچه مردم حمله کنند. من متن این سفله شاعر را به یکی از زندانیان زندانهای خمینی نشان دادم او گفت حاج داوود رحمانی خیلی لات و بددهن بود اما به خدا قسم اینطور کلمات که این باصطلاح شاعر به کار برده را نمی‌گفت.

خواهشمندم برای درک ادعای بنده که معتقد شده‌ام اسماعیل یغمایی دقیقاً و مستقیماً به دستور آدمکشان لات وزارت اطلاعات چیز می‌نویسد تقاضا می‌کنم مقاله بسیار محققانه و دلسوزانه و روشنگر استاد فهیم و مبارز و محقق و ادیب ارجمند مقاومت ایران، آقای عبدالعلی معصومی را در سایت همبستگی با عنوان «دگردیسی ننگین و ذلّت بار اسماعیل یغمایی» بخوانید.

 وقتی من مقاله استاد معصومی را خواندم بسیار به این همه احساس مسئولیت و زحمت تحقیق و استدلال درود گفتم، یکبار دیگر صداقت و مهر و صفا و عزم را در مبارزه‌ای که داریم شناختم و یکبار دیگر خود را نسبت به کار ادبی و شاعری و حرمت کلمات و تعهد به وجدان خودم متعهدتر کردم. با مقاله ایشان چه در زندانهای شاه در مشهد و چه در تلاشهای مقاومت در پاریس و چه در صحنه‌های فروغ جاویدان و صحنه‌های کار پرتلاش مالی اجتماعی و. و و و و دل مهربان استاد گرامیمان آقای معصومی و قلم پرتقوای ایشان را در بکار بردن دقیق کلمات و پرهیز از ابراز کینه یا تنفر شخصی دیدم. تقوای نوشتن را از آقای معصومی یاد گرفتم. همچنین درسی در نگارش وقایع و بیان حقایق با تاریخ و ذکر رد همه منابع، و بیشتر از همه تعهد نویسنده یا شاعر یا ادیب به وجدان را آموختم؛ چیزی که یغمایی به تمامی و فرسنگها فرسنگ از آن فاصله گرفته.

آقای معصومی جابجا تناقضات و واژگونه گویی های سفله شاعر را با آوردن نوشته‌های صدوهشتاددرجه ضدونقیض او نشان داده است. جابه جا ستایشهای همین سفله از مقاومت کنندگان و رهبرانشان را آورده و باز ناسزاهایی درست عکس و ضد همان ستایشها را جلوی آن گذاشته. به گونه‌ای که هر کس گواهی می‌دهد که نویسنده‌ای در جهان نمی‌توان پیدا کرد که همه حرفهای خود را بالکل واژگونه کند. هر کس این دوگانه گوییها را بخواند گواهی می‌دهد که نوشتن تا این حد عکس نوشته‌های خود نمی‌تواند علتی جز نزول و شیرجه در اعماق لجن ولایت آدمکشان و نوشتن به فرموده وزارت اطلاعات داشته باشد. وزارت اطلاعاتی که بسیجیان سایبری‌اش سهمیه دارند در پاسخ روشنگریهای مقاومت در فضای مجازی بدترین و رکیک‌ترین فحشهای شرم آور فردی و ناموسی و بی ادبانه را به مخاطب خود نثار کنند. سایبری‌های رژیم که حالا یغمایی هم یکی از آنها شده هیچ توجهی ندارند که طرف مقابلشان استدلالی را می‌آورد. در مقابل هر جمله‌اش یک فحش خواهر و مادر و زشت و بسیار توهین آمیز می‌نویسند.

همه آنها که توسط ساواکیهای شاه دستگیر شده‌اند می‌دانند که اولین کارشان این بود که همراه با باران مشت و لگد با تحقیر و فحش ناموسی فرد را خرد کنند. صحنه‌هایی از آخوندهای هار و چماقداران خمینی را هم به یاددارم که با قمه به جان جوانان هوادار می‌ریختند و فحشهای ناموسی را با ضربات زنجیر و چاقو وارد می‌کردند.

خوب، آیا عجیب است که شاعری بعد از مزدوری وزارت اطلاعات آخوندها و ندامت در برابر شاه و ساواکش با درودها و سپاسها، درست با فرهنگ ساواک و پاسدار پاسخ یک مقاله مستند و مستدل را می‌دهد. شما چه نتیجه‌ای می‌گیرید؟

من نتیجه گرفتم که اولاً مقاله آقای معصومی بسیار بسیار به خال خورده و آنچنان با منطق دست این این شاعر بریده را بسته و او را خلع منطق کرده که اصلاً نمی‌فهمد چه بنویسد و مثل همان سایبریها چاک دهانش را باز کرده. و این محصول قلم توانای آقای معصومی است.

اصولاً این فرهنگ آخوندهای مرتجع است که هیچ ارزشی در ذهنشان نیست و می‌توانند به سرعت برق کاه را کوه و کوه را کاه کنند. یک نمونه‌اش را بخاطر می‌آورم که درست شبیه همین چرخشهای ۱۸۰ درجه‌ای این سفله شاعر است. در سال ۵۷ آخرین ماههای نزدیک به قیام به مسجدی در خیابان ستارخان رفته بودم. آنجا هادی غفاری پای منبر ایستاده بود و با حرارت و شوری حماسی سخنانش را اینطور شروع کرد:

«بنام رضا! بنام مهدی! بنام احمد....»

او از شهیدان والامقام خانواده رضایی چنان صمیمانه صحبت می‌کرد، به نحوی که من واقعاً در شگفت شدم که چقدر مخلص مجاهدین است. اما همه دیدیم که وقتی بوی قدرت سرقت شده به مشامش خورد در سرکوب مجاهدین و میلیشیا به هادی گلوپاره کن معروف شد و با کلت، و کلاش، چماقداران لات و لوت را هدایت می‌کرد.

آقای معصومی هم چرخشهای هادی غفاری‌وار و دروغهای خمینی گونه سفله شاعر را بسیار بسیار خوب نشان داده است.. از اینجاست که من میگویم این بریده دریده دیگر یک شاعر نیست. این یک پاسدار است و فرمانده‌اش هم پاسدار است و بجز فحش رکیک حرفی ندارد.

باز هم برای این حرفم استدلال دارم.

حتماً ماجرای مهرداد عارفانی، نفوذی تروریست رژیم راکه مدعی شاعری بود و در دادگاه بلژیک به ۱۷ سال محکوم شد می دانید. آنروز که در خبرها پیچید که یک نفر که باصطلاح شاعر بوده، تروریست از آب در آمده و می‌خواسته جمعیتی پیر و جوان از هموطنان خودش و خارجیان را در گردهمایی منفجر کند.

شما اگر یک شاعرواقعی باشید بلافاصله غرق خجالت می‌شوید که یک نفر با نام حرفه شما چنین فرد جنایتکاری بوده، سال‌ها از اطلاعات پول می‌گرفته و نقشه‌ای را برای قتل مجاهدان و مبارزان و حامیان آنها در ویلپنت پیش می‌برده است. بلافاصله احساس ننگ می‌کنید، موضع می‌گیرید که بابا این مزدور کثیف اگر هم قریحه‌ای داشته همان را پوش جنایتکاری‌اش کرده. بعد هم مدتی دچار شرم می‌شوید و همیشه با نفرین از او یاد می‌کنید.

اما این سفله شاعر یغمادهنده چه کرد؟ در پاسخ اطلاعیه دلسوزانه کمیسیون امنیت و ضدتروریسم شورای ملی مقاومت که به او و جمعی دیگر هشدار داده بود که از آخر و عاقبت این تروریست عبرت بگیرند یک کلیپ سراپا فحش و توهین پر کرد و در پاسخ به مقاومت که کار آن تروریست را نه شعر سرودن بلکه «شعربافی» خوانده بود به دفاع از شعر و عارفانی پرداخت!!

آخر کسی که واقعاً شاعر باشد اولاً که نمی‌تواند به دستور عمل کند. نمی‌تواند با وقاحت تمام پا روی تمام شعرهای گذشته و مقالات گذشته خود بگذارد. نمی‌تواند پا روی خون مردم بگذارد و از کسی که مأموریتی برای منفجر کردن صدها هموطن بی‌گناه، را انجام بدهد دفاع کند. کسی که شاعر باشد نمی‌تواند بر خون شاعران شهید این میهن همچون فرخی و عشقی و کریمپور و گلسرخی پا بگذارد و به قاتل آنها یعنی شاه و رضاشاه درود و سپاس بفرستد. شعر یعنی احساس. یعنی پاکترین لحظات حس قلب و روح انسان. اگر این در شعر نباشد همان بافتن کلمات بی گناه است برای کسب صله سلاطین و خلفا و مستبدان سرمست از قدرت. می‌شود دریوزه برای کسب نان و آب کثیف از راه شعربافی.

شعر و شاعری متعهدانه، ربط مستقیم به وجدان و روان پاک انسان دارد. چگونه یک نفر می‌تواند شاعر باشد و از قاتل تروریستی دفاع کند؟ چگونه شاعری می‌تواند ذره‌ای انسانیت داشته باشد و از روح انسانی شعر بهره داشته باشد و به مقاومت خونفشانی که برای دفاع از مردم محروم می‌جنگد لگد بزند.

این است که میگویم این آدم یک پاسدار شده است. زیرا درون پلیدش او را نابود کرده است.

از عیسی مسیح علیه السلام خواندم که فرمود: «اگر آنچه را که در درون شماست بارور کنید (پرورش دهید) باعث نجات شما خواهد شد. اگر چیزی را که درون شماست بارور نکنید (پرورش ندهید)، آنچه را که بارور نکرده‌اید (پرورش نداده‌اید) شما را نابود می‌کند.» و اسماعیل یغمایی از بدترین نابودشدگان است. چرا که او تقریباً سی چهل سال در معرض پاک‌ترین ارزش‌ها و انسانها قرار داشت. بیشترین محبتها و پرداختهای انسانی به او شد. اما او به جای آن را بارور کند خود را همچنان که حمید اسدیان والامقام گفت به خوکچه‌ای تبدیل کرد که به جهنم سلام گفت.

به این علت، ضمن اینکه بازهم باید از استاد عبدالعلی معصومی به خاطر آشکار کردن ماهیت این موجود تشکر کرد، من این را یک دفاع آموزنده از حیثیت و شرافت شعر و ادب به‌ویژه تعهد انسانی شاعر می‌بینم و هر کسی را که کار ادبی می‌کند فرامی خوانم که برای حرمت کلمه برای حفظ شرف واژه و سوگند و احساس، و برای پاک نگهداشتن روان بویژه در کار نوشتن و ادبیات و شعر مقاله آقای معصومی را بخواند. مقاله آقای معصومی که یک نمونه از فروختن روح را بخوبی کالبدشکافی کرده اما واقعاً یک درس برای همه نویسندگان و شاعران است. اینچنین است که ادبیات کشور ما هم با این درسها از خود دفاع می‌کند. قلبم به مزدان را می‌شناسد. و الگوهای جهنمی را که سوء استفاده کنندگان از قلم و حرفه شاعری هستند پیش روی همگان می‌گذارد. من سابق بر این به استادی چون شهید بزرگوار ابوذر ورداسبی ارادت داشتم که بسیار دقیق و مسئولانه تحقیق می‌کرد. از او درسهای بسیار آموختم. و آن استاد بزرگ در پایان همه تعهدات خود به قلمش، به میدان رزم رفت و با جانفشانی تعهدش بر قلمش را اثبات کرد. نمی‌دانستم آقای معصومی هم در میدان‌های فروغ بوده‌اند. اما گویا خدا می‌خواست ایشان رانگاه دارد تا اینچنین از ادبیات واقعی و متعهد ومسئول و از جوهر شعر و شاعری دفاع کنند و پیش روی آیندگان بگذارند.

در پایان با الهام از شعری که در جایی دیدم، خطاب به یغمایی می‌نویسم:

اگر پزشکان بگویند دستهایت بو نگرفته است

و پاهایت نپوسیده‌است

و قلبت بی خون نشده است

اما من سوگند می‌خورم که تو گندیده‌ای

کلماتت چرکابه هایی‌ست

که از انگشتان و دهانت بیرون می‌ریزد

و این همه، جز از قلبی کشته

و وجدانی به دار کشیده شده بیرون نمی‌آید

هربار که سخن میگویی

دانته‌وار

ابیات کمدی الهی

از خاطرم می‌گذرد

و تو را، در صف فروشندگان روح خویش

در هشتمین طبقه دوزخ

می‌بینم

و سروده‌های خیانت‌شده ات

هر یک کابوسی ست

که دیگر خائنان را از هول می‌گریزاند.

 

محمد قرایی. م. شوق ۱۴ اسفند ۱۳۹۹