پرویز خزایی: پاسخ به پیامها و تماسها درباره استعفای دو عضو شورا

در طول این دوهفته انبوهی ایمیل و پیام وتلفن، همچنین یادداشت در قسمت پیام فیس بوک به من رسیده است یا در دفاتر نمایندگی شورا و درجریان تظاهرات و تجمعات متعدد هموطنان در کشورهای شمالی اروپا در مورد استعفای آقایان روحانی و قصیم  با من مطرح شده است.

از آنجا که در بحبوحه وظایف سیاسی و دیپلوماتیک در یکی از خطیرترین دورانهای مبارزه ملتمان برای آزادی و مقابله بی امان با دسیسه ها و موشکها و جنایات فاشیسم حاکم برکشورمان علیه این مقاومت- فرصت پاسخگویی به یک یک عزیزان نبود- این سطور را می نویسم تا حمل بر بی اعتنایی به پیامها و اظهار لطفها یا احیانا انتقادهای آنان نگردد. حمله موشکی 25 خرداد به لیبرتی و شهادت و جراحت عزیزانمان باز هم این مثنوی را بیشتر به تاخیر انداخت و شاید هم دست روزگار این بود که به روز 30 خرداد موکول شود.

 نکات مهم پیامها:  
من برای اجتناب از طولانی شدن مطلب فقط خلاصه پیامها و مطالب مطرح شده را - که تقریبا صددر صد ناشی از ناراحتی و خشم و اعتراض آنهاست- و روح نگرانی ها و انتقادها را یادداشت کردم. اما فورمول بندی ها از خودم است. این نکات البته زبان حال خود من نیز هست که بیشتر از همه غافلگیر، شوکه، متأسف و خشمگین شدم. البته نفس استعفا حق آنان است و متقابلا اعتراض و خشم و آزردگی و پاسخگویی نیز حق عموم اعضا و هواداران مقاومت و عموم هموطنان است.  
به من گفته یا نوشته اند:                                                                                                                   
-    آقای خزایی شما که از نزدیکترین دوستان این آقایان بودید آیا از نیت آنها مطلع بودید و پنهان کردید؟
-    آیا میدانستید و نتوانستید پادرمیانی کنید؟
-    چرا در این برهه زمانی این کار صورت گرفت- نه کمی پیشتر و نه کمی پس تر؟ در بحبوحه بازی انتخابات رژیم و اوج گرفتن بحرانهای ایران و منطقه و درست چند هفته قبل از گردهمایی سالانه این مقاومت. مگر چه آیه ای نازل یا چه شوکی دست داد؟
-    این دوستان که در سخنرانیهایشان گوش فلک را کر کرده و حتی بخاطر شدت هیجان و احساساتشان به مجاهدین و رهبری آن و اشرف و لیبرتی ما را نگران سلامتی خود میکردند و با فریاد به بدگویان و توطئه گران نهیب میزدند- چرا به ناگهان میگویند که شش سال را درگوشه ای خون دل خورده اند و "اکنون به ندای وجدانشان تصمیم به پاسخگویی" و "ما میرویم" گرفته اند؟ ماشه را کی چکاند؟
-    ایا سی و سی سال را گول خورده بودند؟ آیا خودشان این همه مصوبه، بیانیه، محکومیت و حتی ماده واحده مورد بحث درباره رسانه های ضد مقاومت، ایضا همه احکام اخراج شوراشکنان و اعضای ناقض اساسنامه و مصوبات شورا را امضا نکردند؟
-    آیا آنطورکه این آقایان کنایه میزنند شما اعضای شورا فرمایشی بیانیه اخیر را امضا کرده اید؟ اگر چنین است پس خود آقای روحانی و قصیم  اقرار میکنند که در این سی و اندی سال  تحت فرمایش بودند چون بیانیه ها و تصمیمات شورا را از صدر تا ذیل امضا میکردند؟
-    آنها میگویند که این ائتلاف " جدی ترین و قدرتمندترین ائتلاف علیه ارتجاع و استبداد مذهبی حاکم بر ایران است" اگر چنین است، چگونه این ائتلاف حق ندارد در مورد استعفای این آقایان آنهم استعفایی که قبلا روی همه سایتها و بوقها رفته است- یک پاسخ سریع بدهد، تا اینکه ”بیانیه تفصیلی“ خود را در این رابطه صادر کند.
-    آقای خزایی آیا شما بر سر پیمانتان با این تشکل تاریخی که از یمین و یسار زیر ضرب دشمنان رنگارنگ - از رژیم گرفته تا مماشاتگران و دلالان سیاسی واقتصادی- قرار دارد، قرص و محکم ایستاده اید؟ (با اظهار محبتهای بسیار از خدمات ناچیز این حقیر).
-    آیا همانطورکه این دوستان شما درعکس العمل شان نوشته اند- اگر در مورد این امر ناگهانی(که حتی خود شما را هم غافلگیر و شوکه کرد)-جا خورده اند- توضیحاتی رسمی داده شود، این توضیحات به ناگهان مشابهت با ”منبرها در مساجد فرنگی” پیدا میکند؟!
-    چگونه است که این دوستان، هر وقت لازم باشد، این مشابهت های نابجا را به سبک هندی در ادبیات ایران( شبیه سازی سطحی وشکلی و تمثیلی و بی جوهر و محتوا با یک نخ نبات ونتیجه گیری وکتگوری سازی مکانیکی، مانند آن مقاله 230 صفحه ای که میماند کتاب!. آن مقاله سراسرسرشار از یک ناراتیو اوتیستیکو-اسکنیستی!- این عنوان ساخته نگارنده است)، انجام میدهند. به ناگهان جلسات ونشست های مقاومت و هواداران آن را ”کنترل الهی” و ”چک لیست” و غیره می نامند و به"کوه 500 نفره" و زایمان "موش آلوده" توسط شورا تشبیه میکنند و یا "وقاحت پارانویک" و "برائت از مشرکین". اما کسی حق ندارد به همین سیاق بگوید کارشما هم متاعی است از قماش پشت کردن به مقاومت در خاکریز و سنگر و بیرون زدن و داد کشیدن بر سر آنها از بیرون سنگر و در مقابل دشمن تا دندان مسلح به تهمت و شیطان سازی و توطئه وسایت و موشک؟- دشمن دانایی که ائتلافی از نیروهای ضد مقاومت را چه مستقیم و چه غیر مستقیم به خدمت گرفته و چهاراسبه کمر به نابودی تشکیلات و سربریدن آن بسته است. البته کور خوانده است ما که هشت اسبه کمر به در هم شکستنش بسته ایم. آیا چنین تمثیل ها و تشبیه هایی تنها حق مسلم این آقایان است؟
-    بنابراین اگر این استعفای نابهنگام، صدالبته با قصد آنتنی شدن و جار زدن در کوچه و بازار و به طریق اولی تخریب مقاومت - به قول آنان یک حق است- پس چرا جلسه فوق العاده گذاشتن و اعلامیه عاجل و مختصر صادر کردن و تصریح بر این که "تا زمان صدور و انتشار بیانیه تفصیلی شورای ملی مقاومت شرکت کنندگان بر موارد زیر تاکید می ورزند:...." به ناگهان ظالمانه، "تلقین به اهل امضا"- "چک لیست" و" برائت از مشرکین"میشود؟!.
-    چرا صحبت با صدها هوادار، در "اتاق بسته" بد است(این باید ازآن اتاقها باشد که میماند امجدیه!) اما - بقول خود قصیم- در عکس العمل به اطلاعیه شورا-  به ناگهان غیب زدن و حتی با دوستی بسیار نزدیک و همدل و همزبان  تماسی در این مورد نگرفتن و"دونفره در خلوت از تماسهای زیاد فاصله بگیریم تا بتوانیم روی استعفا نامه مان متمرکز شویم" پشت اتاق بسته" نیست؟!.
-    اگر شما همه پلها را نیمساعت بعد از استعفا با توی بوق کردن آن نابود کردید پس دیگر چرا از عکس العمل شورا در قبال "..........در هرحال ما تصمیم گرفتیم که هرچه زودتراستعفا دهیم" شکایت دارید؟ نکند شما بعد از شکستن پلها و به قول خودتان "از ما گذشت" و"آب رفته ز جو"-  انتظار داشتید که امکان دعوت شما به جلسه ای در شورا یا دیدار با مقامات  شورا وجود داشته باشد؟  این ها که به قول ما لرها "ده هور نمیره" ( توی جوال من نمیروند)!   
-    اقای قصیم که در مقاله اش داد و هوار برداشته که این" برائت از مشرکین" است، به نظر میرسد ابعاد تخریب کار خودش را محاسبه نکرده که هیچ، بلکه انتظار دارد که مقاومت و خیل هواخواهان و هواداران آزادی ایران و مقاومت "حسن نیت و خیرخواهی" آقایان را به سپاس هم بنشینند. ما در بحث ها و تحلیل ها و فرصتی که در یک نشست فوری در باره  این دفکسیون ( به بیرون پریدن و رفتن) ناگهانی داشتیم- وظیفه خود میدانستیم که مثل شما بمنظور"توضیحی کوتاه برای عموم" (جمله خودتان در فرق این استعفانامه است) اطلاعیه ای مختصر و فوق العاده صادر کنیم. شکی نیست که هر عضو مقاومت و هر هوادار ارزنده مسئله اولش انسجام مقاومت و شورا و سازمان در سنگر مبارزه تمام عیار است. اگر اکثریت قریب به اتفاق هواداران و دلسوزان این ملت و این مقاومت رنجیدند و دیگر "لایک" نزده و نمیزنند. هم "لایک" وهم" دونت لایک" حق مسلم آنهاست!
از بین این همه نامه و پیام و سوال شفاهی- که نود و نه کاما نه درصدش دلسوزانه است- دو نفر بوضوح اطلاعاتی که کدهایشان معلوم و نشانیهایشان مال حاج آقا مصلحی  بود- و دو نفر ذوب شده در سلطنت – مینویسند: استاد دکتر خزایی! شما با این همه .......(بخوانید هندوانه!) چرا ساکت نشسته اید و همین کار را نمی کنید!؟ در پایان این مقاله به این چهار فقره نیزدر یک جمله پاسخ خواهم داد. آن جمله را بگذاریم برای حسن ختام این بحث.

پاسخ من به پیامهای دوستان و دلسوزان:
بله! من دوستی دیرینه و نزدیکی با این آقایان داشتم. ما در این زمینه ها سالها و ماه ها و روزهای بسیار صحبت کرده ایم و گفتمان و همدلی داشتیم. حتی در مسایل انسانی و فلسفی و حقوقی و امورات عام زندگی  ... اما در خانه خودمان یعنی در داخل مقاومت یا درجمع دوستان و رفقای این مقاومت بحثهای سیاسی و انتقادات و جدلهایی که گاهی سخت و تلخ و دینامیک و زنده -مفید و روشنگر میشد- دوستان دیگر شاهد هستند-که گاهی به اوج خود میرسید. همه اینها ناشی از سلامت و صفا و صداقت در این شورا و این مقاومت بوده و هست. هرکس برای خودش انتقاداتی از روند امور و سبک اجرایی امور روزمره مقاومت داشت و دارد. اما و باری اما! هیچکدام از اینها  از جنسی نبود یا علامتی نمیداد و چراغ دریایی سوسویی نمیزد که نشانی از ترک این مبارزه نفس گیر در چهارچوب "این ائتلاف.......که برغم.....و با همه افت و خیزهای سیاسی- اشتباهات وکم وکاستیها- آری جدی ترین و قدرتمندترین ائتلاف علیه ارتجاع و استبداد مذهبی حاکم بر ایران است" داشته باشد- این جمله از متن استعفای آقایان است. حالا دوستان چه شد که به ناگهان جدی ترین و قدرتمند ترین را رها کردید و  نوشتید"تصمیم گرفتیم که هرچه زودتر استعفا بدهیم" و پلها را هم پشت سر نابود کردید. شما که مثل شخص بنده اعتقاد مذهبی و متافیزیکی ندارید- از کجا این صاعقه نازل شد؟ اگر گرفتید و هر توجیهی دارید حق شماست. اما منهم این حق را دارم که به آن صاعقه - بس تبهکار- لعنت و نفرین بفرستم! شاید حق نفرین به صاعقه هم بندی از حقوق بشر باشد!
باری همه این انتقادات و درددل ها و پیشنهاد ها جدلهای داخل مقاومت- در باره لزوم بهتر کردن شرایط بوده است- و اختلاف نظر و سلیقه که میتواند در هر تشکل سیاسی و نه تنها در دمکراسی های پیشرفته و در احزاب و پارلمانها و انجمن های سوئد و دانمارک و نروژ و فنلاند و ایسلند و سویس بلکه در کشورهایی که از درجه پایین تری از دموکراسی برخوردار هستند. وجود داشته باشد.
من بارها و بارها دیدم و شنیدم که برنامه های پیشنهادی این آقایان و خود من و اعضای دیگر شورا و انتقادات و نکته ها و توصیه های بسیاری از اعضا شورا و نقطه نظراتشان به تفصیل و تطویل مطرح میشد. هم در اجلاس چند صد نفری شورا- بخوانید پارلمان شورا- و هم در جلسه های کوچکتر و حتی دو سه چهار نفره. این نکات مطرح شده البته در بین جمع مورد بحث و بررسی قرار میگرفت، حلاجی میشد و در جنبه های اجرایی هم مسئولان مربوطه پاسخ میدادند که تا این حد را می توانیم انجام دهیم یا انجام دادیم- یا اینکه با این نکته موافق نیستیم یا بله باید این کار را بکنیم اما الان چهاراسبه و شبانه روز درگیر حل بلیه های نازل از یمین و یسار -از خامنه ای و مالکی و کوبلر از مماشات و اپیزمنت معروف و لیست گذاری و بمب و موشک باران و توطئه وووو -می باشیم. فی المثل چون  تمام انرژی ما روی لیست تروریستی و دادگاه ها و لزوم ارایه مدارک تا مثلا فلان روز متمرکز است و در توطئه های رنگارنگ و جنگ سیاسی - امنیتی و تبلغیاتی با رژیم یا قتل عام در اشرف و لیبرتی مصروف میشود- دیگر نمی توانیم موارد دیگر را همین الان در اولویت قرار بدهیم......... با رژیمی که بوروکراسی حکومتی را درخدمت سرکوب و جاسوسی گرفته است، مثلا در بحث جذب و جلب شخصیت ها و سازمانهای دیگر به مقاومت، بارها به خود این افراد گفته شد که برای جذب کسانی که به پرنسیپهای شورا و یا جبهه همبستگی متعهد هستند اقدام کنید.  
اگر افراد و دسته ها و خلایقی- که  ”در سایه ایوان سلامت نشسته اند“-(تاری از حنجره ابریشمی مرضیه در یکی ازاپرتهای گلهای رنگارنگ را بعاریت گرفتم) - نخواهند تنشان به تن خونین مقاومت سازمان یافته بخورد یا مانند جریان عراق میخواهند در لیست حاضری خورهای آمریکا باشند- آنکه ما را در لیست کرده بود –و اینها را ازتماس و همیاری با ما ترسانده و رمانده بود- گناه ماست؟ البته خواست راحت الحلقوم خوری شان- همچنانکه میل به خونین نشدن لباسهایشان و ترسیدن و رمیدنشان بخشی از حقوق بشر آنها است!. اما دیگر در هیچ کجای دنیا دعوت کننده و سفره دار صداقت و همبستگی ملی و مبارزه همه گیر را مورد مواخذه قرار نمیدهند. رجوع شود به دعوت بزرگ تاریخی شورای ملی مقاومت مبنی بر پیوستن به جبهه همبستگی ملی که سه شرط بیشتر در آن نبود و نیست: سرنگونی تمامیت رژیم- تشکیل یک جمهوری- جدایی دین از دولت. حالا اگر اینها باب طبع شما نیست، بفرمایید شما لطفا نوع بهترش را بیاورید تا ما هم نزد شما بیاییم.
باری، پس از این دعوت تاریخی اگر کسی انتظار داشت و دارد که قبل از شرکت و تشریف فرمایی- که قرار شد تمام ترتیبات و حتی مخارج آنرا دبیرخانه شورا تقبل کند- پیش شرط گذاشته و از قبل بخواهد که: مجاهدین کمتر مسلمان باشند! این و آن اساسنامه وگفتمان را برای گروه و حزب خودشان نداشته باشند- و بحثهای درونی شان را که مایه انسجام و حفظ قوام و دوام تشکیلات آنها در سنگری چهار دهه و بویژه دریک لیبرتی که قتلگاه است- نداشته باشند و ایده ها و آرمانها و  باورهای خود را  بدور بریزند-او نه میداند همبستگی چیست و نه ملی کدام است!....
آیا یک حزب و سازمان - همچنانکه ذیلا به تفصیل خواهم آورد -که از قضا بنیانگذار این ائتلاف ملی و تاریخی از زندانهای شاه تا سی خرداد است- حق ندارد ایدیولوژی تشکیلاتی خود را داشته باشد- لسان و گفتمان و بقول فرنگی ها نراتیو خود را داشته باشد. آیا حزب سوسیال دمکرات آلمان وارد بحثهای درونی حزب دمکرات مسیحی خانم مرکل و ایدیولوژی مذهبی آن شده و بحثهای ایدیولوژیکی و رفرانسهای آنها به مسیح و الهام گرفتن از انجیل را افشاگری کرده و آنها را سکت و ضد دمکراتیک میخواند. به نظر شما یک سازمان که چهل سال در سنگر مقابل شاه و شیخ جنگیده که در تمامی این دوران جز  چند روز یا هفته اوایل پیروزی انقلاب بهمن -جملگی زیر فشار و قتل و قتل عام و توطئه و حمله همه جانبه- ازجمله حملات جنگنده های اف چهارده و موشکهای اسکاد و حملات صدها موشک و تیر و تبر- بوده است. چگونه باید تشکیلات خود را در مقابل دستگاههای مخوف دشمن دانا و لابی های معمم و مکلایش قرص و محکم کند؟
مهاتما گاندی اسمش مهندس مهانداس کرمچند گاندی بود. پیروانش که- به او عشق میورزیدند و او را می پرستیدند- به او لقب مهاتما - روح خدا-.دادند. هم مهاتمای بزرگ بر سر پیمان دمکراسی و کثرت گرایی توسط یک هندوالهی از مذهب خودگاندی شهید شد.. و هم آن سه نفر رهبران دیگر از سه دین اصلی - یعنی جواهرلعل نهرو و ابولکلام آزاد و پاتل یا  آیا  شورا و ائتلاف، او را به باد کنایه و انتقاد قرار دادند و گفتند که گاندی تو رهبر یک سکت هستی! چرا پوجا ( نماز هندی) میخوانی و چرا از ایدیولوژی هندویسم و داستان راما و همسر بزرگش و محبوب بزرگ هندوها- سیتا- و همچنین کریشنا و هانومان و شیوا و گانیش و راما بهاراتا- سمبل می آوری و مردم معتقد به این آیین ها و سمبل ها را علیه امپراطوری بریتانیای کبیر میشورانی؟  در هنگام دادن جایزه صلح نوبل به دالایی لاما در فرصتی که پیش آمد و زمانیکه او وارد هتل گراند اسلو- برای اقامت در آن اطاق و سویت تاریخی محل اقامت برنده جایزه- شد- که همان شب اعطای جایزه- بر بالکن آن برای هزاران نروژی مشعل بدست سلام دهد- من -بعد از خاتمه کنفرانسی در باره مقاومت -در همان هتل و درست دردرب ورودی این مکان تاریخی- با او برخورد کردم. پس از معرفی خودم و مقاومت به او تبریک گفتم و در مقابل دوربین ها از او خواستم که برای پیروزی مقاومت ما دعا کند. (در آن لحظه فکر نکردم که چون من هومانیست هستم و او بودایی است نباید تسلیم ایدیولوژی او بشوم). در همین لحظه دیدم که چندین نفر از پیروان او که تبتی های مقیم نروژ و جاهای دیگر بودند روی زمین دراز کشیده و زمین زیر پای اورا میبوسیدند. ابتدا جا خوردم اما سپس بخودم گفتم که امری مربوط به دین و آیین و مذهب وتشکیلات اوست. جهان میداند که این مرد یکی از سمبلهای فلسفه رهایی و آزادی و صلح است و دهه هاست که در غربت هند و رکاب کشان- برای آزادی سرزمین کوهستانی و هیمالیایی اش و دمکراسی و آزادی و حق داشتن دین و آیین همه چیز را سر دست گذاشته است- آنهم در مقابل ابر قدرت  عظیم و حجیم و عریض و طویلی که همسایه نصف بیشتر جهان است- با یک جمعیت میلیاردی- که مع الاسف یک گروه کوچک بنام "فالون" و یا یک قوم کوچک بنام تبتی ها را بر نمی تابد و آنها را بخاک و خون میکشاند.
حالا چرا مجاهدین نباید از سمبل های عقیدتی و مذهبی خود -چون محمد وعلی و حسین و عباس - الهام جویند وعزم جزم خود  برای رهایی ایران زمین و استقرار دمکراسی مندرج در اساسنامه شورا را محکم تر نکند. مگر در مادرید-اشرف اسپانیایی ها- انبوهی چپ هومانیست – حتی ایدیالیست  و آنارشیست  درکنار مبارزان معتقد  به مسیحیت نبودند و با هم علیه فاشیسم فرانکو نجنگیدند؟  مگر رهبران  اینها هرکدام از سمبل ها  و داستان های تاریخی قوم و ایدیولوژی خود- چون مسیح مصلوب و قهرمانان چپ مترقی بخاک افتاده، داد سخن ها نداده و به آنها قوت قلب و الهام نمیدادند. مگر جنبش کشیشان انقلابی و استقلال طلب و آزادیخواه امریکای لاتین در دهه های پیشین یادمان رفته است؟ مگرنه اینکه اگر گروه مسیحیان مترقی نیوکالوینیست در امریکا نبودند توماس جفرسن ها و مان ها و مدیسن ها هرگزنمیتوانستند در مقابل توطئه امپراطوری کبیر و بنیادگرایان پوریتانیست دوام آورده و آن سیستم دمکراتیک و اولین قانون اساسی دمکراتیک جهان را پایه ریزی کنند. جمعی از بنیانگذاران لاییسیته- لیبرپانسه و ایده آوران جدایی دین از دولت خود از همین مذهبیون مترقی مثل لوتریست  ها و نیوکالوینیست ها و ... بودند.
   میشود بدون رودربایستی گفت که بر طبق قوانین حاکم بر هستی و قانونمندی و پویایی ”عمو تاریخ“- اگر مجاهدین با ایدیولوژی مترقی و تفسیر مترقی از اسلام – با رد ارتجاع قرون وسطایی همچون مارتین لوتر نبودند- و بر اساس قوانین تکامل هستی و تاریخ با شیخ مرتجع و ولایت فقیه و حکومت دینی چنین نبرد کبیری را شروع نمیکردند و در محور این شورای ملی مقاومت کثرت گرا و تا بن استخوان لاییک قرار نمیگرفتند- "وابولفه!"(به ابوالفضل به لری!) هرگز ائتلافی چنین محکم و گسترده و دیر پا- پا نمیگرفت- میگویید چرا! دلخورید که چرا چنین شد! تناقض دارید؟ بروید از ”عمو تاریخ” بپرسید و بگذارید مجاهدین کارشان را بکنند. دیگر اینقدر به پروپای آنها نپیچید!. آخر ایها الناس نمیشود که یک سازمان از زندانهای شاه تا کنون هم چوب و طعنه و چماق و چاقو و تیر وتبر و بمب و موشک ارتجاع مذهبی بنیانگذار حکومت دینی را بخورد و هم آماج اینهمه تهمت و دروغ و توطئه از سوی کسانی باشد که به اصطلاح با حکومت دینی مخالف هستند. اگر به اندازه سرمویی یا بقول قاطبه همشهری من دم فیلی انصاف دارید باید قبول کنید که یک میلیاردم زحمت و رنج و فدای مجاهدین را برای مبارزه با حکومت دینی و استقرار بزرگترین سازمان مقاومت لاییک و ضد حکومت دینی نپرداخته اید. بهتان برنخورد. نفس عمیقی بکشید. یک لیوان آب  یا هرچه دوست دارید میل کنید. بروید در پارک زیبایی در این روزهای شاداب تابستانی قدم زنید- بعد پاسخ مرا بدهید.
باری ای بعضی سایتداران! اگر بدون خواندن بند بند اساسنامه و مصوبات شورا اگر قسم حضرت عباس خورده اید که بدون خواندن تمام این اسناد و مراجعه به تاریخ یکصد سال اخیر ایران زمین-بویژه پس از کودتای بیست و هشت مرداد و سقوط مصدق و تشکیل سازمان مجاهدین و با فراموشی عمدی داستانهای تعیین کننده چهل و پنج سال اخیر، به رژیم ایرانسوز آواره کن همه ما، حتی یک سوزن نزنید اما جوالدوزی - با کالیبرسی و چهار!- به مجاهدین بزنید دیگر نمیدانم چه اسمی بر شما میتوان نهاد. جز اینکه بگویم که جان درجانتان کنند شما شلنگ بدستان- کار شما چیزی جز آب ریختن در آسیاب دشمن دانا نیست. ؟!. اگر در رفتار با این دو سوژه! از آن دو سوزن- مختلف القطر و کالیبر- بطور برعکس استفاده کردید  دوست مقاومت و مردم ایران هستید قدم و بیان و انتقاد و دعوایتان روی چشم ما. قدم را برای این آوردم که بدانید ما انتظار یاری و کمک را در حالی که سوزن را نوش جان میکنیم داریم. در هیچ مبارزه تاریخی مقاومتی و در هیچ سنگری یک عده فقط سوزن انتقاد به طرف نمی زنند. ظرف آبی هم به "حسام تشنه" در سنگر میرسانند.
مگرشعارهایی که پیروان گاندی و ماندلا و دالایی لاما برای رهبرشان میداده  یا میدهند، یا شعار از "جان خود گذشتیم – با خون خود نوشتیم یا مرگ مصدق" با شعارهایی که در وصف رهبری مجاهدین و پرزیدنت منتخب شورا برای دوران گذار، میدهند در فلسفه مبارزاتی و بسیج نیرو و روحیه دادن به مبارزان چه فرقی با یکدیگر دارند. هواداران و شرکت کنندگان در اکسیونها و تظاهرات و همایش های بزرگ و کوچک هم هرکدام با انتخاب خود شعاری را که مطابق ایده و عقیده و آرمانشان است تکرار میکنند. مثلا شعار"آزادی آزادی" –یا" زنده باد آزادی" –یا-"هیهات مناالذله"...یا "دمکراسی آزادی با مریم رجوی" یا "ایران رجوی رجوی ایران " یا"شیرهمیشه بیدار خدا ترا نگهدار"  یا " مرگ بر اصل ولایت فقیه  یا "مرگ بر خامنه ای" –"مرگ بر رفسنجانی  "مرگ بر خاتمی"  و"مرگ بر احمدی نژاد" سر می دهند.
باری کسی که شعاری را اول بار فریاد میزند او در حقیقت آن شعار را به رفراندوم میگذارد. اگر کسی آنرا تکرار نکرد (بخوانید به آن نه گفت ) آن شعار خود بخود از تک وتا می افتد و ضعیف یا خاموش میشود......اگر گر گرفت و دم گرفتند اینها بینه و گواه رای آری دیگران به آن شعار است. آزادی شعار دادن که دیگر نباید تبدیل به یک بحث استراتژیک شود! حتما باید اسم کوچک مسعود رجوی" فرناندو"- یا "سیمون"- یا "ارنستو" باشد! تا شعار مربوطه انقلابی شده و قابل پسند باشد؟!. ما ایرانیها در کنار "صفات" دیگر- ملت خارجی دوست و خود کوچک بینی هستیم. شاید؟! هر کس پیرهنی برتن دارد یا کلاه و کفشی برسر وپا- برای تاثیر گذاری بلافاصله میگوید :خارجیه ها:! خیلی خود کم بینی میخوادها!-  ترک  این عادت "خیلی جیگر میخواد" ها!

شورا و ائتلاف برای چه بود؟
ما در چهارچوب بک پلاتفرم یک اساسنامه لاییک و کثرت گرا و بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر- که فشرده اش طرح ده ماده ای خانم رجوی است- گرد هم آمده ایم. بزرگترین و سازمان یافته ترین اپوزیسیون تاریخ ایران هستیم. با کسی هم تعارف و رودربایستی نداریم .خود کم بینی یا خود بزرگ بینی هم نداریم و خاک پای ملت ایران و خاوران نشین ها هستیم. آنها که تمام گروهشان در یک فولوکس واگن-باضافه راننده- جامیگیرند یا ماکزیمم صد یا شاید دویست نفر را بیشتر نمی توانند دور هم جمع کنند و در طول عمرشان بیش از دو- سه گردهمایی در سالن یک هتل را ندیده اند و هر روز مثل قارچ جبهه و شورا و انجمن درست می کنند،- وقتی به ما میگویند که پایگاه مردمی نداریم مرغ پخته که هیچ- باطری خالی ماشین مش ممدلی را هم بخنده می آندازند!
گردهمایی هر ساله ما در پاریس را می بینند. حالا  اگر بگویند  صدهزار نفر یا نود هزار نفر- هشتاد- هفتاد –شصت- پنجاه هزار نفر ما دروغ است به آنها میگویم که باشد ده هزار نفر! می بینید که با این شرط هم  باز ما صد یا دویست برابر شما هستیم! پیدا کنید آن کافه نشین انقلابی و آن سایت نویس شارلاتان وخالی باف – آن نگران الدوله از اقبال ایرانیان و جامعه جهانی – و آن حسود دمی نیاسوده -وآن پرتقال فروش درمانده در منطق را!. اگر با وجود اینکه  حتی بر اساس آمار مورد قبول  شما ما همچنان  کماکان بر روی قسم حضرت عباس سوار و همچنان که میگویید- علیرغم آن عدد و رقم که اگر بقول شما هم استناد کنیم صد تا دویست تا پانصد برابرشما هستیم-ولی باز شما میگویید که ما پایگاه مردمی و بین المللی نداریم- باشد شما بقول آن هم ولایتی لراصیل من " اونجوری حساب کن! باشد دو دوتا  میشود سه تا!
بنابراین علیرغم همه این تشکیلات و این همه هوادار-.و اینهمه اکسیون و تظاهرات و این گردهمایی های تاریخی سالانه چندین ده هزار نفری و این همه پشتیبانی و حمایت هزاران هزار نماینده و سیاستمدار و وکیل و حقوقدان و کشیش و روشنفکر و ملت ها و پناهندگان همدرد ما از کشورهای مصیبت زده دیگر و همدلان و پشتیبانان و همبستگان خارجی ( بیاد بیاورید  کنسرتها و گردهمایی های ضد آپارتاید را درحمایت از نلسون ماندلا با حمایتهای جهانی) و صدها انجمن ان جی او در سازمان ملل متحد و جهان و اینکه رژیم به اقرار خودش دست ما را در حوادث درونی و مبارزه زیرزمینی همیشه باز می بیند- اگردیگرنتوانستیم تمام کارگران و معلمان و دیگر  اقشار ملت ایران را در تهران و شهرها و ده ها یارگیری کرده یا عضو مقاومت کنیم- آیا باز باید بما نهیب زد که پس ما نمی آییم یا پس "ما میرویم"؟ گویی که ایران فنلاند است و ما هم در آنجا دفتر و فرم پیوستن به حزب داریم.
دست کم یک شاهد زنده در اینجا وجود دارد. شخص بنده!- بعنوان یک دیپلمات سابق کشورم - درجریان شروع انقلاب سلطتنی عضو سازمان فراگیر زیرزمینی کمیته معروف هماهنگ کننده اعتصابات از طرف وزارتخارجه بودم.( بی بی سی پس از یک مصاحبه پس از پیروزی انقلاب با من که هنوز تحصن را ترک نکرده بودیم مرا: "ربل دیپلمات" یا دیپلمات یاغی خطاب کرد). دست برقضا  یار ارزنده و عضو ارجمند این شورا- دکتر منوچهر هزارخانی هم نماینده کانون نویسندگان و شهید حسین نقدی نماینده سازمان انرژی اتمی در آن کمیته بود. پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی-من از بهمن تا مرداد یکهزاروسیصد پنجاه هشت و قبل از اعزام به بعنوان معاون سفیرو قبل ازجانشین سفیر شدن پس از دستگیری غم انگیز عباس امیر انتظام معاون سابق نخست وزیر -  هنوز در چند ماه آخرین اقامت در تهران در حاشیه خیابانها- و با نگاهی بغایت انتقادی و گاهی بد بینانه -اوضاع آن ماه های اول پس از پیروزی انقلاب را بررسی میکردم. پس از استقرار حکومت بازرگان و دادن پست وزیرخارجه به دکتر سنجابی- استاد حقوق ما و وزیر فرهنگ مصدق -که ما یادگارمصدق تصورش میکردیم- من باخون دل به نظاره ملاخور شدن آن انقلاب بواقع شکوهمند ضد سلطنتی نشسته بودم. می دیدم که اولین نخست وزیر انقلاب چگونه  شروع به تغییر اسم از مهندس بازرگان به مهندس "خفیف خائنانه"! کرده بود و دکتر سنجابی- جانشین دکتر حسین فاطمی –قهرمان تاریخ دیپلماسی ایران و مراد حرفه ای من – نیز با یک اخم "آقا امام" پست وزارتخارجه را ول کرده و یزدی را بجای خود نشاند!. در آن زمان این شاهد بدبین به نیروهای سیاسی – شاهد زنده ای بود که بروشنی ووضوح آفتاب میدهید- و اکنون گواهی میدهد - که آن چند ده نفری که  در اوج انقلاب- بهمراه آقای مسعود رجوی از اوین و جاهای دیگر بیرون آمدند -در عرض مدت کوتاهی به بزرگترین و پر هوادارترین و متشکل ترین گروه سیاسی تاریخ ایران تبدیل شدند. امری که فریاد وامصیبتای آن امام ماه نشین را که "دشمن نه در واشنگتن است و نه در مسکو در همین تهران در امجدیه است”! بهوا برد. امامی که ماه ها قبل از اقامتش در پاریس- نه با ایرفرانس بلکه روی بال نا فرشتگان   مستقیما از قرص ماه با کله بزمین فرود آمده بود.  
القصه در مخوفترین دیکتاتوری تاریخ ایران و یکی از مخوفترین ها در تاریخ جهان- درغوغای انترناسیونال دلالان و مماشات گران و بی غیرت ها و در چنبره بزرگترین بلیات و سونامی هایی که کرارا و زنجیره وار بر سر منطقه ما وکشور ما نازل شده است- بفرما! "گر تو بهتر میزنی بستان بزن!" سخت ترین چدن ها و فولاد ها در این کشور و منطقه ذوب شده است جز ما و آنانی که مبارزه بی امان میکنند و تشکیلات خود را در هیچ شرایطی ول نکرده و مقیم ”سایه ایوان سلامت” نشده اند.
باری بعد از این بحثهای طولانی و هزاران ساعته در جلسات شورا و در جلسات جنبی- تازه ما دوستان نزدیک همان عصر و حتی نیمه شب و روزهای دیگر در محل استراحت شبانه یا کافه ای  یا در باغ و پارک - این صحبت های دوستانه را دوباره از سرگرفته و با هم بحث و جدل میکردیم.........در بالا هم به تفصیل گفتم که همه مسایل و بحث ها و ایراد و انتقاد ها در تمام سطوح و جلسات شورا و همه نشست های کوچک و بزرگ با فراغ بال مطرح میشد.
 
در دمکراسی های معروف جهان بویژه درکشورهای نوردیک و سوییس( که این یکی  سیستم اش همیشه باعث شادی روح ژان ژاک روسوست ) چند روش جا افتاده وجود دارد.  آنها را به سبک و سیاق ساده  لری خودم ذیلا توضیح میدهم:   
شورای ملی مقاومت یک پارلمان در تبعید است همانطوریکه شورای ملی مقاومت فرانسه بود و "موتساند بوگلسه " نروژ و "فریهتس روده" دانمارک و "اورانژاوردر" هلند  و و و. بودند. روش ها و مکانیسم های گروهی که در حال جنگ و در معرض حملات سیاسی و روانی و نظامی دشمن خونخوار مسلط بر خاک کشور قرار دارد کمی با مناسبات در کشور سوئد امروز  متفاوت است. اما جوهره تشکیل اجلاس و شورا و کمیسیون وکمیته و نحوه طرح پیشنهادات و طرحهای قانونی و اجرایی و تصویب آنها و گرداندن جلسه ها  یک ریشه و جوهر مشترک دارد:
هنر رییس انجمن و رهبر حزب و رییس  پارلمان  شورا و... این است که نگذارد این طرح  یا بحث ها  فورا به رای گیری کشانده  شود. زیرا بلافاصله اکثریت -چه مطلق و چه ائتلاف اکثریت نسبی- طرح را یا تصویب یا رد میکند و فرد یا اقلیت بحاشیه رفته و نظراتش در تدوین طرح یا لایحه چه در شکل و چه در محتوا بکنار گذاشته میشود. همینجا بگویم که آوردن یک بحث یا یک طرح و یا لایحه برای تصمیم گیری و تصویب یا رد- دو جور است: یا از بیرون مجلس- دولت و یا در حزب هییت اجرایی و شورای مرکزی آنرا پیشنهاد میکند و یا این طرح به پیشنهاد عضوواعضایی – برطبق آیین نامه – از پارلمان و یا شورا مطرح سپس در کمیسیون مربوط تهیه و به اجلاس آورده میشود. بنابراین رییس و مسئول جلسه و گروه و پارلمان  یا شورا- ابتدا میگذارد که بحثها بر سر مسایل و تصمیم گیریها آنقدر توسط  اعضا- با مدیریت رییس پارلمان یا مسول این شوراها- ادامه یافته وخود ایده یا متن طرح چکش کاری وحلاجی شود تا به یک اجماع منتهی گردد. یعنی طرح را آنقدر بالا و پایین میکنند و میتراشند که چیزی مورد قبول همه حاصل شود و اجماع پیش آید. در جلسات شورای حقوق بشرسازمان ملل در ژنو و کمیته سوم این سازمان در نیویورک-که خود من حدود یک چهارم قرن در هیئت های مقاومت در آنها حضورداشته ام- اگرطرح یک قطعنامه  به مرحله قبول همگانی رسید آنگاه رئیس جلسه اعلام میکند که دیگر احتیاجی به رای گیری نیست و به اجماع یا کونسانسوس رسیده است. ولی اگر نرسید- در یک ظرف زمانی معین دوباره بحثها و جدل ها ادامه می یابد- یا اینکه عضوی تقاضای کفایت مذاکرات میکند و رای می آورد- . وسرانجام به رای گذاشته میشود. بدینسان با شمردن آرای مثبت و منفی و ممتنع لایحه یا طرح اساسنامه تعیین تکلیف میشود. رای گیری یکی از این سه حالت را ایجاد میکند.
الف.  به اتفاق آرا تصویب میشود
ب. به اکثریت مطلق تصویب میشود یعنی نصف بعلاوه یک
پ. یا همانند انتخابات پارلمانی اکثریت نسبی. مثل 45 و 30 و25 درصد.  
در تمام مقاومتهای پیش و حال و پس ما در تاریخ- دیروز امروز و فردا- تا آنجا که من تا حدودی که در توان دارم دریافته ام و فهمیده ام- از جمله  سازمان چتری مقاومت و ارتش آزادیبخش نروژ- بحث و گفتگو و حلاجی و تراش دادن یک ایده یا یک طرح و برنامه در پارلمان و شورای آنها- بمنظور رسیدن به یک اجماع یا کنسانسوس- بهمین روال پیش رفت کار است.
چندین سال پیش یک نفر- که هنوز سه  ماه نبود که عضو شورا ( آنهم با اختلاف یک رای) شده بود- بدون حتی استعفا از شورا به سراغ یک روزنامه فارسی لندنی رفت. یکی از ایراداتش این بود که مسعود رجوی آنقدر بحثها را کش میدهد و به گفتگوها  طولانی میکشاند و" سر همه را گرم میکند"! که آن طرح سرانجام پذیرفته شود!  تازه آقا سه دهه بود که دردمکراسی آلمان زندگی کرده بود!  تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! آقا را باش! میمانه جالینوس حکیم!
در سیستم تفکیک قوا - دولت یا کس وکسانی که مسولیت اجرایی دارند- وقتی مصوبات و خطوط کلی و اساسی را از مصوبه یک پارلمان یا یک شورا یا از یک کنگره سالانه حزب گرفتند- دیگر بر اساس تاکتیک و تکنیک خودشان اجرای آن قانون و مصوبه را در دست میگیرند. پارلمان و شورا میتواند آنها را استیضاح کند و با همان روال رای گیری بر اساس اکثریت آنها را عزل کند یا به آنها توصیه کند. که در این صورت توصیه فقط جنبه مشورتی دارد مثل قطعنامه ها و بیانیه های مجلس به یک مورد خاص سیاسی یا اجتماعی وبین المللی خطاب به دولت که قوه مجریه است. و یا درجلسات مجلس یا شورا تلاش کرده با وضع مقررات جدید بر اساس همان رای گیری اکثریت- اقلیت- مسیر را عوض کند. کمیسیون ها هم حکم وزارتخانه های شورا( که پارلمان مقاومت است) را دارند. هرکدام به کار خود مشغول میشوند. مانند وزارت خارجه -وزارت دادگستری- وزارت اقتصاد -وزارت یا سازمان انتشارات و رسانه ها- وزارت محیط زیست و وزارت امور ملیت ها........پس اگر کمیسیون محیط زیست گزارشی حرفه ای و کارشناسی آورد که مثلا دریاچه ارومیه هفتاد در صدش خشک شده و بهمین منوال تا ده سال دیگر مانند دریاچه اورال بکلی از صفحه زمین محو میشود- من عضو کمیسیون خارجی- که مانند مسول آن کمیسیون در ضمن عضو شورا یعنی پارلمان مقاومت هستم- اگر واقعا دلیلی ندارم که گزارش مسول این کمیسیون غلط یا متناقض است- باید به این کمیسیون و گزارش آن و طرحش برای اقدام  شورا در این مورد  یا دادن یک بیانیه یا تدوین طرح یک تصویب نامه در این مورد- اعتماد کرده و کار او را تسهیل و توصیه های او را گوش کنم. حالا اگر من عضو کمیسیون خارجه یا معاون و یا مسول آن- مرتب بگویم که گزارش کمیسیون امنیت و ضد تروریسم شورای ملی مقاومت را قبول ندارم این کمیسیون دروغ میگوید و با طعنه بگویم".......کارشناسان ...دفع خطر- در این مواقع همیشه حساس تاریخی (مگر نیست؟ سوال من پرویزاست) را از قدیم درکشوی کمیسیون مربوطه ( بخوانید طعنه برای تخطئه کمیسیون امنیت و ضد تروریسم شورا) حاضر و آماده داشتند ...."( نقل ازاعتراضنامه نامه آقای قصیم تحت عنوان برائت از مشرکین)- و تازه آنرا هم در کوچه و خیابان جار بزند- آیا باز میشود گفت که ایشان و آقای روحانی بااین استعفا قصد اعتلای شورا که ”بزرگترین و قوی ترین و ... ” است را داشته اند. کمیسیون من هرچه میگوید درست است اما کمیسیون دیگر بد و اخ است و این ها را همیشه در کشوی خود دارد!. حالا مقاومت ها که هیچ - که برای انسجام در مقابل دشمن قهاردانا- هیچگاه در ملاء عام- چنین آبروی تشکیلات خود را نمی ریزند و گزگ بدست دشمن قهار نمیدهند که بگوید پس به اقرار خودشان و وزیر در تبعید خودشان افشاگریشان هم در باره توطئه ای تروریستی و نقشه های رژیم ما از بنیاد ساختگی است- بلکه هیچگاه وزیر محیط زیست نروژ و سوئد طی یک اعلامیه اعلام نمیکند که کارها و گزارشات وزارت یا سازمان مربوطه امنیتی و اطلاعاتی و ضد تروریستی غلط و فلان و فلان است و در "کشوی مربوطه" است!. در این کشورها در بدترین صورت در یک جلسه محرمانه هیئت دولت، وزیر مربوطه بطور بسیار سری میگوید من بکار این وزارتخانه یا این وزیر یا این نتیجه گیری شک و اعتراض داریم. دوستان! من که تاکنون بیش از چهل سال است که در اروپا تحصیل و کارحرفه کرده و فعالیت داشته ام  تا کنون چنین چیزی را حتی در این بهترین دمکراسی های عالم ندیده ام. باز یک مثل بسیارلری و ساده تر:
وقتی رییس جمهور آمریکا و یا فرانسه ویا نخست وزیر استونیا عازم رفتن از دفتربمنظورشرکت در یک ملاقات است- قبل  از خروج این مقام- وزارت امنیت وسازمان مربوطه ضد تروریستی میگوید ما اطلاعات وتحلیل داریم که گروهی امروز در بیرون به شما حمله میکنند پس این قرار را بهم بزنید. میشود وزیرامور مهاجرت -که همراه اوست- فریاد بزند که باز وزیر امنیت وضد تروریست چیزی ازکشوی مربوطه بیرون آورد. جناب پرزیدنت گوش نکن مردم منتظر هستند!

در روند اجرای امورکه کار کمیسیونها و مسول شورا و دبیرخانه است هرکس کار خود را میکند. دیگر وزیر مثلا راه و ترابری دانمارک هر روز به وزیرخارجه این کشور زنگ نمیزند که باید اینکار را در رابطه با روابط دانمارک  با روسیه انجام دهی. او میتواند در جلسه هیئت دولت توصیه های خود را بیاورد و یا اینکه دوستانه به وزیری و مسول کمیسیونی زنگ بزند و به او نکته ای را پیشنهاد  یا یاد آوری کند. اما اگر توصیه اش انجام نشد قهر نکرده یا خدای نخواسته کل کشور و پارلمان و تشکیلات را ترک نمیکند. اما او- که در سیستم شورای ما عضو پارلمان هم هست و ناراضی است- در اولین جلسه مجلس (بخوانید شورا)  طرح خود را مثلا مبنی بر لزوم قطع رابطه با فلان کشور را می آورد. اگر با همان مکانیسم بالا یا قانع شدن با مکانیسم اجماع  تصویب شد که هیچ. و اگر اکثریت به  طرحش رای مثبت ندادند او در اقلیت است و دیگر نباید کار را به طلاق و جدایی بکشاند و تازه این طلاق را هم بدون اینکه روی آن بحث  شود و در خانواده مورد مداقه قرار گیرد، که در هر مرحله اداری و تشکیلاتی و حقوقی و قضایی و جزایی حق افراد درگیر است- در کوچه جار بزند و همسایه ها را جمع کند. بویژه کسانی را که به خون این خانواده یا این کشور یا این تشکیلات تشنه اند. جالب این است که مدعی هم بشوند که این کار را برای بهبود امور-از سرخیرخواهی و برای پیشرفت و اعتلای این خانواده یا این تشکیلات  کرده اند!. دیدید که  این هم  تو" هور"من لر نرفت!.

حالا بر میگردم به آن پیامها. اول به آن اکثریت تقریبا نود و نه درصد که از سر دلسوزی در مقابل این استعفای دو عضو شورا- ناراحت و خشمگین بودند عرض میکنم:
عزیزان! من هم بسیار غافلگیر و شوک زده شدم. این امر در بین اعضا وهوادران مقاومت و عموم ایرانیان تعجب و خشم و انزجار بجای گذاشت. ایضا در ایران انترلینک و دیدبان و نجات و دیگر ارگانهای رژیم و گشتاپوی اخوندی بسیار بیش از سایتهای رسانه ای خارج ( که تنها سایت های مشخصی بودند) با استقبال مواجه شد. این خود بهترین دلیل محل تاثیر گذاری کار است. چون حاج آقا مصلحی فکر کرده بود که مثلا شقه در درون شورا- بزرگترین و جدی ترین دشمن دست به یقه او- ایجاد شده است. اینجا را هم کور خوانده است. در یک انجمن و سازمان و یک حزب و بویژه در مقاومتی دیرپا و پر از" خار مغیلان”  این که  عده ای از قطار پیاده شده و عده ای سوار شوند، دور از انتظار نیست. آنچه مورد اعتراض و خشم است بقول آلبرکامو " فاسون" یعنی رویه و شکل و روش یک قضیه و یک اکت و عمل است که در اینجا هیچ بویی از قصد "بهبود امور" نداده و نمیدهد. در حالی که حاج آقای مصلحی از آن بوی کباب گرفته بود.
برای تحلیل تاثیر"فاسون" و روش  این استعفا – نه خود استعفا که حق آنان است- و نتیجه آن داستان خود را در یک پوست فندق یادآوری میکنم:
من در طول زندگیم- دوبار یکی علیه  رژیم شاه ودیگری نظام شیخ بعنوان یک دیپلمات حرفه ای کشورم استعفا و دفکسیون علنی و آنتنی کردم.  در کیس اول در خود وزارتخارجه  و سالن آینه آن – که بنام سالن رضاشاه بود و ما تابلو سالن دکتر فاطمی رابر آن گذاشتم ودر آن تحصن کرده بودیم - من بعنوان مسئول آن اعتصاب در مقابل خبرنگاران خارجی یک کنفرانس مطبوعاتی دادم. یادم هست و اسنادش در آرشیو رسانه موجود است- که بی بی سی سرویس جهانی در خبرش مرا بعنوان "ربل دیپلمات " یعنی دیپلمات یاغی معرفی کرد.در کیس دوم سه سال بعد در بیرون کاخ سفارت ایران در اسلو در خیابان درامنز وین- در مقابل دوربین تلویزیون سراسری کانال یک آن. آر. کو- و روز بعد درکنفرانس بسیار بزرگی با شرکت بسیاری رسانه های مهم دنیا در گراند هتل اسلو بود. من  طی آن مصاحبه و آن کنفرانس مطبوعاتی- و متعاقبا صدها مصاحبه اختصاصی با رسانه های نوردیک و دنیا و رسانه های فارسی زبان- جنایات خمینی و رژیم ولایت را برشمردم و جدایی خود را از هیئت دیپلماتیک و سفارتی که رژیم نوساخته فاشیستی اشغال کرده بود – اعلام نمودم. شرح آنرا هم طی یک اطلاعیه مطبوعاتی به کلیه سفرای مقیم نروژ بعنوان خداحافظی از آن همکاران وهمطرازان دادم.اینکار بازتاب بسیار گسترده ای در رسانه های جهان داشت. این اقدامی است با "فاسون" حساب شده خودش یعنی با آنتنی کردن هرچه گسترده تر آن . در اینجا  طرف مستعفی و دفکتور- با این آنتنی کردن در صدد اثبات حقانیت خود نسبت به طرف مقابل – که یکی بیشتر نیست- و بطریق اولی کوباندن و ضربه زدن به طرف مقابل است بله او مسقیما آن دولت یا حزب و یا سازمان را هدف قرار داده و به آن ضربه میزند و درنتیجه عکس العمل دولت یا حزب  یا سازمان مربوطه را برمی انگیزد چنانچه در اولین نمازجمعه بعد از استعفای من- دراکتبر 1982 میلادی  رفسنجانی امام جمعه تهران  مرا خود فروخته به استکبار و مجاهدین ( بقول او منافقین ) خطاب کرد. بنابراین هرگونه استعفای در بوق آنتن و تبلیغات رفته از یک دولت یا حزب و تشکل و یا شورا یا مقاومت در پهنه این گیتی و در اداور متفاوت تاریخ نمی تواند  برای خیر اندیشی نسبت به آن دولت یا حزب باشد. بنابراین حق بدهیدکه این جمله که" ......ما باور کنید برای خیراندیشی شورا و مجاهدین استعفا داده ایم.....ما دلسوز خود و آنان و نیازهای جنبش بوده ایم. هنوز هم هستیم ........" " ده هور"(توجوال) این لراصلا نرود این مطلقا پذیرفتنی نیست، به همان اندازه که من در 1982 به هنگام کنفرانس مطبوعاتی خیر اندیشی برای رژیم ایران داشتم، این آقایان هم خیر اندیشی برای شورا و مجاهدین داشته اند.
باری این داستان هم مانند بسیاری دیگر فروکش میکند و بعد از مدتی از تک و تا می افتد...."بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار فکری بحال خویش کن که این روزگار نیست".  فوقش ما هم روی دیوار اطاق کارمان می نویسیم "این نیز بگذرد" از قماش همه آن ضربه های میلیونها بار قوی تر که ما با تندرستی و به سلامتی پشت سر گذاشتیم و به پیش! و "آهن! آهن!" گویان به راه پر "خار مغیلان ”وبیابان مشقت"( عاریتی دیگر از آن اپرت) برای آزادی ایران زمین محبوبمان ادامه دادیم.
اما پاسخی هم به آن چهار پیام - دو اطلاعاتی و سربازان گمنام ارتش سایبری و  دو شاه الهی که ” استاد دکتر خزایی” گویان مرا تشویق به استعفا فرمودند!:
"همواره ای پیام دهندگان! البته واضح و مبرهن است" که کورخوانده اید!. که این شورا که جدی ترین ائتلاف تاریخ- علیرغم همه کاستی ها و کمی ها هست- یک خانه اجاره ای یا ملک شخصی کسی نیست که مستاجر اطاق اجاره ای خود را پس داده یا مسافر از اتاق هتل بقول ما لرها! "چک اوت" کند. این خانه ای است که بنیانگذار آرمانی آن ستار و دکتر محمد مصدق و محمد حنیف نژاد و شکری پاکنژاد بودند و آرشیتکت و معمار سازنده و ماهر آن مسعود رجوی است. درکنار و همراه با همه نیروهای مترقی مذهبی-غیر مذهبی - چپ- دمکرات- ملی- مصدقی و آزادیخواه. آنانیکه از همان ابتدای انقلاب و حتی در زندانهای شاه صفوف خود را در مقابل ائتلاف اهریمنی دیگر که خمینی - توده - اکثریتی باشد- تشکیل دادند. بهمین خاطر و بعلت همین ائتلاف واین صف بندی تاریخی-  آخوندهای مقیم زندان شاه در ظرفهای مجاهدین غذا میل- یعنی کوفت- نکرده- در حمام بعد از آنها دوش نمیگرفتند و بر طنابی که مجاهد بر آن جامه خود را آویخته بود عبا و قبا وتنبان خود را آویزان نمیکردند!.
 کمی بخندیم!
 باری طوطیان شکرشکن- که هم بندان زندان قصر باشند- بسیار نقل کرده اند که آخوندهای مرتجع در همان زندان اصرار داشتند که آنها قبل از دیگران  زیر دوش بروند زیرا با فریاد وا اسلاما میگفتند که اگر مجاهدین و نیروهای مترقی و لاییک و طرفدار جدایی دین از دولت اول داخل شوند آن حمام نجس میشود!- در دیگ ها و ظرفهایی که با آن مجاهدین و نیروهای ائتلافشان در زندان غذا میخوردند خوراک میل- یا کوفت- نمیکردند. پیت های پنیری را که مجاهدین و این نیروها باز کرده بودند از بیرون شسته و قطعه های پنیر خود را با ورد و دعا آب میکشیدند- آیا تاکنون حدیث غسل پنیر شنیده اید!؟- عسگر اولادی و هم پالکی هایش همین غسل را به ملاقه ها میدادند. از این رو آنان به "اصحاب ملاقه" معروف و مشهور شده بودند!
 ایضا از زبان همین شاهدان عینی -زندانیان هم بند آخوند ها- شنیدم که آنها روی آن طنابی که مجاهدین و چپ ها و نیروهای ملی و مصدقی و لاییک- لباسهای خود را  نمی آویختند. اسلام ولایت فقیهی دو راه حل درخشان ارایه کرده بود. اولی عملیات مشکل گشایانه یکی از آخوندها بود که تنبان و یا زیر پیراهن خود را  در زیرآفتاب سوزان زندان قصر با دو دست گرفته و درهیات و  نقش چوب لباسی مدتهای طولانی در زیر آفتاب حیاط زندان بی حرکت می ایستاد. این امرقبل از خشکی تنبان- آقا را گیج و گرما زده کرده و به دهادریشن ( از دست دادن آب بدن) می انداخت- یعنی اول آقا.خشک میشد!!.  بعدها ابتکار بهتر و آسانتر و پر بارتری خلق کردند! (بهمان سیاق و ابتکاری که ماشین های انگشت بری را برای اجرای حدود ساختند) - و آن عبارت بود از پرتاپ کردن پیرهن و لباده و زیر پیراهنی و تنبان بروی شاخه های درختان بسیار بزرگ و کهنسال آن زندان -که یکی از قصرهای قاجار و سلطان صاحبقران بوده است. باری بعد از اینکه از خشک شدن این میوه های مکتبی و ولایی! مطمین میشدند – چون نه دستشان  و نه هیچ نردبانی به شاخه های دوردست نمیرسید- نعلین ها و دمپایی را اول شسته وآنها را نیزغسل طهارت داده و سپس چونان میمون در زیر این درخت و شاخه های پر بار! حلقه زده و نعلین ها و دمپایی ها را بسوی این شاخه های بی شمار پرتاپ میکردند! بهمان و سبک و سیاقی که ازگیل و زرد آلو از درخت چیده میشود !
   اگر سلطان صاحبقران که روزی در زیر این درختان صفا کرده -عرق کشمش و وافور خود را میخورد و میکشید- میدانست که روزی سرنوشت قصر قاجار و آن جلال و جبروت و جشن سرور و بزم و نشاط به کجا ختم میشود- شاید قبل از تیرخوردنش بدست میرزا رضا- و قبض روحش توسط عزراییل- از غصه دق کرده و بیخودی سرنوشت میرزا را به اجرای آن ترور و زحمت و زندان و شکنجه و اعدام نمی کشانید!.  

سخن آخر

اگر کسی آن مرزبندی حنیف که - "مرزبندی بین با خدا و بی خدا نیست بلکه بین استثمار کننده  و استثمار شونده است"- و آن سخنرانی امجدیه مسعود رجوی- "مگر میخواهم لعنت بشیم راه ما راه مصدق  است"- وآن ملاقات تعیین کننده بین مسعود و موسی با خمینی در قم و رد کامل حکومت دینی و جدایی مطلق از خمینی و ترک آن مجلس تاریخی –با کاندیداتوری آقای مسعود رجوی در اولین انتخابات ریاست جمهوری بعد از انقلاب که کاندیدای مشترک و  مورد حمایت همه نیروهای چپ و ملی و مترقی بود و خمینی از وحشت برنده شدن او، وی را به بهانه ای از لیست حذف کرد- یا تشکیل  شورا توسط این مجاهدین و رهبری آنها که در آن از همه ادیان ایران و ملیت ها و عقاید و ایدیولوژیها عضو هستند و همه محتوای اساسنامه و مصوباتش تا بن استخوان سکولار و لاییک است. یا با این شعار محوری و ریشه ای مجاهدین خلق- بزرگترین عضو شورا- که میگوید حکومت مذهبی ضرورتا به فاشیسم ختم میشود- یا اعلامیه ده ماده ای خانم مریم رجوی را که تا بن استخوان لاییک و بر مبنای هومانیسم و اعلامیه جهانی حقوق بشر است- را نادیده میگیرد......و ده ها و صدها مصوبه و طرح و بیانیه و اطلاعیه شورای ملی مقاومت در طول این نزدیک به چهار دهه را- جدی نمیگیرد و قسم حضرت عباس خورده است که تمامیت این مقاومت را مرتبا رد کند و چشم خود را بر همه این فاکتها و سوابق و راه رفته ببندد- ما دیگر نمیدانیم چکار باید کنیم. جز اینکه هرکس به هر چه اعتقاد دارد دعا کند که دیگرانی که ما را نمی شناسند و تبلیغات رژیم و گشتاپویش راه درک حقیقت را بر آنها بسته است- نگذارند خمینی زدگی پاسیو و عاجز زمینگیرشان کند. اگر کمک و حتی دعایی برای ما نمیکنند دست کم در نبرد با این دیوی که  از اعصار تاریک تاریخ تنوره کشیده - به این سازمان و این تشکیلات که همه چیز خود را سردست گرفته است پشت پا نزند. مگر پشت پا در این شرایط خطیر- سنگر به سنگر- "شناعت" و "شقاوت" و "خیانت" به عالیترین مصالح جنبش مقاومت در برابر رژیم آخوندها"  نیست.  اگر نیست پس چه اسمی بر آن میتوان نهاد.. ترجمه دیگری از آنچه گذشت این است که کاری بسیار زشت و جور و ستم بزرگ و از پشت خنجر زدن بود، به بزرگترین و سازمان یافته ترین نیروی اپوزیسیون ایران حتی به گواهی کسانیکه اصلا روی خوشی به ما ندارند،. بقول گونار سونسه - از بالاترین قهرمانان مقاومت نروژ- حامل بالاترین مدال افتخار تاریخ کشور- که در ملاقات با خانم رجوی در مقابل روزنامه شماره یک نروژ گفت: بگذارید هر برچسبی میخواهند به شما بزنند همین ها را در باره ما هم میگفتند و گشتاپوی هیتلر از آن بهره ها میگرفت. تمام مقاومت ها از دید معاندین و دشمنان تروریست و بدنهاد هستند.
اما خطاب به عوامل آشکار و ناشناخته اطلاعات رژیم که مرا دعوت به خروج از این خانه تاریخی کردید! بدانید که من اجاره نشین این خانه نیستم بل خود کارگری از خشت گذاران این خانه و پیرو آن بنیانگذاران و همره آرشیتکت و معمار تاریخی این خانه هستم.من نه تنها خانه خود را ترک نمیکنم- بلکه به کوری چشم شما وخامنه و مصلحی و شرکا- با استفاده ازتمام توان حرفه ای و انرژی خود به خدمت در این خانه تاریخی ادامه میدهم ....همانطور که سه سال در کنسولگری ایران در هند- بطور زیر زمینی به دانشجویان مخالف شاه پیوستم و در طول انقلاب به آن پیوستم و در سازمان زیرزمینی برگزاری اعتصابات کارکنان دولت و سازمانهای ملی فعالیت کردم و در مقام سفارت در سوئد و نروژ نیز با پیوستن مخفیانه به مقاومت، در آن سفارت رژیم خمینی هرخدمت ناچیزی را که در توان داشتم انجام داده ام. از سی ویک سال پیش هم بعنوان یک دیپلمات وحقوقدان حرفه ای در خدمت این شورا و این مقاومت هستم. مقاومتی که در مقابل این دیو خونخوار کف بردهان و آن انترناسیونال مماشات و سوداگری و بی غیرتی- در تمام سرفصلهای تاریخی و سربزنگاه های استرآتژیکی- زیر این همه فشار و رنج و ظلم و ستم و توطئه به دستاوردهای مهم زیر تا کنون نایل آمده است:
الف. از همان ابتدا بزرگترین صف بندی در مقابل ارتجاع و بنیادگرایی و فاشیسم مذهبی را تشکیل داده است
ب. با محوری بودن یک سازمان مسلمان مترقی و ضد بنیادگرا و ضد تمامیت خواهی و توتالیتاریسم آخوند و فقیه پادزهر بنیادگرایی شده است. چیزی که بهار عرب هنوز کم دارد و در فقدان آن دست و پا میزند.
پ.  قطع ادامه جنگ ضد میهنی پس ا زخروج عراق از خاک میهن و آمادگی آتش بس و ایضا آمادگی کشورهای عرب برای دادن غرامت به ایران- جنگی که با شعار آخرین نفر و آخرین خانه به بهانه " فتح قدس از راه کربلا"- شش سال دیگر ادامه یافت- صدها هزار جوان دبیرستانی و دانشگاهی و کارگر و زحمتکش دیگر را به کام مرگ و معلولیت کشاند و صدها شهر و هزاران دیار و روستا را نابود کرد- درحالیکه فرزندان خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی و دیگر سران جهل و جنایت شرکت های نفتی تشکیل داده- در دانشگاه های خارج تحصیل و در بدترین فساد تاریخ ایران حسابهای بانکی خود را غنی سازی میکردند.  کتابی اکنون پیش روی من است که در آن شش هزار پارلمانتر و سیاستمدار دنیا- حتی چند نخست وزیر- طرح صلح شورای ملی مقاومت را با دولت عراق برای پایان دادن به آن جنگ خانمانسوزهشت ساله  بین دو دولت نه دو ملت-  که در آن با تاکید به  قراردادهای مرزی الجزایر1975 و استقلال و حاکمیت ملی وسرزمینی دو کشور - مورد حمایت قرار داده و آنرا مبنای یک آتش بس وترک مخاصمه و صلح پایدار بین دو ملت ( رنجدیده و دیکتاتوری تاریخی زده ایران و عراق) دانستند. حالا بگذارید بوق های گشتاپوی ولایت سلطان خامنه ای- خلیفه دوم- و بلندگوهای داخلی و خارج کشوری اش هرچه میخواهند دروغپردازی کنند. جوانان و نسل های حال و آینده ایران خود با پیگیری این دورانهای تاریخ معاصرکشور- قطعا به ریش و عبا و قبای آنان و به ترکیب لابی های فوکول کراواتی آنان خواهند خندید.
ت. توطئه خمینی را- پس از نوش جان کردن زهر آتش بس، بر سر کتاب سلمان رشدی- که نه یک کلمه اش را خوانده ویا فهمیده بود- و صرفا برای سرپوش گذاری بر تضادهای درون رژیم و عواقب نوشیدن جام زهر بود - خنثی کردند.
ث. برنامه اتمی این رژیم مخوف و ایرانسوز را که صرفا برای ارعاب جهان و مردم ایران بود- افشا و همانند شیر جوانان نروژ بلایی را که بر سر مرکز اتمی آب سنگین هیتلر در روکین نروژ آمد- بر سر سایت های اصفهان و اراک و نظنز و پارچین آوردند.
ج- توطئه و راه بند بزرگ مماشات گران عصر جدید یعنی لیست های بی آبروی تروریستی را برای همیشه نقش بر آب نمودند.
چ-  دعاوی و دروغهای جدید و قدیم گشتاپوی خامنه ای را خنثی میکنند. اخیرا در مورد ادعای "مرگ های مشکوک" و "طلاق های اجباری" که همزمان با استعفای این آقایان بالا گرفته بود، کمیسیون قضایی شورا اعلام کرد که اگر هرکس برای این اتهامات دلیل دارد دریک دادگاه ارایه دهد. آیا بیش از این میشود منصف و منطقی بود و اعتماد به نفس داشت. آیا این کمیسیون قضایی شورا صلاحیت رسیدگی به اینکار و این اتهام سخیف را علیه سازمان محوری شورا ندارد. آیا این صرفا یک کار مجاهدینی است همانطورکه  در یکی از ایرادات اعلام شده است!
ح- تشکیلات خود را درزیر بالاترین فشار و ضربه های رژیم و ایادیش و دراوج حمله و کشتار و موشک باران مانند جان شیرین حفظ کرده اند.
و دست آخر و مهمتر اینکه توطئه ردیابی و از بین بردن بنیانگذار و مسول شورای ملی مقاومت را- که پروژه شماره یک گشتاپوی ولایت و دیکتاتوری مطلقه است را سد کرده اند. پروژه ای که خامنه ای و ریزه خواران رنگ و وارنگش مانند مالکی و کوبلر هم آنرا دنبال میکنند. گشتاپوی خامنه ای از آن نوع سازمانهای اطلاعاتی است که جان جورج واشنگتن و گاندی وبولیوار و مصدق و ینس کریستیان هوگه رهبر مقاومت وماکس مانوس قهرمان نروژی مقاومت را هدف قرار میدادند. حتما لازم نیست که یک نابغه جنگهای چریکی و یا متخصص استراتژی جنگهای کلاسیک باشی تا بدانیکه درهر نبرد وجنگی اگر فرمانده طرف را زدی وازمیان برداشتی بزرگترین ضربه کاری را به دشمن خود وارد کرده ای و حتی در بعضی مواقع آنها را به شکست کشانده ای.حتی یک مثل تاریخی کلاسیک وجود دارد" نبردهستینگ" در انگلستان قرون وسطی.
 در زمان تشکیل ارتش آزادیبخش نروژ(میلورگ)  ینس کریستیان هاوگه رهبر مقاومت و ماکس مانوس قهرمان بلا منازع مقاومت مسلحانه شد. بر اساس اسناد تاریخی در گزارشها و عکس ها و موزه ها ونقل قول های آنانیکه هنوززنده اند-  رییس سازمان گشتاپو در نروژ بنام هلموت رینهارد- ازهمان ابتدا تا پایان ماموریت خود در نروژ یکی از مهمترین و حیاتی ترین پروژه هایش پیدا کردن هوگه رهبر مقاومت( که القضا یک وکیل دادگستری بودکه بعدا وزیر دادگستری شد) و ماکس مانوس قهرمان عملیات مسلحانه بود. اوشخصا این بزرگترین عملیات اطلاعاتی و امنیتی را رهبری میکرد-. اعضای مقاومت با جان ودل- و گاهی با فدای جان خود – در حفظ اسرار مربوط به رهبرشان و حفاظت او -که  اولویت شماره یک بود- بجان میکوشیدند. پس از سقوط هیتلر و آزادی نروژ- از قضا خود هلموت راینهارد -رییس گشتاپو بهمراه بسیاری دیگر- مکان مخفی اش کشف و درزندان مرکزی شهر محبوس گردید. عکسی تاریخی در این باره اکنون زینت موزه ها و کتابها واسناد مقاومت است. دراین عکس تاریخی صحنه ای دیده میشود که ماکس منوس به دیدار رییس گشتاپوی هیتلر( بخوانید آخوندمصلحی)- به این زندان میرود. او بعنوان ملاقاتی به سلولش رفته و با دست دادن به او خود را چنین معرفی میکند: اسم من ماکس مانوس است همانکسی که چهارسال است که  دنبالش میگردی. من الان خودم  آمده ام که هم قیافه ام را ببینی و هم بگویم دیگر زحمت نکش من خودم پیش تو آمده ام!  بفرما سیگارمیکشی ؟ و قوطی سیگار را جلوی او میگیرد. باری به حاج آقا مصلحی  بشارت میدهیم که اگر زنده ماندیم و بساط تان را مردم و مقاومت ایران برچید آنگاه دیدار ها تازه خواهد شد!  
واما  کلام آخر در پاسخ آن دو سربازگمنام ارتش سایبری خامنه ایی و آن دو شاه الهی :

شما در پیامهایتان گفته اید: "استاد دکتر خزایی! چرا شما سکوت کرده و نمیروید از این شورا":
از آنجا که قطعا در اینجا مقصود شما از" استاد ودکتر" موجوداتی است که نوع راه راه آن در آفریقا یافت میشود! بنده عرض میکنم که "استاد ودکتر" خودتی!

پرویز خزایی
30 خرداد 1392 برابر 20 ماه ژوین 2013 سالروز شروع مقاومت علیه دیکتاتوری دینی - اسکاندیناوی