زینت میرهاشمی: سالگرد یکی از جنایتهای رژیم شاهنشاهی 


در شامگاه ۲۹ فروردین ۱۳۵۴، دلیر مردانی به دست مزدوران ساواک شاه در تپه های اوین با دستانی بسته تیرباران شدند. 

مزدوران با کشتن ۷ تن از رفقای فدایی به نامهای بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، احمد جلیلی افشار، سعید (مشعوف) کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپان‌زاده و عباس سورکی و ۲ تن از مجاهدین خلق مصطفی جوان خوشدل و سید کاظم ذوالانوار تپه های اوین را خونین کردند؛ رود خونی که ارزشهای مقاومت علیه استبداد، نه به دیکتاتوری، نه به تسلیم و سازش و شوریدن بر وضع موجود را در میان بیشمار نسلهای جوان همچنان زنده نگاه داشته است. پیمان آنها برای سرنگونی دیکتاتوری همچنان تازه و دست یافتنی است.
در بازاندیشی پیوند آن جنایت به شرایط کنونی فراوان می توان گفت و نوشت و به نظر می رسد که باید همچنان به آن موضوع پرداخت تا شامل فراموشی و مرور زمان نشود. مردمان ایران زمین در روزگاری که دیگر این جنایتها تکرار نمی شود، خواهند دانست که هزینه گرانبهای آزادیشان تا چه اندازه کلان بوده است.

در هنگامه جنایت در تپه های اوین، دانش آموز و در ارتباط فعال با سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بودم. دقیقا به خاطر دارم که هیچکس در محیط اطرافم، در مدرسه و میان خانواده ها، دروغ منتشر شده در رسانه های دیکتاتوری سلطنتی را باور نکرد.

خشونت بی حد و مرز و حذف مخالفان سیاسی، چوبه های دار و شکنجه و زندان، هیچکدام نتوانست رژیم سلطنتی را با آن همه پشتیبانان امپریالیستی اش نجات دهد.

آنهایی که جانشان را در راه انسانی تر و عادلانه تر کردن زندگی مردم از دست دادند هماره مانا خواهند بود. قربانیان خشونت شاه جرمشان انتخاب درست مبارزه برای رهایی بود. تن به دیکتاتوری ندادند و علیه آن برآشوبیدند؛ انتخابی آگاهانه که تا به امروز سرمایه سیاسی، معنوی و اجتماعی در سپهر سیاست ایران و برای چالشگران علیه استبداد است.

یاد کردن از رویدادها تنها کافی نیست. پیوند آن ها با مسائل روز و تجربه آموزی بخش مهمی از حافظه تاریخی را تشکیل می دهد. متاسفانه به دلیل قدرت گیری بنیادگرایان اسلامی آن هم از ارتجاعی ترین لایه آن، فرصت واکاوی تاثیرات مخرب خشونتهای دیکتاتوری سلطنتی به مردم داده نشد. طنز تاریخ تماشایی است؛ «کمیته مشترک» که محل شکنجه زندانیان سیاسی بود، از طرف جنایتکاران کنونی حاکم به «موزه عبرت» تبدیل شد.

بیش از دو برابر شدن جمعیت ایران و به کارگیری تجربه سقوط حکومت قبلی، تعداد زندانهای مخوف و مخفی افزایش پیدا کرده است.. شدت شکنجه آنقدر زیاد است که کمیت آن به جای کیفیت مد نظر قرار می گیرد و رژیم ولایت فقیه سفید کننده شکنجه های رژیم شاه می شود. زیرا از همه آلات و ابزار شکنجه آن دوران و دهها ابزار و شیوه جدید استفاده می کند.

دیکتاتوری ولایت فقیه که خود زائیده دیکتاتوری سلطنتی است، رویداد بزرگ سقوط سلطنت و به زباله دانی سپردن آن را به گونه ای نمایش می دهد که گویا دو انتخاب برای مردم است. یا رژیم سلطنتی و یا رژیم ولایت فقیه با نام جمهوری اسلامی.

کسانی که افق دیدشان محدود به تبلیغات گمراه کننده است در دام پهن شده به وسیله ملاها گرفتار می شوند. بسیاری از این افراد پشیمان از گذشته در سنین بالایی هستند و عمر چندانی برایشان نمانده است. متاسفانه آنها در سالهای پایانی عمر مُهر پشیمانی از سرنگونی حکومتی موروثی را بر پیشانی خود می کوبند.

برای توقف چرخه خشونت و بستن پرونده رژیمهای دیکتاتوری و دینی از هر نوع آن باید با آنها تعیین تکلیف کرد. ساده سازی و پاکسازی موانعی که دیکتاتوری شاه برای مردم ایران در رسیدن به توسعه ای دموکراتیک، آزادی و عدالت ایجاد کرد، گمراه کردن مردم در دیدن افقهای روشن آینده است.

نمی توان به جمهوری اسلامی نه گفت اما در کنار کسانی بود که هنوز وضعیت خود را با دیکتاتوری سلطنتی و نوع حکومت آینده مشخص نکرده اند. نمی توان نام خود را در کنار کسانی گذاشت که پیشینه و افتخارشان نظام موروثی و تک حزبی رستاخیز است. نمی توان بدون مرزبندی با شاه و شیخ یعنی با دیکتاتوری شاهنشاهی و استبداد دینی، از توقف چرخه خشونت در ایران زمین و دستیابی به جمهوری دموکراتیک، لائیک، کثرت گرا حرف زد.

شاه که باد می کاشت، طوفان انقلاب بهمن را درو کرد. روزهایی که شکنجه گران در زندانها قدرت خودشان را با شلاق، تجاوز و اعدام نشان می دادند انتظار طوفان انقلاب ۵۷ را نداشتند. سرنوشت پایوران رژیم ملاها هم با طوفانی بسا قدرتمندتر رقم خواهد خورد.

برگرفته از ایران نبرد