محمد قرایی:‌ آنکه گفت آری و آنکه گفت نه

عنوان نوشته ام را از نمایشنامه نویس و روشنفکر معترض آلمانی، برتولت برشت وام گرفته ام. این افتخار را داشتم که از روز اول تشکیل دادگاه دژخیم حمید نوری، بعنوان یک اشرف نشان در جریان دادگاه دژخیم حمید نوری، چه آنچه در داخل دادگاه میگذرد و چه آنچه در بیرون و جلو دادگاه و آکسیون اشرف نشانان میگذرد باشم. زیرا که به قول خواهر مریم: «جنبش دادخواهی برای ما مترادف پایداری و ایستادن بر سر موضع و مقاومت تمام عیار برای سرنگونی و آزادی است». جنبشی که رو در روی جلاد۶۷، پیروزی مردم و مقاومت ایران در جنگ با رژیم جنایتکار آخوندی را در چشم انداز دارد. 
رژیمی که سالها، خام خیالانه به بهای سنگین تلاش کرده، از جنبش دادخواهی هویت زدایی کرده و آن را خفه کرده و یا هر میزان که بتواند آثار آن را از خاطره ها و وجدان مردم ایران و جامعه بشری پاک نماید. درعین حال،آنچه که در محاسبات خمینی نمیگنجید، کار سترگ جنبش دادخواهی بود که مجاهدین از سال ۶۷ با تلگرام و اطلاعیه های برادر مسعود به دبیر کل ملل متحد شروع کردند، و با اعلام جنبش داد خواهی در سال ۹۵ بوسیله خواهر مریم آن را به اوج رساندند. اکنون در دادگاه دژخیم حمید نوری میروند که آن را به پیروزی تبدیل کرده و جام‌زهر حقوق بشر را بر حلقوم رژیم ولایت فقیه در دوران رئیسی جلاد و خون آشام بریزند.
از آن سال ببعد، خون شهیدان و سرو قامتان استوار، هر روز بیشتر میجوشد. درخشش مقاومت و ایستادگی ۳۰ هزار قتل عام شده که ۹۰ درصد آنها را اعضاء و هواداران مجاهدین هستند هر روز آمران و عاملان رژیم آخوندی را رسوا میکند. 
به عنوان یک زندانی از بند رسته دهه خونین شصت، که از سال ۶۰تا سال۶۴ شکنجه ها و کشتار و اعدام را از نزدیک شاهد بوده ام. با قاطعیت میتوانم بگویم، آنچه دراین دادگاه مطرح میشود، با آنچه در زندانهای رژیم آخوندی شاهد بودم و یا هرآنچه در کتاب خاطرات زندان از گروههای مختلف،خوانده ام یک تفاوت کیفی دارد . احساس میکنم با شهادت نفرات مختلف و بویژه نصرالله مرندی و رمضان فتحی و اکبر بند علی،و احمد ابراهیمی و ...خودم را در راهروهای مرگ برغم این که حضور نداشتم، حس میکنم، گاه همان فضای سنگین و سکوتی که اکبر بندعلی بعد از دیدن کامیون اجساد پاک شهدا میگفت، را احساس میکنم.
در خلال محاکمه دژخیم حمید نوری، دهها موضوع مختلف در رابطه با زندان و زندانی و مقاومت ذهنم را مشغول میکرد ازجمله: دو دستگاه ارزشی، مقاومت و پایداری بر روی اصول و ارزش ها در یک حرکت جمعی، در مقابل دستگاه تسلیم وکرنش وزندگی ننگین و نفی مقاومت درخدمت دشمن. دستگاه سرکوب آمران و عاملان کشتار بیرحمانه و دستگاه مقاومت در برابر سرکوب وحشیانه از جانب سربداران قتل عام شده. معنی شکست و پیروزی در مصاف بین ظالم و مظلوم. شیوه هایی که دژخیم برای درهم شکستن مقاومت زندانیان اتّخاذ میکرد و روشهای مقابله زندانیان مقاوم با این شیوه ها. تعادل قوا بین زندانی و زندانبان و قوانین بهم زدن این تعادل قوا از جانب سربداران قتل عام شده. و .... که میتوان بطور مفصل درآینده به آنها پرداخت. 
قتل عام ۶۷ بزرگترین ملاک و شاخص، صداقت و فدای بیکران همه آنهایی بود که به آزمایش کشیده شدند، و بخوبی در این آزمایش پیروز شدند.
مجاهد قهرمان جعفر هاشمی و یارانش در نوک قله این آزمون قرار داشتند. آنها با تحمل جیره شلاق روزانه و محدودیتهای فوق العاده در داخل زندان، شجاعانه پرچم مقاومت و نه گفتن به جلاد را به دوش کشیدند. وقتی شکنجه گران زندان او را به اسم صدا میزدند. او با شجاعت میگفت به من نگو جعفر به من بگو«سرباز مسعود»
زندان و زندانی سیاسی، یکی از برجسته ترین وجوه جامعه مقاوم و بپا خاسته مردم ایران اند که با افکار و انتخابهای خود و ارزشهایی که حامل آن هستند مردم ایران و مقاومت آنها را در عمل در مقابل دژخیمان باز تعریف میکنند.
دراین نوشته قصد دارم کمی به دستگاه مقاومت و تسلیم و یا بقول برشت «آنکه گفت آری و آنکه گفت نه» بپردازم.
دو نگاه فلسفی و اخلاقی و فرهنگی و ارزشی به زندگی و مرگ، را در جریان قتل عام ۶۷ شاهد هستیم.
دستگاه اول مدعی است:‌ آنها که سربدارشدند، نمی دانستند «هیات مرگ» است، بلکه خیال میکردند هیئت عفو است. اگر میدانستند «هیئت مرگ» در مورد مرگ آنها تصمیم میگیرند، راه سربدار شدن را انتخاب نمیکردند. 
طلبکارانه سوال میکنند چرا باید برای یک کلمه «مجاهد»و یا «منافق» جانم را بدهم اگر میتوانم با یک کلمه زنده بمانم کار درست همین است که من انجام داده ام. زندگی زیباست و آن را دوست دارم و من نمیخواستم با مرگم زیبایی ها را از دست بدهم. 
این دستگاه میخواهد بگوید: آنهایی که سربدار شدند زندگی برای آنها زیبا نبوده است، عاشق زندگی نبوده اند، نا امید و مایوس بوده و کم خردانه خودشان را به کشتن داده اند. 
دراین دستگاه آرمان گرایی جایی ندارد، توصیه میکند: به وضعیت موجود تن بدهید، آنرا بپذیرید، خطر نکنید، به آینده فکر نکنید، حال را غنیمت بدارید، مبارزه و مجاهدت به خاطر آینده ای نامعلوم، ارزشی ندارد، قید و بندها و مرزبندی‌ها و ارزش ها را ول کنید، به فکر خود و خانواده وجان خود باشید، در خطرات جانتان را در ببرید، مانند بوته های بی ریشه خودتان را آزاد و رها به امواج باد بسپارید و به هر سو خم بشوید.
دراین دستگاه مقاومت و ‌آرمان هیچ و پوچ است و «خود» و فردیت فرو برنده در کانون آن قرار دارد. در شرایط خطر، ترس سراپای وجودش را فرا میگیرد، البته ترس یک غریزه انسانی است، ولی این گونه افراد وقتی در مقابل آزمایش قرار میگیرند، از یک نقطه به بعد، غریزه حفظ خود و ترس آنها را هدایت میکند و نه اگاهی و شعور و اراده و انتخابهایشان. 
 آنها ارزشهایی را که قبلا به آن اعتقاد داشتند و برای آن به زندان افتاده بودند را به یکباره فراموش کرده و عقایدشان را مانند لباس عوض میکنند. ارزشهای قبلیشان به ضد ارزش تبدیل میشود. برای چنین افرادی از این نقطه به بعد، قیمت زنده ماندن آنها را جلاد تعیین میکند.
مزدور نفوذی که برای زنده ماندن تن به همکاری با دژخیمان دادستانی میدهند و با دادستانی اوین در تدوین کتاب «کارنامه سیاه » همکاری میکنند، میداند که دارد، دشنه جلاد را بر تن زندانیان مقاوم تیزتر و شلاق او را بر تن مجاهدین، سنگین تر میکنند. برای زنده ماندن به هر خفّتی در درون و بیرون زندان تن میدهد.
ولی در مقابل آنها که دستگاه مقاومت را انتخاب کردند و سربدار شده اند. قیمت انتخاب های خودشان را هر میزان هم که سنگین باشد در همه بزنگاهها می پردازند. تاریخ و تکامل مبارزاتی و انسانی و اخلاقی روی دوش همین دسته سوار بوده است، آنها شلاق و تازیانه های تکامل هستند که ارابه تکامل را در پیچ و خم ها و بن بست های مسیر مبارزه به جلو می رانند.طی سالهای گذاشته این ها بودند که در شرایط سخت راه این مقاومت را به جلو باز کرده و میکنند.
آنها از ترس مرگ، شرافت انسانی خودشان، همه خواستها و آمال و آرزوهای طبیعی و زیبای خود را برای دست یابی به زیبایی های بالاتر، در خودشان می میرانند تا حیات جدیدی پیدا کنند .
آنها کسانی هستند که قلب توده های مردم را تسخیر میکنند، صدای آنها از دل دیوارهای بتونی و سیم های خار دار به بیرون راه پیدا میکند و تبدیل به فریاد میشود، فریادهایی که روزی در هم می آمیزد و طوفان بر پا میکند و رژیم را درتمامیتش سرنگون میکند.
در دادگاه حمید نوری وقتی اکبر بند علی از راهرو مرگ و جنازه هایی که در کامیون تلنبار شده بود صحبت میکرد هرکسی که ذره ای از انسانیت و ضدیت با رژیم ولایت فقیه در او وجود داشت، خود بخود اشکهایش جاری میشد. قاضی زن سوئدی هم بر این همه مظلومیت میگریست و اشکهایش را که بر روی گونه هایش میلغزد را با دستمال پاک میکرد.
دراین دستگاه ترس های غریزی فرد را هدایت نمیکند، بلکه از ترس عبور کرده و با شهامت در دل شب فرو میرود و آن را به شجاعت و دلاوری که یکی از خصوصیت انسانی هست، تبدیل میکند.
مهتری گر به کام شیر در است شو خطر کن ز کام شیر بجو
دراین جا خوب است به وصیّتنامه مجاهد خلق علیرضا فتوحی اشاره کنم . او به بهترین شکل به یاوه گویانی که میگویند، آنها که رفتند عاشق زندگی نبودند جواب داده است.
علیرضا فتوحی مجاهد سرفرازیست که در سال ۶۳درسش را در آمریکا نیمه تمام گذاشته و به صفوف مجاهدین خلق پیوسته و به کاروان شهدای سازمان پر افتخار مجاهدین می پیوندند .او در بخشی از وصیّت نامه پر شورش نوشته بود:‌«من، علیرضا فتوحی، فرزند محسن، در سلامت کامل فکری و جسمی و با ایمان راسخ و استوار به سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران و کلیه‌ی اصول و مبانی ایدئولوژیک- تشکیلاتی- سیاسی آن، وصیت‌نامه‌ی حاضر را می‌نویسم: .... من با عشقی عمیق نسبت به زندگی و کلیه‌ی زیبایی‌ها و عواطف لطیف انسانی محصور در آن، این وصیت‌نامه را می‌نویسم. من به زندگی، به رنگ آبی دریا و ابرهای آسمان، به کوههای سربه فلک کشیده و برگ سبز درختان؛ به دره‌های ژرف و قله‌های بلند و نوک تیز کوههای کردستان؛ به مرغزارهای سرسبز درحالی که احشام در آنها می‌چرند؛ به پرندگان وقتی در آسمان پرواز می‌کنند؛ به باران وقتی که زمین را سیراب می‌کند و به رعد؛ به برف وقتی همه‌جا را سفید می‌کند و به سنجاب‌های بازیگوشِ کوهستان؛ به خانواده‌ام و به دخترکان و پسرک‌های زیبای کوچک که با شیطنت باهم بازی می‌کنند؛ به یاران مجاهدم وقتی باهم می‌رزمیم و زندگی می‌کنیم و می‌خندیم، و به تک‌تک خواهران و برادران مجاهدم آنقدر عشق می‌ورزم که توصیفش برایم خیلی مشکل است.
چه کسی بهتر از یک مجاهد خلق معنی و مفهوم ژرف و عمیق و تکاملی زندگی را درک کرده است؟ یک انقلابی بهتر از هرکسی قدر زنده‌بودن و قدر زیبایی‌ها و عواطفی را که در آن غرق است می‌فهمد و بیشتر از هر کسی برای تداوم آنها تلاش و مبارزه می‌کند. آری، ما عاشقانِ واقعی زیبایی‌ها و عواطف هستیم ولی این هنر ما است که به راحتی نوشیدنِ یک لیوان آب، از همه‌ی این زیبایی‌ها و از همه‌ی این عواطف و عشق‌ها چشم‌پوشی کنیم تا آنها را برای خلق خود تضمین کنیم. تا با فدا کردنِ کلیه‌ی این علایق و عشق‌ها خلق ما و نسل‌های آینده از نعمتِ زندگی و زیبایی‌هایش برخوردار شوند. آری این هنر ماست. و اینست تفاوت یک مجاهد خلق با کسانی که همه‌چیز در این دنیا را برای خود و اهداف خودپرستانه‌ی خود می‌خواهند و حاضرند به هر خیانتی دست بزنند تا همه فدا شوند ولی آنها به نوایی برسند».
بگذارید دراین جا، قسمتی از مقاله دوست عزیزم نصرالله مرندی را که یکسال و نیم پیش خواندم نقل کنم. نصرالله که ۱۰ سال را در زندانها و شکنجه گاههای رژیم گذرانده و به هنگام دستگیر مورد اصابت گلوله واقع شده است چنین می نویسد:«همینجا بگویم که من به کاستی ها و کوتاهی‌ها و ضعفهای خودم در مبارزه با آخوندهای جنایتکار کم و بیش واقف هستم و همواره در مقابل راد مردانی مانند طاهر بزاز حقیقت طلب، امیر حاتمی، اصغر غلامی و اسدالله ستار نژاد که جان بر سر پیمان خود گذاشتند و حاضر نشدند حتی یک کلمه بگویند که خوشایند دشمن باشد، تعظیم کرده و میکنم و آنها را هیچگاه از یاد نمی برم و خودم را بدهکار و شرمنده آن شهیدان می دانم.
 اما همانطور که برادر مجاهد اکبر صمدی نوشته بود درس «صداقت مجاهدی» را از آموزشهای برادر مسعود در مکتب مجاهدین فرا گرفتم و همه چیز را در باره خودم و وقایع زندان با سازمانم مطرح کرده، هیچ چیز را از سازمان مخفی نکردم و نمیکنم. راستش خودم را لایق نمیدانم که مخاطب پیام برادر مسعود خطاب به مجاهدین باشم اما به عنوان یک هوادار مجاهدین از او الهام میگیرم جایی که گفت: «… هدف از این صداقت بی‌منتها، تجدیدعهد با خلق اسیر و در زنجیر برای جبران‌کردن کمی‌ها و کاستی‌ها و ضعف‌هاست. روبه‌جلو است، نه رو به‌عقب. بالاکشیدن و فرارفتن و رستن از بندهای روحی و روانی است که از زندان خمینی و خاطرات دردناکش، بر دست‌وپایشان پیچیده است و نه صرفاً یک انتقاد ازخود صوری و سطحی. شاخص این است که در تشعشع این صداقت شگفت و بیکران در جمع یاران، شنوندگان نه‌فقط سر تعظیم و تکریم فرود می‌آورند، بلکه راه مقابله و درهم‌شکستن کابوس خمینی و راه غلبه و مسخرکردن آثار او را، هم در گره‌های کوری که دژخیمان خمینی در اعماق ذهن و ضمیر ایجاد کرده‌اند، می‌آموزند».
من به احترام این صداقت و شجاعت کلاه از سر بر میدارم. بله این افتخار من است که هوادار سازمان مجاهدین هستم. سازمانی با شهیدان والامقامی از سردار خیابانی و اشرف شهیدان و بیش از ۱۲۰ هزار شهید و رهبری مسعود و مریم رجوی و اشرفیان قهرمان که امید و سرمایه خلق محروم مان هستند.
در جبهه مقابل، وقتی ۳۰ سال بعد از آزادی از زندان، ایرج مصداقی را می بینم که افسار پاره کرده و کف بر دهان آورده و با لمپنی و هرزه درایی آخوندی پاسداری، به فحاشی و یاوه گویی علیه مجاهدین و برادر مسعود می پردازد، باور کنید که همان صحنه های اوین و همان پاسداران و شکنجه گران را به یاد می آورم که در مقابل مجاهدین مستأصل میشدند و کف بر دهان آورده و بی دنده و ترمز به فحاشی‌های حیرت‌آور روی می‌آوردند و چنگ و چنگال می‌کشیدند.
شهدای پر افتخار سازمان مجاهدین خلق ایران، بویژه شهدای قتل عام شده سال ۶۷ بزرگترین سرمایه های انسانی ومبارزاتی این مقاومت سترک بوده و خواهد بود. بدون شک این نسل سرفراز قیمتی است که طی این سالها از جانب برادر مسعود و خواهر مریم در مسیر رهایی مردم ایران پرداخت شده است. بدون شک این مسیر پیروزی مردم ما در مصاف را رژیم جنایت کار رژیم آخوندی است.
بار دیگر به روان همه سربداران قتل عام شده در سال ۶۷ درود می فرستم.