جمشید پیمان:‌ تو را آرزو می کنم

سال جدید میلادی 

 

 

در این قصّه ی سر به سر تلخ و تاریک

در این شام بی روزن ظلمت‌آباد

در این بی ستاره

در این غربت خالی از ماه و مهتاب

به چشمم درآ

ای بهین خواهش دیر و دورم

در اینجا که هستی ندارد حضوری.

 

 

در اینجا

که جانم تهی گشته از فَرِّ خورشید

طلوع تو

زیبا ترین آرزوی دل من

به ‌جانِ پُر از انتظارم

تو شیرین ترین لحظه‌ی ناب نوری.

 

 

میانِ بهار خزان دیده‌ی من

میان غمستان یلدای آذر

به تلخ‌آبِ شوریدگی های بهمن

تو را ارزو می کنم

ای بهشت بَرینم.

 

در اینجا

که از عشق، دیگر نیابم نشانی

تو را آرزو می کنم

ای دلارامِ خوب قدیمی

تو را

ای جهان سپنتای زرتشت

تو را ای مِهین سرزمینم!