رضا شمس:‌ شر مطلق

 

برای نیکا_شاکرمی ها که یاد دخترکان میلیشای دهه  شصت را زنده کردند.

 

خواستم بگویم کفتاران
دیدم کفایت نمی کند!
خواستم بگویم گرگان
دیدم رسا نیست!
خواستم بگویم شغالها و روباها
دیدم ظالمانه است
و من ظالم نیستم.

چه بنامم شمایان را 
که چون کفتار زشت و پلیدید
چون گرگ درنده اید
چون شغال دزد و راهزنید
و چون روباه فریبکار و شیادید
ولی هنوز بدترید
و نامتان در جواراین جانوران
ظلمی است به طبیعت
و من ظام نیستم.

ای شر مطلق
 من درمانده ام
تو را توصیف کنم 
مطلق را چگونه توصیف کنم؟
... چه کسی میتواند؟

و من برخود می لرزم
وقتی تجسم می کنم
وقتی خیال می کنم
مسلط بر دختران گل و آفتابی
و در دهلیزهای تاریک با آنها تنهایی
چه میکنی با آنها؟
چه جانوری می شوی؟

و بعد بر خود می لرزم
و شرمنده می شوم
بر ظلمی که به جانوران کرده ام
چرا که  
کاری که تو می کنی 
هیچ جانوری نمی کند! 

چگونه هیولا وار بر تن و جان آنها می افتی
و می دری تن های نازک و ترد شان را
و سرقت می کنی عصمت طیب و طاهرشان را
و می بلعی تمامی خوبی و زیبایی را
و زندگی را تباه می کنی

ای مرگ پست
ای طاعون زشت
ای مطلق بدی و زشتی
تو چه می کنی
با نوباوگان سر زمین من
تن من می لرزد از تصورش
خشم من می ترکد از تجسمش
تو نیز تجسم کن اگر میتوانی
تو نیز تصور کن اگر میتوانی

کاش میشد 
آتش شد و زبانه کشید
گلوله شد و پر کشید
و بمبی شد و منفجر شد!

از این دور دستهای دور و ناپیدا
تو را می ستایم 
و با تو احساس بودن می کنم
ای آنکه شورش می کنی
و آتش می شوی
و می سوزانی
این شر مطلق را.