ناهید همت آبادی ـ طبل ها برای که می کوبند؟

طبل ها برای که می کوبند؟

ناهید همت آیادی

پس از این همه سال هنوز نمی دانم چگونه خود را از شرمی که بی هیچ اتهام دربرابرواژه ها احساس می کنم رها سازم و بی احساس هیچ گناه در معانی آنها دقیق شوم وقتی که قلب حقایق تا مرز ذبح رذیلانه الفاظ رسیده و هر واژه تهی شده از مفهوم و معنای راستین مثل یک پرنده زخمی اسیر، میان دستهای زمخت و بیرحم پیر صیادان هرزه گرد پرو بال می زند و از روح تهی می گردد . حال اگرمثل خیلی از وقتها کسی از سر دلداری یا انصاف بگوید که من در این میان هیچ سهمی از گناه در خیانت به واژه ها مرتکب نشده و در بیان یا نگارش گاه به گاه آنها نیزهیچ کوتاهی در حق شان روا نداشته ام، در این صورت فقط امید و یقین به این که بهر حال فرزانه ای از تبارایزدان زمینی که زخم و رنج مردم سرزمین اسیرم راهزاران هزار بار بر روح و جان خویش لمس کرده، با خلق فرهنگ و فرهنگنامه ای نمونه و دگرگونه، این همه مصیبت و افسوس را از همه قلبها خواهد زدود، تسکینم می دهد تا در حد توان خود - اگرچه بسیار کم- دوباره گاهی قلم بدست بگیرم و تراز سرنوشت ایران را ناگزیر در مقایسه دو مقوله، دو پدیده، دو باور(هریک درتعریف خود شگفت وحیرت آور) و دو عملکرد اصلا متفاوت، در دو سرطیف بسنجم، دو سر طیف، دو گانه و در تضاد و تخاصم مطلق با یکدیگر، چنگ در چنگ در اصل و فرهنگ، اندیشه و آرمان، مذهب و ایمان، انجام و فرجام .

بگذارید حرف دلم را زود و بسادگی آغاز کنم . چشمانم که به تصادف قیافه های کریه مسخ شده را می بیند و عربده های گوشخراش دیوانه وار که گوشهایم را می آزارد، بی اختیار صحنه هایی از طبیعت زنده پیش چشمانم ترسیم می شود وقتی گرازهای گرسنه هار گله وار یکجا جمع می شوند و با هم زوزه کشان دور یکدیگرچرخ می زنند . آن وقت ناخواسته دچار چندش می شوم و دلم برای مرغ شباویز این پرنده فکور بی آزار که در فرهنگ مرسوم جهان سمبل خرد و دانش است، می سوزد که آواز سوگوار شبانه اش خیلی از آدمها را اصلا خوش نمی آید و آن را شوم می دانند و به فال بد می گیرند. این جاست که خیال می کنم خیلی از این افراد تا بحال هرگز زوزه جانوارانی افسار گسیخته و هار اما به هیأت انسان و نعره های گوش آزار آنها را نشنیده اند که از شکوه سوگوارانه بوف و ترس از بد شگونی آن چار وسواس می شوند و گرنه که آواز حزین جغد بهر حال از طینت و طبیعت این مرغ ویرانه نشین شبگرد است اما زوزه های دیوانه وار و مشمئزکننده دست آموزان یک جلاد عمامه دار و خائن به خدا، انسان و طبیعت، نه فقط خصلت جهل و جنایت پیشگی خاص اوست بلکه نیز صفت دریوزگی و هرزگی بی مرز و اندازه موجودات پلیدی ست که اگرچه مزدورمواجب گیر ولی خون آشامند اما نام والای پدر، مادر، برادر، خواهر یا حتی قوم و فامیل سببی را نیز شرورانه دزدیده و درپوش چنین قومی با رذیلانه ترین نوع توطئه و شیادی به مقابل ” قهرمانشهراشرف* “ آمده اند تابا عرضه خدمت به رژیم جبار، پس از جیره ثابت، جیره روزمره خود را نیز از سرکرده خونخوار عمامه بر سر و همپالکی  کراواتی عراقی اش دریافت کنند. وگرنه کجا خوانده و یا حتی حافظه مان این چنین جهل و جنون را از رژیمی طی تاریخ بخاطر دارد که با اعمال همه انواع سرکوب، توحش و جنایت در حق مردم خود، باز هم از خوف حضور یک اپوزیسیون دور از وطن بی سلاح و محصور، آن گونه و آنقدر در وحشت و هراس باشد که ناچار لشگر اوباش و اراذل را به آستانه مقر آنان گسیل دارد تا در برابر چشمان خواب آلود حقوق بشری های یدکی!؟ با وقاحت و بیشرمی فوق تصور و هرزه دریهای آخوندی به عربده جویی و تهدید به آتش زدن اقامتگاه چهار هزار مجاهد و کشتار آنها نمایند آن هم در حال و اوضاعی که رژیم صاحب مرده از هم پاشیده، خود در چنبره انبوه بحرانهای نفسگیر بیرونی و درونی، انزوای بی سابقه بین المللی و مقاومت بی وقفه ودلیرانه مردم ایران، آخرین وادی نابودی و فروپاشی را با چنان سرعت مرگ آسایی می پیماید که به هیچ وجه حتی قادر به مهار کردن گردنکشی نیروهای خودی دست نشانده و ممانعت از” خروج “ دست پروردگان خانه زاد هم نمی باشد. کم نیستند نیز دیکتاتورهایی که بطور متداول در مرحله پایان عمر سیاسی برای جبران وخنثی کردن هراشتباه گذشته، مرتکب اشتباه و خطاهای بزرگتری می گردند. اما از حق نباید گذشت که ولی جلادان جهان برخلاف انتظار از مغز متحجر او، یک نکته را بدرستی و خوب فهمیده و این که وقتی” قهرمانشهراشرف * “ پس ازهفت سال پایمردی بی همتای دلیرانه، پس از آن که دو روز تمام در چله مرداد (تیرزدند، تبرزدند، برتن بی سپرزدند )، پس از آن که (هرچه به کینه تاختند تابکشند نام را) اما (نام ونشان اشرفی زمزمه زمانه شد) و بخصوص در بیست و چهارم آذر ماه امسال وقتی لشگر پیاده و سوار والی دست نشانده ضحاک عمامه دار به منظور جاکن کردن مجاهدان و ترغیب آنان به بازگشت به دامن جلاد، به خیال خود اشرف شهرها را تصرف کرد اما زنان و مردان اشرفی یکصدا به خون آشام ایران و دست نشانده اش در عراق گفتند ” نه “ وهمه را دست خالی و تحقیر شده از شهر شریف شان بیرون راندند و مهمتر این که وقتی اکثر مردم ایران و عمدتا زنان، جوانان و دانشجویان با اتکا به شیر اوژن زنان و مردان اشرفی و همراه با آنان ” پیام به نسل قیام “ را با واژه های” مسعود “ شنیدند و” فراخوان به قیام درچهارشنبه سوری “  سوزان را و در پاسخ به آن گفتند ” آری “ و سپس بر تارک این همه وقتی پایداری اسطوره وار پیشاهنگان اشرفی - بی سلاح و بی سپر- انگیزه و الهام بخش قیام غرورآمیز مرد م ایران گردیده و تداوم مقاومت حماسی آنان نیز نشان از آن دارد که این پایداری قهرمانانه با وجود اعمال همه انواع وحشیانه ترین سرکوب واعدام ” قهرمانان درزنجیر“ تا سقوط قرین به یقین حکومت فاسد و فاشیستی ملایان سر باز ایستادن نخواهد داشت، اینجاست که علت العلل خشم و کین افسار گسیخته ولی پلید ارتجاع نسبت به ” کانون نبرد استراتژیک “ درشرایط بسیاربحرانی و حاد میهن و عمدتاپس از شعله ور گشتن آتش قیام ایران، بخوبی روشن می شود . حال اگرهنوزرژیم تبهکاران،  پس از سی سال ارتکاب همه انواع جرم و خیانت در حق مردم ایران و تکرارآن طی هفت سال اخیردرعراق مجروح و در حق مردم زخم دیده آن، بازطی هفته های اخیر به توطئه و ترفند دیگری رو کرده و ضمن جریان انتخابات این کشورباگسیل همه انواع اراذل و قمه زنهای و ارداتی از داخل و خارج ـ درپوش خانواده ـ به مقابل درب اشرف می خواهد تنها خاستگاه واقعی هراس شب و روز رهبرشیاد را از میان بردارد و به مصداق آن که در تنهایی و تاریکی شب برای تسکین و آرامش خویش  آواز می خواند، مزدوران را به زوزه کشی در آنجا واداشته است، لطفا هیچکس اصلا مانع آنها نشود . بگذارید در وحشت از شب و روز تاریک و هراس از سرانجام نابودی، هرشب تا دم صبح بر طبل های بی عاری خویش وسنج های جهل و جنون بکوبند و فضای بیابان برهوت را با نعره های گرازگونه گوشخراش آزرده کنند . انگار قبل از این هم بود که گفتم جباران جلاد عنان از کف رفته از ترس سقوط و فرود آمدن ضربه مرگ محتوم، هر خطا و اشتباه را با خطا و جنایات بیشرمانه تری جبران می نمایند. سلف جلاد جماران نیزبراین منوال ازجمله جلادان تیزدندان تاریخ وقرن و در رأس و سرکرده آنها همه است . استثتایی، تماشایی و شنیدنی اما فقط این است که به جای آواز خواندن از وحشت مرگ محتوم که بسختی گریبانگیرش شده است، دست آموزان رابه فریاد کشی،عربده جویی وکوبیدن برسنج و طبل ها درآستانه ” قهرمانشهراشرف “ واداشته است . کوبش طبل های تهی توخالی که اگرچه ناخواسته و نادانسته اما در هر حال فریاد احتضار مرگ محتوم رژیم فاسد و فاشیست است و سردسته دستاربرسرآن .


*) واژه ها برگرفته ازاشعاررحمان کریمی شاعرمبارزاست