حسین اخوان توحیدی: چه کسی بچه مرا معتاد کرد؟

      پاتوق خامنه ای در قم خانه حاج علی نحوی بود که در بازار، فرش فروشی داشت و همه اورا می شناختند. بعد از انقلاب که خامنه ای عضو شورای انقلاب و امام جمعه شده بود، مرحوم نحوی  به همه می گفت وقتی خامنه ای به خانه  ما می آمد مادرم می گفت اگر این طلبه تریاکی را به خانه راه دهی، می روم در بازار فریاد می کشم که این سیدعلی بچه مرا معتاد کرده است. سیدعلی فقط برای یک بَست سلطنتی صدبار تعظیم می کرد. در جیب قبا وافور کوچکی با یک ذغال نسوز داشت و هرجا آب و علفی می دید عبا را پهن می کرد و مشغول می شد. به او علی شیره یی می گفتند.

    

     بازار انتخابات کساد است. معتادین به این انتخابات آماده هستند. ولی فقیه بیش از همه معتادشده می گوید یک رأی بیشتر ندارد. راست می گوید. این یک رأی همان رأیی است که خمینی هم داشت و می گفت سی میلیون بگویند بله من می گویم نه. این همان یک رأی است.  
    مثل این که با دسته کورها طرف است. کسی که در کاخ جمجمه ها نشسته انتخابات را برای چه می خواهد؟
 
سیدعلی خامنه ای می گفت: «انقلاب، شهادت را به درون مدارس آورد... بوی خوش شهادت را به دبیرستانها، مدارس راهنمایی و حتی به دبستانها رساند» (کیهان، 3 مهر 1362).
   «در دبیرستان موسوی [تهران] دانش آموزان درس شهادت می آموزند»  (کیهان، 10اسفند1361).
 «40 شقایق شکفته خونین در دبیرستان موسوی تهران» (اطلاعات 12اسفند1361).
مدیر کل آموزش پرورش استان اصفهان در باره بسیج دانش آموزان این استان گفت: «...تا آخر دیماه 1361 هزاران نفر از کادر فرهنگیان و دانش آموزان به جبهه های جنگ اعزام شدند که از این تعداد بیش از 1595نفر آنان کشته شدند. 1457 نفر دانش آموز و 138نفر کادر فرهنگی بوده اند و همچنین تعداد 1087 نفر در این راه شهید زنده (معلول) شده اند که 1020نفر آنان دانش آموزان مجروح و 67 نفر از آموزگاران می باشند» (روزنامه جمهوری اسلامی، 22 اسفند1361).
 «حماسه 36 رزمنده شهید از دبیرستان سلمان فارسی» (اطلاعات، 6اردیبهشت1362).
«از این سنگر دبیرستان دکتر شریعتی کرج  45 راهی خداجو رخت سرخ شهادت پوشیدند» (اطلاعات 8ردیبهشت1362).  
  خامنه ای مرگ را برای نوجوانان تجویز می کرد. امّا مجتبی و مصطفی را جلو نمی فرستاد تا از همان شربت شهادت بنوشند.
     در دوران ریاست جمهوری خامنه ای بود که رژیم برای فتح «قدس»، از اسرائیل اسلحه می خرید. ژنرال اریل شارون در مورد تحویل سلاحهای اسرائیلی به رژیم ایران گفته بود:  «ما در زمان رژیم پیشین یعنی رژیم شاه به ایران سلاح تحویل می دادیم. این عمل از آن پس هم با موافقت آمریکا ادامه یافت. آمریکا کاملاٌ در جریان تحویل سلاحها به ایران قرار داشت (روزنامه فرانسوی لیبراسیون، 29سپتامبر1983 = هفتم مهر 1362)
     میوه حاکمیت ارتجاع همان است که می بینیم. چیز پنهانی در انبان ندارند. در این تجربه سی و چندساله، مردم به خوبی فهمیدند که مار ولایت کبوتر نمی زاید. با اوین و کهریزک بر مردم حکومت کرده اند. هر که بیاید خط همان است.
 انتخابات عاشقان قدرت را صداکرده تا ثبت نام کنند. هر کسی در این نمایش بهتر بازی کند قبولی او بیشتر است. تماشاچیان  خارجی همان  امدادگران غیبی هستند که ببینند امّت همیشه در صحنه چه می کنند و با نامزدها و امامزاده ها چه رابطه یی دارند و به معجزات آنها در پول صنعت نفت و صحنه سیاسی سی و چهارسال گذشته رأی دهند.
    در اولین دوره انتخابات شیخ صادق خلخالی، حاکم شرع، کاندیدای ریاست جمهوری شده بود و حزب توده او را کاندیدای مورد تأئید حزب اعلام کرده و برایش تبلیغ می کرد. بیش از سی سال گذشته و دیگر در بر روی همان پاشنه نمی چرخد. نگاهی بیندازیم به اسامی کاندیداهایی که برای ولی فقیه دم تکان می دهند و ببینیم که بودند و چه پیشینه یی دارند. همه آنها از یک قماش اند. چه کسی به این مارخورده های افعی شده رأی می دهد؟ از معرکه گیری و سر کار گذاشتن هم آبی گرم نمی شود. به همین دلیل خامنه ای ناچار است  دست به دامن «امدادهای غیبی» بزند تا با شامورتی بازی،  رای بالای هفتاد درصدرا از صندوقهای رأی گیری بیرون بیاورد.

      نوجوان بودم با پدرم برای دیدن تعزیه در تهران به خیابان بوذرجمهری  درخونگاه رفته بودیم. پدرم رفیقی داشت به اسم حاج اکبر، که واسطه آهن بود. هر وقت تعزیه یی بود آدرسش را به پدرم می داد. تغزیه ها معمولاٌ در ایام تاسوعا، عاشورا یا عزای فاطمیه اجرا می شد...از نزدیکهای محل اجرای تعزیه صدای شیپور می آمد. وارد خانه شدیم. شلوغ بود و همه می خواستند نزدیک حوض بنشینند که روی آن تخته گذاشته بودند و معرکه گیران روی آن در حضور مردم نقش بازی می کردند. ما نزدیک اتاقی نشسته بودیم که معرکه گیران با شمیشر و لباسهای رنگی از آن بیرون می آمدند و شمیشر می کشیدند که سرها را از تن جدا کنند. زنها ضَجّه و کودکان فریاد می کشیدند.
   وقتی  تعزیه خوان ها به داخل اتاق رفتند. از روی کنجکاوی من هم به داخل اتاق رفتم. شلوغ بود و داشتند لباسهایشان را عوض می کردند. چند نفری را شناختم. بک نفر آمد و گفت علی اکبری یا علی اصغری؟ گفتم: هیچکدام. دست مرا گرفت و گفت برو بیرون. از اتاق بیرون آمدم.  به پدرم گفتم شمر حاج عباس قصّاب زیر بازارچه است و حضرت عباس لحاف دوز را شناختم. پدرم گفت پسر جان کمی یواش، تعزیه را به هم نزن، می دانم که هستند. حال به تعزیه ولایت نگاه کنیم که قصّابان و سَلّاخان مردم بر روی حوض آمده اند .
شیپورچیان  در رادیو تلویزیونها و سایتها مشغول جمع آوری مردم هستند. البته وعده ساندیس هم می دهند. خمینی برای خانه دادن طلای خانمها را در مساجد جمع آوری می کرد و من کیسه جواهرات را در دفتر خمینی در قم دیدم. اما معلوم نشد که چه شد و کجا رفت. اکر کسی سراغ آن را بگیرد «مفسد فی الارض»  یا «باغی» است.
 
   نگاهی بیندازیم به تعزیه گردانهای «انتخابات» ولایت:
   1ـ رفسنجانی  لباس سازندگی به تن دارد. خودش را صاحب خانه می داند. ایران ششدانگ ملک پدریش بوده. ولی فقیه را برای گماشتگی بر تخت نشاند اما  ولی نمک ناشناس جفتک پراکنی کرده و می خواهد پایین نیاید. رفسنجانی به همه چیز فکر می کرد به جز این که خامنه ای بخواهد ایران را تنها بخورد.
حال یک قدم جلو می آید و برای مقدمه ثبت نام ریاست حمهوری مهدی پسرش را از لندن به ایران برد و به زندان فرستاد تا گذشته اش فراموش شود و خودش هم به ملاقات پسر زندانیش به اوین  رفت. فائزه هم دیدار دوستانه یی از اوین داشت تا خودش را سخنگوی زندانیان سیاسی معرفی کند و تعریف کند که چه ظلمی در این سی سال بر او رفته است. ظلم و جور حکومت را نشان داد و نمره قبولی اش را بی. بی. سی، و رادیو فردا  تأیید کردند.
حالا رفسنجانی را ببین که جزء خانواده زندانیان سیاسی شد.
زندان اوین جایی است که دهها هزار نفر به آن وارد شدند و دیگر هرگز از آن بیرون نیامدند. اما فائزه به زندان اوین رفت وبر گشت. مصاحبه هم کرد و در مصاحبه اش به جای منافق، مجاهد گفت باز هم بگو در ایران دموکراسی نیست!
   اما خاطرات رفسنحانی برای انتخابات چنگی به دل ولایت نمی زند، خصوصاٌ آنجا که نوشته همه مخالفین را با یک اشاره او سر به نیست می کرد. خودش گفته و نوشته و به آن افتخار هم می کرده و حالا کمپانیهای نفتی و تسلیحاتی و دلالهای سیاسی می خواهند چهره اش را نرم و مسالمت جو جلوه دهند.
   از گفته های رفسنجانی موقعی که رئیس مجلس خمینی بود: «... بر طبق فرامین الهی، 4 حکم بر اینها (مجاهدین خلق) لازم الاجراست:  1 ـ کشته شوند؛ 2 ـ به دار کشیده شوند؛ 3 ـ دست و پایشان قطع شود؛ 4ـ اینها از جامعه جدا شوند ... اگر آن روز (اوائل انقلاب)  200 نفراز اینها را می گرفتیم و اعدامشان می کردیم امروز این قدر نمی شدند. امروز اگر با قاطعیت در مقابل این گروههای ... منافق... نایستیم سه سال دیگر به جای 1000 اعدام باید چندین هزار نفر را اعدام کنیم. باردیگر اعلام می کنم که ما به حکم قرآن راه قاطع قلع و قمع منافقین را ...که در برابر اسلام و مسلمین ایستاده اند، در پیش گرفته ایم» (روزنامه اطلاعات، 11مهر1360).
  2 ـ خاتمی یک قدم برمی دارد، دو قدم عقب نشینی می کند. عکسش را بدون عمامه در اینترنت منتشر می کند که مرز با عمامه و بی عمامه را بشکند. از پرونده قتلهای زنجیره یی در دوران ریاست جمهوریش چیزی به یاد نمی آورد. دلالها و رمّالها برایش رَمل می اندازند که دوباره مصدر کار شود، با این شرط که دفعه بعد نگوید تدارکچی بوده است و قصاب اوین را هم شهید نخواند.
  ـ 2 به علاوه 1،  جلیلی است که پاسدار بوده و در حبهه «حق علیه باطل» پایش تیر خورده و مذاکره کننده برنامه اتمی رژیم است. می گوید به فتوای خامنه ای، داشتن بمب اتمی حرام است و قسم می خورد که  خامنه ای اصلاٌ اهل نیرنگ و خدعه نیست. خامنه ای پشتیبان اوست.
  3ـ احمدی نژاد همان  بگم بگم  مشائی است که مدّعی است با امام زمان رابطه دارد. جاده جمکران را اسفالت کرده، ادعای داشتن خط مهرورزی و بردن پول نفت بر سر سفره را دارد. فکر می کند با مخالفت با ولی فقیه تحمیلی می تواند پیروزی کاندیدای مورد حمایتش را در انتخابات پیش رو تضمین کند.
کاندیدای مطلوب او، اسفندیار رحیم مشائی است اما از شکنجه گری و پاسداری و محافظ امام جمعه بودن او در رامسر چیزی نمی گوید.
  4 ـ محسن (سبزعلی) رضائی بیل به دست مشغول درختکاری است، از «آرپی جی» خبری نیست، یادی از دهلران و جبهه های جنگ نمی کند. از «افتخارات» دوران جنگش نمی گوید که چگونه کودکان را برای گذشتن از روی مین  پتوپیچ می کرد که بعد از تکه تکه شدن بتوانند پاره های بدنشان را جمع آوری کنند. برای گرم کردن تنور انتخابات، هربار، کاندیدا می شود، اما حنایش رنگی ندارد.
  این هم گزارش روزنامه اطلاعات 11اردیبهشت1361 درباره فرستان نوجوانان بی گناه بر روی مین در جنگ خانمانسور هشت ساله ایران و عراق:
   «داوطلب می شدند، 15 ساله، 20 ساله، 16 ساله، 25 ساله، 14ساله ...صحرای مین و آنها هم مثل باغچه های چمن که در دمدمه های صبح آماده بازشدن و پرگشودنست از روی مین ها می گذشتند و چشمها دیگر نمی دید، گوشها دیگر نمی شنید و... لحظاتی بعد گرد و غبار که فرو می نشست، هیچ نبود ... تکه های گوشت و استخوان در گوشه و کنار صحرا، هر تکه یی بر سنگی چسبیده ... بدنهای خردسال بچه ها تکه تکه، ریز ریز و ذره ذره ... بر اطراف دشت پاشیده ... بچه ها بیش از عبور و پای گذاشتن بر مین پتو بر خویش می پیچند و می غلتند تا تکه ها و پاره ها ...چندان پراکنده نشوند که نتوان فراهم آورد و به پشت جبهه انتقال داد و بر سر دستها برد».
  5 ـ علی اکبر ولایتی عکس با پیراهن طبابت دارد.  با یک نسخه مریض را شفا می دهد خصوصاٌ آنهایی را که سی و چهارسال است که در پشت پنجره به انتظار نشسته اند!  از رأی دادگاه میکونوس و تعقیب پلیس اینترپُل خوشش  نمی آید و با کار طبابتش  جوردر نمی آید. دو سره بار می کند. سفیر مخصوص ولی فقیه جانیان در ژنو و نزد شیطان بزرگ است. سفرهایش محرمانه است امّا همه می دانند که خرمهره کیست؟
  6 ـ «خالی باف»  هم مثل سبزعلی رضائی جزء امّت همیشه در صحنه معتاد انتخابات است. حرفی برای گفتن ندارد. رئیس کلانتری پاسدارخانه شهر  بوده است، اما معلوم نیست چرا از گشتهای  آن دوران چیزی نمی گوید؟  
  7ـ حدّاد عادل، تسبیح  به دست «یا مجتبی، یا مصطفی» می گوید. حرفی از همکاریش با سید حسین نصر در دم و دستگاه فرح نمی زند. اگر بساط آنها برقرار بود. همچنان با آنها بود. اما حالا دوران ریش گذاشتن است و تسبیح. در دل «ولی فقیه» به هر حیله رهی باید کرد! پدرش هم از قرار معلوم ساواکی و نوکر شاه سابق بوده است.
   8 ـ پورمحمدی، حاکم شرع دستگاه جور و جنایت هم خودش را صاحب صلاحیت دانسته کاندیداتوریش را برای «انتصابات» اعلام کرده است. از دادگاههای دو ـ سه دقیقه یی چیزی نمی گوید، اما معترف است که همه حکّام ضدشرع اصطبل ولایت، شقاوتش را در آدمکشی قبول دارند.
  9 ـ فلاحیان در دوره یی که وزیر اطلاعات بود، از آمران اصلی «قتلهای زنجیره یی» به شمارمی رفت. اما حالا نیم کلامی هم درباره آن جنایتها و « حمام سونای زعفرانیه» نمی گوید. اما به ظاهر ادعا می کند که عمرش را در «انستیتوی علمی»  وزارت اطلاعات بیهوده تلف کرده است و از کرده اش در آن دوران پشیمان است. اما تردیدی نباید داشت که خود را آماده کرده است برای حفظ خیمه نظام در غرقابی که در آن گرفتار است، به کشتاری کلان تر و جانانه تر از آن دوران دست بزند و خوب می داند که برای تقرّب به بیت ولایت راهی از این مقبول تر وجود ندارد.
  اما نکته پایانی: راستی آنهایی که تبلیغ می کنند تنور «انتخابات» را باید هرچه گرم تر کرد، در خفا، با این جماعت چه پیوندهایی دارند، برای کجا کار می کنند؟  آیا این عروسکهای کوکی ارتجاع حاکم، مردم را نمایندگی می کنند؟