رحمان کریمی ـ آذر رود یا رُمانس سرخ

رحمان کریمی شاعر و نویسنده مبارز میهنمان، در مراسم بزرگداشت شهدای قتل عام اشرف در روز 15 سپتامبر 2013 در برلین ضمن سخنان پرشورش چنین گفت: هر اشرفی در قلب ماست، خاک اشرف را میتوانند شخم بزنند و زیرو رو کنند ولی نام و تاریخ اشرف آن را هرگز، چون بتاریخ سیاسی ایران، تاریخ سیاسی کشورهای عربی و ... پیوسته است. هیچ اتفاق سیاسی ابتدا بساکن نیست، خلق الساعه نیست، کسی یکشب خواب‌نمای فلان عمل برای فردا نمی شود، همواره هر عمل سیاسی دو زمینه دارد یک پیش زمینه عینی و یک پیش زمینه ذهنی، پیش زمینه عینی را ما سالهاست در هجوم رژیم فاشیستی ملایان و همدستان حقیر جنایتکارشان در عراق شاهد بوده ایم آخرین آنها 5 هجوم سنگین خونبار بود، اما این آخرین تهاجم در 10 شهریور با یک پیش زمینه ذهنی و جنگ روانی و تبلیغاتی همراه شد، در اروپا و امریکا و... مزدوران بسیج شدند.

مزدوران و خائنان کثیف بی آزرم‌ترین بی آزرم‌ها، یک مرتبه بسیج و هماهنگ و همصدا شدند، راس این مقاومت، آموزگار و راهنمای خردمند و خلل ناپذیر این مقاومت، مسعود قهرمان را هدف قرار دادند. این اتفاقی نبود سالها وزارت ننگین اطلاعات و امنیت فاشیستهای حاکم بر تهران لجن پراکنی کردند، لجنهایشان را لقمه لقمه در دهان مزدوران گذاشتند، اینها دیگر جاذبه ای نداشت باید کادرهای تازه ای به صحنه آورد، چهره هایی که بار خدمت سنگینتری را بتوانند حمل کنند، دار و دسته ای براه شد بسرگردگی خائن جنایتکاری بنام ایرج مصداقی، من شرافتم را گرو میگذارم که تحت تاثیر مصالح و منافع و موقعیت مقاومت ایران این حرف را نمی زنم بلکه نتیجه مطالعه دقیقی است که روی 4 جلد کتاب خاطرات این کازاناوای خودفروش کردم این کازاناوا، قشنگ برای وزارت اطلاعات دلربایی می کند، این کازاناوای وزارت اطلاعات رژیم، فواحش سیاسی خارج کشور را خوب شناخته است اینها گرد هم آمدند تا زمینه این جنایت را بطور ذهنی فراهم کنند، آنجا عینیت رخ می دهد پیش از آن، درخارج بستر زمینه ذهنی گسترده می شود. آیا این تصادفی است؟

آذر رود  یا رُمانس سرخ                                                                                       

تب و ترانه های عاشقان و شهیدان را

پلکانی کردم تا به ایوان ماه

چون برآمدم ، در باغ ستارگان بودم.

بانوان صبور سیاهپوش ،

آن شاهدان نور در ظلمت

در همهمهٌ معطر نسیم و بهت بیکرانگی

در پای گهواره های خون و خاطره

معصومیت آن عاشقان شهید و شهیدان عاشق را

زمزمه می کردند.

چه لالایی شگفت انگیزی

چه شورابه های سرخفام  شناوردر جان وعاطفه

که دل را ، دل بی قرار سودایی را

به سینه آتش می سپردند.

 

آنگاه که آتش در تلاطم شورابه

و شورابه در غوغای آتش

گـُر می گرفتند

من دیگر همهٌ زندگی را رفته بودم.

چه آسان می شود جهان وقتی که تو

فقط یک جرقه یی، یک جرقه.

 

ای عارفان ناپیدای زمین!

آن جرقه های رخشان

از دهان پاک آن ستارگان بود

رودی از آذرخش و عشق و اندوه بی شمار،

بزرگراه کهکشانی که تاریخ

با سنگین ترین بارهای اضافه از آن می گذرد

تا شاهدان زمان نمیرند و دفتر عشق

در سردابه های دروغ، مدفون نشود.

 

ای ستارگان عاشق، ای بزرگواران نجیب ما!

این بی نام ترین نام ها که من باشم

وقتی از آن آذر رود بی قرار، جرعه یی نوشیدم

در تب سماعی تند، گـُر گرفتم و چرخیدم

چرخیدم و گـُر گرفتم .

 

صفای تو ای ستاره عاشق!

که به شبانگاهی مُظلم ، طلوع کردی

و به سپیده دمانی خونین بال، پرواز

صفای تو، ای آذر رود.