پرویز خزایی ـ مبارزه: صلح یا قهر.....

مبارزه: صلح یا قهر..... 

پرویز خزایی

در ماه های اخیر، و در راستای قیام های بزرگ سراسری و تاریخی درمیهن عزیزمان ایران، و بویژه پس از سرکوب خشونت بار وبدقت مهندسی شده این قیام ها با حداکثر وحشی گری و شناعت، صحبت ها و نوشته هایی در گوشه و کنار، در فیس بوک و درسایت ها، منتشر می شود که نشان از بیمی دوجانبه، ویا یک نوع سردرگمی، دارد.

از یک سو این نگرانی وجود دارد که قیام، و شرایط حاکم بر آن، به یک د رگیری خونین دو طرفه منجر شود. بعبارت دیگر هنوز این دسته از نگرانان تاکیددارند که طوری آهسته آمده و رفته شود که گربه شاخ نزنه!(نه که نزده!)، و این قیام با نهایت آرامش و با دست خالی و شعار- حتی د رسکوت- پیروز شده و پوزه ولی وقیح- آمر کشتار راه پیمایان صلح آمیز، را به خاک بمالد و او را مجبور به ترک سلطنت و جنایت کند. از طرف دیگر، و بویژه بعد از سرکوب هایی که جهان باحیرت ونفرت نظاره گر آن بود، این نگرانی وجود دارد که مردم باز و باز به خیابان بریزند، وبا دستهای خالی وبدون دفاعی موثر، کشته و مجروح و یا دستگیر وشکنجه شوند. بقیه نیز، در پایان روز ویا شب پشت بام ها، بادلی پرخون و دستی خالی به بسترهای خود برگشته و  «دندان خشم بر جگر خسته» بفشارند.
من فعلا یک دسته دیگر را کنار می گذارم که از بنیادمعتقد هستند که منظورشان ازاول اجرای قانون اساسی حکومت اسلامی بوده( شما بخوانید دو خردادپریم!) و زبانشان لال قصد تغییر رژیم و تغییرات ساختار شکنانه ندارند. حتی در پیام نوروزی شان تصویر خمینی را بر سفره هفت سین اضافه میکنند , انگاری که سفره هفت سین نیست وبل هفت خین است! ( طنزتاریخ:  خین در زبان لری بمعنی خون است). باری داستان اینان از تبار داستان آن زبان بسته تنبل شیره ای است که یکبار از او خواستند بگوید «چکش» و او گفت «داداش شنگینه!» و یکبار دیگر ازخانه بیرون آمد و تاکسی-یا تاکشی- صدا کرد. تاکسی بیست متر آنطرف تر ایستاد و منتظرشد. او گفت «کجا وایسادی داداش من می خواستم اونجا پیدا شم!». بحث مفصل آنها را می گذارم برای یک مطلب دیگر.

کسانی که نگرانیهای دسته اول را دارند خطایشان از این نقطه آغاز می شوند که می انگارند، که خارج از دینامیسم تاریخی خودمبارزه، دو وسیله و آلترناتیو جلا خورده و در زرورق پیچیده شده پیش پای مردم تقدیم شده است. تا مردم خود یکی از آن دو را انتخاب کنند. اینان خیال می کنند، و یا توقع دارند، که در این کارزارهای خطیر، در برابر انسان دو راه در دسترس قرار دارد. اما «البته واضح و مبرهن است» که راه اول را انتخاب کند، که هم دردش و هم رنجش و هم بهایش کمتر است.
کدامین انسان عاقل و هوشمندی است، که با وجود این راه اول، یعنی رسیدن به سرمنزل آزادی، و با وجود امکان پیروزی این مبارزه با کمترین درد و خرج ، راه دوم ، یعنی راه قهر آمیز، را برگزیند. این نگران الدوله ها، گاهی چنان می گویند و می نویسند که انگاری که این مردم هستند که مقصران اصلی خشونت وخون ریزی بوده اند، زیرا آنان دستور العمل آقایان را خوب به اجرا نگذاشته اند.
اما مگر تاریخ انسان با چنین گزینش مختارانه ای، و در نهایت آرامش و اخیتار، رقم خورده است؟ باید با اندوه بسیارپاسخ داد که نه! ، و همینجا،با این نه بزرگ، بجاست که به همه آن میلیاردها انسانی، که در دروه چند هزارساله تاریخ جوامع انسانی، هرگز چنین انتخابی آزادانه در مقابل شان گذاشته نشد-و شکل قهرآمیز مقاومت بر آنان تحمیل شد- اظهارهمدردی و قدر دانی و تاسف کرد و به میلیارد میلیارد باز ماندگانشان- که با دلهای پر درد و داغ های ماندگار به زیر خاک رفتند- تسلیت گفت.

مشکل از کجا بود؟

ازشما چه پنهان که خود من، گاهی که در باره بشر و تفاوت آن با سایرجانداران روی زمین غوری کرده و تفالی میزنم- وقتی خلق و خو وهوای خوشی دارم- به این نتیجه میرسم که بهترین و زیباترین ابعاد وجود بشر،که او را از سایر موجودات ارضی متمایز میکند، سه چیز است. وجود سه عنصر، یاجوهردرانسان، حتی نگرانان تاریخ و بقول سن ژول پرس «وجدانهای نا آرام عصر خویش» را به سرنوشت بشر، علیرغم این همه جهل و جنایات و ستم، خوشبین میکند. این سه عبارت است از ؛ عشق- عدالت و هنر. اگر روزی بشر دست از ساختن ابراز و آلات کشتارجمعی، راکت های هوشمند و مخرب، سلاحهای اتمی و شیمیایی وایضا تولید علمی ابزارسرکوب و شنود و شکنجه برداشت، بعبارت دیگر، به ترجمان بندی از شعر شاملو ،«کارد را فقط برای قسمت کردن نان» ساخت- آنگاه علم را هم، بعنوان عنصر چهارم، شاید بر این سه بتوان افزود. آما تا آن زمان راه طولانی و دشواری در پیش است.
در مقابل این ابعاد عالی و ارزشمند، ابعاد دیگری در بشر لانه کرده است که سبعیت و درندگی او را هزاران مگا وات از حیوانات-باصطلاح ما آدم ها، وحشی- متمایز میکند. بشراغلب برای سه چیز می کشد و می سوزاند و دیگرانی از ابناء خودش را تک تک ، ده ده، صد صد، هزار هزار- و حتی میلیون میلیون- از سر راه بر می دارد و حذف فیزیکی می کند. این سه عنصر عبارت اند از حرص بی کران مادی، میل سیری ناپذیربه قدرت وآتش حسادت. باید گفت که این سه عنصر- هر کدام، و یا دو یا هرسه باهم،علت اساسی همه در گیریهاو تضادهای بشری است.چه تضاد بین دو انسان، چه بین دو گروه، چه بین حکومت و مردم و چه بین دو و یا چندین دولت در مقابل هم.
داستان جنگهای بزرگ عالم دو مشخصه دارد: نخست این که، یک یا چند عامل اصلی بروز آنان از همین سه عنصر نشات گرفته است و دوم اینکه، همه این جنگ های بین دو ملت و یا بین الملل، یا بین دیکتاتورها رخ داده است و یا بین یک یا چند دیکتاتوری با یک یا چند دمکراسی. سالها پیش، سازمان تحقیقات صلح سوید، نتیجه پژوهشگری عبرت انگیزی ارایه نمود. مطابق این مطالعه، در طول یکصد و پنجاه سال گذشته، لااقل شش هزار جنگ بزرگ و کوچک بین ملت ها رخ داده است که در طول آنها بین دو هزارنفر و تا یکصد میلیون نفر( جنگ جهانی دوم) تلفات جانی و جسمی داشته است. در هیچکدام از این تضادها هرگز دو دمکراسی با یکدیگر نجنگیده اند.
به اینجا که رسیده ام باید خاطره ای در این مورد را به اختصار بگویم. سه سال پیش در، مجلس سوید، با یکی از نمایندگان، که خانمی از حزب سنتر بود، همین بحث را داشتم باز میکردم. او پسر بچه ده ساله ای را از حوزه انتخاباتی اش، همراه آورده بود که قرار بود طریقه گرذش کار دمکراسی در مجلس را به او نشان دهد. این پسر بی نهایت باهوش و اهل مطالعه بود. وقتی من به این نکته رسیدم که دمکراسی تنها راه صلح جهانی است، و گفتم تاکنون هیچگاه دو دمکراسی با هم به جنگ نپرداخته اند...او دستش را بلند کرد، و با سویدی بسیار مرتب و مودبی، بمن گفت که؛ یک استثننا و جود دارد، پس جنگ بین آرژانتین وانگلستان برسر جزیره مالوینا-یافالکلند- چرا انجام شد؟، آیا هردو دمکراسی نبودند؟ من ازهوش ونکته گیری این پسر ابتدا یکه خوردم و در اسرع وقت- البته بعد از چندین ثانیه گیجی و فکر!- گفتم که؛ نه، آن زمان هنوز، علیرغم پوسته بیرونی اش، حکومت آرژانتین تحت سلطه نظامیان بود.و بعد اضافه کردم که خودسریهای مارگارات تاچر را هم باید به این اضافه کرد.

دمکراسی و تعادل قوای درونی تنها راه حل

برای کاهش،و یا اگر ممکن باشد جلوگیری عمده از این فجایع بشری، که هم در سطح شخصی هم ملی و هم بین المللی، هزاران سال است، که جان ومال وهستی انسانها را – با اسف بدست خود انسان – میگیرد وهمه دست آورده های ارزشمند را به تباهی و نابودی میکشاند، بسیاری متفکرین عقیده دارند که تنها یک تعادل قوا در نهاد خود فرد ویا یک بالانس در روابط بشر ملی و بین المللی است که میتواند علاج کار باشد. عقیده آنان بر این است که باید نیرویی های بد خیم ( حرص مالی- قدرت طلبی و حسادت)- را،که متاسفانه نیروهای واکنش سریع هستند -یعنی دست بالارا دارند- و به راحتی انسان را به تخریب وخشونت و جنگ و جنایت علیه دیگران و یا گاهی کل بشریت می کشانند، به کمک آن سه نیروی خوش خیم( عشق و عدالت خواهی و هنر) مهار کرد. بالانس یا تعادلی که بتواند، در اسرع وقت چاشنی انفجاری، عناصر مخرب را خنثی وعقل وتعامل و خرد وبدنبال آن صلح و آشتی و تنش زدایی را بر روابط فرد با فرد دولت با مردم و دولت ها با همدیگر حاکم گرداند.
بنابراین، تنها در یک بالانس درونی و تعامل روانی، و بعد با تدوین و تکوین یک قرارداد اجتماعی متعادل و کثرت گرا، میتوان به این مهم نایل شد. پس، بطریق اولی، باید قاطعانه اعلام کرد که؛ جدال برای دمکراسی و حکومت مردمی، و تعادل قوای سه گانه، آزادی مطبوعات و عقیده و مرام ، و احترام به افکار عمومی، باید در صدر جدول تلاش بشر برای یک جامعه بهتر باشد. تا تصمیمات جمعی، حکومتی و کارزار های خطیر جهانی، با بحث و اقناع جمعی و قوانین و دستورالعمل ها، با رای اکثریت و عقل جمعی گرفته شود. نه اینکه بناگهان امیر، سلطان با رهبر خودکامه ای _مانند ناپلیون در کرانه رود نیل- که با شیندن خبر بدی از داخل کاخ امپراطوری اش-، ناگهان بلغمی شده و دستور به دریا ریختن اسیران جنگی دهد و....و.....مدتی پیش فرمانده سپاه پاسداران خامنه ای در مصاحبه ای می گوید که ؛ « رهبر گاهی نیمه های شب دستور حکومتی صادر می کند». لابد این رهبر- بر اساس رو دلی که از خوردن غذاهای سفت و یا مزاجی که برعکس اندر برعکس! حادث بر ولی امر مسلمین شده است- دستورات حکومتی اش تفاوت های فاحش و سرنوشت سازاز خود بروز می دهد! .
این تعادل مهم و ضروری همان چیزی است، که در اصطلاح مطالعاتی در احوال دمکراسی ها وساختار حاکمیت ملی ودولت، فرنگی های انگلوساکسن، تحت عنوان «چک اند بلنس»، به آن رجوع میدهند .

دمکراسی چگونه؟

حال بر می گردیم به بحث اولمان. آیا در طول تاریخ، برای نیل به دمکراسی و آزادی و حاکمیت مردم، همه راه ها در اتوبانی عریض و نظیف طی شده و  با مبارزاتی مسالمت آمیز- با شعار محوری هلو برو تو گلو!- به سرانجام رسیده است؟ پاسخ، با نهایت تاسف و دریغ ،  از نوع ناراحت الحلقومی و جواب عمو تاریخ منفی است. «ایکاش می توانستم خون رگانم را من قطره قطره بگریم» و بگویم که پاسخ مثبت است. ایکاش می شد، که با بکارکیری آن سه نیروی خوش خیم اهورایی – بخوانیم با حرف و گفتمان، تظاهرات مسالمت آمیز بر سه   نیروی دیگر، که اهمرینی  و د ر ذات انسان ناخوش نشسته است، دیکتاتورهای سرکوبگر و خونریز تاریخ را به عقب نشاند و نهادهای دمکراتیک را یکی و پس از دیگری برقرار و این همه ظلم و ستم و قتل و شکنجه در جامعه بشری را ایستی ،اگر نه مطلق، داد .اگر چنین می شد ، دنیا اکنون همان فردوس برینی بود که در افسانه ها یا درباورهای دینی می شنویم. اما مگر نرون ها،کالیگولا ها، ایوان مخوف ها، راسپوتین ها، هیتلرها، موسلینی ها، و اکنون خامنه ای ها، و بسیاری دیگر خودکامکان و دیکتاتورها تاریخ به همین سادگی کنار رفتند و دست از کار کشیدند و یا قرار است که بهمین راحتی ها دست بکشند؟. مگر ازلهستان تا ایتالیا،فرانسه، اسپانیا، تا هلند، بلژیک، فنلاند،دانمارک و نروژ چنین شد؟ پس این همه کشتار و قتل و شکنجه از یک سو، و مبارزه و مقاومت مسلحانه و رنج و فدا و از خود گذشتگی در آن سو، چرا در کوه ها ودره ها ودشتها وشهرها و کوچه های همین اروپا، به اوج خود رسید، که هنوز که هنوز است، سوژه شعر و داستان و موزیکال و نمایش و فیلم و هنر است.
اگر، حوصله بررسی سرنوشت سایرملت ها و کشورهای جهان را داشته باشیم، به راحتی در می یابیم که سرنوشت ها همه، از بسیاری جوانب، تشابه غیر حیرت انگیز!-دارد .
گونار سونسه بو، تنها رهبر بازمانده مقاومت نروژ، که بالاترین مدال افتخار کشور را داردف هنوز هر از گاهی به گوشه ای در خیابان مرکزاسلو میرود و درهمان جایی می ایستد که درست هفتاد سال پیش- روز نهم آوریل 1940- با دو چرخه اش ایستاده بود. او چنین تعریف می کند؛ بیست و یک ساله بودم که، پس از یک روز کار موقت، با دوچرخه ام،به خانه می رفتم. در کارل یوهان- خیابان اصلی شهر- فوج نیروهای اس اس هیتلر را دیدم( بخوانید پاسداران و بسیجیان) که، در سراسر شهر اشغال شده ام اسلو، رژه میرفتند، تا مردم را بترسانند و وادار به تسلیم کنند......آن روز روز اشغال نازیسم در کشورم بود. سرم داغ شد. در راه منزل با خودم گفتم که ممکن است اینها بزودی درک کنند که مردم نروژ آنها را نمی خواهند،حالا هم که حکومت منتخب ملت، د راعتراض، به خارج از کشور به تبعید رفته است. شاید اینها پیام مردم را بگیرند و گورشان را گم کنند و بروند. تظاهرات میکنیم و به آنها می گوییم که شما را نمی خواهیم...بروید!. اما روزها گذشت که دیدیم هر شکوه و فریاد صلح آمیزی را در گلو خفه کردند و هر صدای اعتراضی را تروریسم و نوکر بیگانه و دیکته شده از لندن و واشنگتن نامیدند( یا للعجب! از این همه تشابه تاریخی بین واکنش تبلیغاتی نظام نازی هیتلر ونظام ولایت مطلقه فقیه خامنه ای. ازنگارنده ). چند روز بعد با دوستانم در کافه ای نشستیم و بعد رفتیم و در آپارتمانی، که پدر و مادرم برایم جا گذاشته شده بود، جمع شدیم و اولین هسته مقاومت مسلحانه در اسلو را تشکیل دادیم........
باری طولی نکشید که در کشوری، که آن زمان شاید دو و نیم میلیون جمعیت بیشتر نداشت، حدود چهل هزار نفر مسلح شده و در کوه ها و شهرها به مقاومت پرداختند.....افزون براین صد ها هزار نفر به عنوان پشت جبهه این ارتش آزادیبخش – بنام میلورگ- در ادارات و کارخانه ها و کشتی ها ودر زیر زمین خانه ها، فعالیت می کردند. از پخش اعلامیه مخفی وجمع آوری کمک مالی، تا ارسال غذا و آذوقه و اطلاعات به رهبران مقاومت، تا نصب دستگاهای مخابرات وچاپ بروشورهای حاوی طریقه مسلحانه شدن و حتی ساختن سلاح در زیر زمین خانه ها و توزیع آن مواد درلابلای نان های بزرگ مخصوص کشورهای این ناحیه، و کنده های هیزم.... باری همین پروسه در کانالهای زیر زمینی شهر ورشو در لهستان، دربریکادهای مادرید اسپانیا، در دره های ایتالیا، در برفهای فنلاند، درکوچه های بلژیک و هلند وکپنهاک، و درخانه های تیمی پاریس و لیون و در همه جای دیگر عینا تکرار گردید. پیش و پس تر در سرزمین ما ایران، در امیر خیز، در جنگل ، در شب و روزبیست و دو بهمن پنجاه وهشت وبعدها، بدنبال کشتار در تظاهرات نیم میلیونی سی خردادسال شصت، در تهران و شهرهای کشور و پس از تنوره کشیدن صدای دیو جماران- باآن شعار فاشیستی ایران سوز، «فتح قدس از راه کربلا وجنگ جنگ تا آخرین خانه وآخرین نفر»-،با استقراربخشی از مقاومت مردم ایران در جوار مرز میهن، این داستان کهنه بشر تکرار و تکراروتکرار گردید.
باری من از میان هزاران داستان،- که جانانه در حافظه تاریخ پایدار و استوار مانده اند-، تنها چند نمونه را، در چند کشور دست چین کردم تا بگویم که در ایران ما هم- همانند سرزمین های آنها و داستانهای تلخ و شیرین شان-، مبارزه قهرآمیز به مردم ما تحمیل و زنان ومردان میهن را مجبور به اجرا، ویا بهتر بگویم تکرار این پروسه تاریخی کرد.

دربند سوم مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر-که مهمترین سند جهانی مدون توسط جامعه بشری است-، ومن آنرا کتاب مقدس نوع انسان و سی فرمان لقب داده و قانون اساسی کل بشریت مینامم- چنین ذکر میشود:«نظر به اینکه - برای مجبور نشدن بشر به قیام - بعنوان آخرین چاره- در مقابل خودکامکی و سرکوب - ضروری است که حقوق بشر توسط حکومت قانون تامین گردد«...
در اینجا، برای بیرون کشیدن یک مشابهت تاریخی دیگر، این بند از اعلامیه جهانی حقوق بشر را می گذارم در کنار یک بند شعر فارسی از گرو سینگ- بنیانگذار مذهب سیک-، که حدود سیصد سال پیش، در مقابل ولایت مطلقه فقیه سلطان اورنگ زیب در هند، که، با فتوایی، هواداران بی سلاح او را به خاک وخون می کشید، سرود. تعجب نکنید که این شعر فارسی و با الهام از شاهنامه فردوسی است. این رهبر سیک ها یکی از کتاب های اصلی مذهبی خود را به شعر فارسی و تحت نام ظفرنامه نوشت:
چو کار از همه حیلتی در گذشت
حلال است بردن به شمشیر دست

اما علیرغم این انبوه فاکت های عینی و دورونزدیک ، بگذارید باز ما، و هرکس که بهر دین و آرمان و مقدساتی اعتقاد دارد، دعا کنیم که ملت ما این پروسه تاریخی را مجددا تکرار نکند و و این ملت، با حد اکثرهمبستگی ملی و همسویی نیروهای سرنگونی خواه و دمکراسی و جدایی دین از دولت طلب، این بار تاریخی را بدون خونریزی بیشتر، پس از بیش از یکصد سال رنج و مبارزه، سرانجام، ازراه تبریز ورشت و تهران، به منزل اصلی، یعنی به مجلس شورای ملی ایران، برساند.
اکنون سوال اساسی، که هر روز صبح ذهن - نه تنها هر ایرانی آزادیخواه بلکه هر غیر ایرانی دلسوز- را بخود مشغول می کند، چنین است:
اگر ولی مطلقه فقیه وسلطان خامنه ای یعنی - برادر هم مسلک و همزاد حرامزاد نرون و اورنگ زیب و هیتلر و موسیلنی و ایوان مخوف- با گماردن و پرکردن خیابانها از درندگان قمه و دشنه بر کمر و کلاشنیکوف در دست-،هر بار به قتل وجرح مردم بی سلاح د رخیابانها زنجیره وار ادامه داد و همچنان خون پاک جوانان وطن را هرروز به زمین ریخت، آنگاه چه باید کرد؟.
اصلا بیایید آن الگوها و مثالهای تاریخی و تجربیات گذشته بشر را فعلا کنار بگذاریم . بیایید این بحث قیام را، با همه کسانی که دل در گروه آزادی مردم ایران و استقرار حاکمیت ملی دارند، با صراحت باز کنیم. آیا، بیش از این سه راه،  در پیش است؟. بیاییم، از شق سیاه شروع کنیم: نخست، وادادن و مبارزه را کنار گذاشتن و آزاد گذاشتن پنجه فاشیسم دینی ولایت مطلقه فقیه بر حلقوم مردم ایران، دوم، ادامه مبارزات و تظاهرات مسالمت آمیز و بقیمت هر باراین فاشیسم دینی زدن و بریدن وجان بسیاری دیگر را گرفتن، و گلهای دیگری از میهن داغدار را پرپر کردن. یعنی هر بار مردم، با تن ها و دلهای خونین به خانه ها و پاسداران، با دشنه ها و پوتین های خونین، به پادگانها برگشتن. ویا سوم، نوع دیگری از مبارزه وقیام. چه نوعی؟
قبل از وارد  این بحث شدن از همه کسانی که می خواهند در این جببهه بزرگ همبستگی ملی و با اعتقاد به اهداف آن؛ -که سرنگونی رژیم، جدایی دین از دولت و استقرار یک رژیم مبنتی آراء جمهور مردم است- شرکت کنند، اگر قبل نشنیده اند، یکبار بطور کامل صحبت های تحلیلی و تاریخ آقای مسعود رجوی را- که روی همین سایت همبستگی ضبط شده است- با آرامش و دقت گوش کنند. تا، ابتدا مروری دیگر بر آنچه در این دوره ازتاریخ انقلاب و مبارزات مردم ما گذشت است، با هم داشته باشیم و با اشراف بیشتر براین حوادث، ودقت بر رویدادهای به هم پیوسته و تعیین کننده، این بحث سرنوشت را با هم به تبادل نظر بنشینیم.