جمشید پیمان: من شعله ام که از دل خود پَر کشیده ام

 

در سوگ مینو میرخانی، یار وفادار مجاهدین 



رؤیاهایش برای زندگی انسان زیبا بودند. مینو امّا خیال پردازی نمی کرد. پاهایش آن قدر نیرومند و استوار بودند که هر لغزشی را از هر گامش و در هر راهی می گزیزاندند. زندگی اش را تکه تکه با آجر های اراده اش و بر چارچوب واقعیت ساخت.
او زیاده خواه نبود، آمّا آنچه را می خواست انسانی، متعالی و با شکوه بود.
در بیست و هشت سال آشنائی، دوستی و همراهی با او، هرگز رنگی از حسرت و دریغ و یا نو میدی بر رخسارش ندیدم. هرگز ندیدم در پهنه ی کوشش هایش برای هدفی هائی که داشت حتا یک بار خودش را و نتیجه ی کارش را با دیگری مقایسه کند. در او روحیه ی مسابقه دادن جائی نداشت؛ و این ویژگی به اعتماد به نفس شگفت انگیز و در خور ستایش او باز می گشت.
بیشترین بخش زندگی مینو در غربت گذشت؛ اما او هرگز با محیط کارش و فضای زندگی خصوصی اش و عرصه ی تعامل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی اش، کسی و جائی را غریبه نمی دید و نمی پنداشت. هر چند دلتنگی هایش کم نبودند، اما در بروز آنها به شدت امساک می ورزید. معنای این خویشتن داری، خود خوری و یا دو گانگی در رفتارش نبود. او به شدت اعتقاد داشت تا سرحد امکان نگرانی و ناراحتی و گرفتاری های شخصی و حتا خانوادگی و کاری اش را به دیگران و فضای بیرونی اش منتقل نکند. باور داشت هرکس به اندازه ظرفیت خودش از این دست گرفتاری ها و نگرانی ها و شاید دلشوره ها و دلهره را دارد، بنا برا ین انصاف نیست که دیگران به هر دلیلی و از جمله خود خواهی، بر آنها بیفزایند. او یک مدد کار اجتماعی تمام عیار بود.
سرمایه ی مادّی مینو بسیار بسیار اندک بود. شاید هر چه داشت و هرچه کسب می کرد تنها می توانست یک زندگی کاملن معمولی و بدون هر گونه ریخت و پاش را پوشش دهد. امّا او همان را نیز دو بخش می کرد. بیشتر به خودش سخت می گرفت تا بتواند به مبارزه ای که برای آزادی و برابری و دموکراسی در ایران می کرد کمک نماید.
مینو از صمیم دل به مبانی حقوق بشر اعتقاد داشت و با گذاشتن انرژی مضاعف برای تحقق آنها در ایران و البته در هر جا و زمینه ای که ضروری می دید، جانانه می کوشید. او در این راه زبان و دلی دعوتگر داشت، امّا ندیدم برای انجام کاری یا مشارکت در برنامه ای، به دیگران اصرار ورزد. او به اراده و تصمیم دیگران تا جائی که ضد انسانی و مغایر پرنسیپ های حقوق بشری نبودند، احترام می گذاشت.
مینو شخصیتی خود ساخته بود. در زندگی خصوصی و اجتماعی و در مبارزه سیاسی اش هرگز احساس خستگی نکرد. در هر کاری که آغاز کرد پا پس نکشید. چه در روز های جوانی و در فراز و نشیب های تند و تیز پر خطر سال های دهه ی شصت، چه در تمامی سال های پس از آن و در غربت. با قاطعیت می گویم مینو یک انسان موفق بود. هر کس می تواند او را الگو قرار دهد.
مینو انسانی بود بسیار دانش دوست و حریص در آموختن. به زبان های فارسی، انگلیسی و آلمانی کاملن تسلط داشت و با زبان های فرانسه، سوئدی و عربی در حد برآوردن نیاز های ابندائی آشنا بود؛ و این مهارت ها به او در انتقال دانش و ایده هایش به دیگران، بسیار کارساز بودند. نویسنده ای خوش فکر بود. گوینده و سخنرانی با نفوذ و تاثیر گذار بود. در عین حال بسیار فروتن بود و از خودنمائی و بویژه از خود بزرگ نمائی، همواره پرهیز می کرد.
او را کم می دیدم اما هربار که با او دیدار داشتم ــ که بیشترشان در برنامه ها و آکسیون های مبارزاتی برای ازادی ایران بودند ــ وقتی از او می پرسیدم: مینو جان چطوری؟ او بی درنگ در پاسخم این شعر حافظ را می خواند:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن!
و خنده ای زیبا توام با شرمی دل نشین چهره اش را می پوشاند!
باری، سرطان چنگال بی رحمش را در سینه ی مینو فرو برد و دل پاک و پُر از زیبائی او را به منقار کشید. مینو از میان ما رفت اما لحظه ی رفتنش که همراه با آرامشی پر شگفت بود، دو خواهش بر زبان داشت:
"بزرگ ترین در خواستم این است که به ارمان آزادی و برابری انسان ها پشت نکنید و خواهش دیگرم اینکه هنگام آخرین وداع با من یکی از خواهران مجاهد بر پیکرم نماز بخواند".
اگر بخواهم مینو را در یک جمله تعریف کنم، می گویم:
پروانه نیستم که بگردم به گرد شمع
من شعله ام که از دل خود پَر کشیده ام.
یادش گرامی!