سهراب امینی:‌ افسانه ضحاک و واقعیت نظام ولائی

"بدان را ز بد دست کوته کنم"

جمشید پادشاهیست مبتکر و نوع آور و از آغاز کوتاه کردن دست بدان از بدی را در دستور کار قرار میدهد در ابتداء بمنظور برقراری امنیت و سلطت ابد مدت با ساختن جنگ افزار به تجهیز سپاه اقدام و بدوٱ به یمن ابتکارات شخصی و مدیریت راه بردی جامعه را به اختراعات نوین نٱئل و هم زمان با ترویج صنایع نساجی، ریسندگی، بافندگی و تولید پارچه برای تهیه لباس و با کشف معادن به گسترش کار و پیشه همت میگمارد. در سایه رفاه همه جانبه مادی پیشرفت علم پزشکی بجائی میرسد که
 "ندیدند مرگ اندرون روزگار"
مع الوصف فیل حضرت شهریاری هوس هندوستان خودکامگی مطلقه کرده و جامعه یک پارچه و غرق در ناز نعمت بی مرگ را به چهار گروه یا طبقه مجزا و هر یک از آنهارا تحت مجموعه ای از ضوابط ویژه به انقیاد میکشاند
بر اساس ظوابط کذا انتخاب آزادانه شغل و پیشه منتفی و انتقال از گروهی به گروه دیگر ممنوع و ناممکن است
در اجرای منویات ملوکانه موبدان از جامعه طرد و بدوراز جماعت بدامنه کوه ها تبعید میشوند
در حماسه های سراسر آموزنده مکتوب در شاهنامه موبدان دوران اساطیری بر خلاف با صطلاح روحانیون امروزی که در کسوت ملایان حکومتی جز جرثمه هائی رذالت منش نبوده و نیستند انسان هائی بودند وارسته، ظلم ستیز، وطنخواه و نوع دوست از چپاولگری، رانتخواری، قاچاق انسان و مواد مخدر و اشاعه متعه مبرا و در عوض به فضائل جوانمردی، صراحت بیان و مبارزه علیه بی عدالتی آراسته بنابراین از سوی استبداد حاکم بجرم فتنه گری و ظن همکاری با براندازان باید به انزاوا رانده تا در خاموشی محض فراموش شوند مضافا ذات اقدس شهریاری پیشاپیش با حفظ سمت مقام رهبری مذهبی را نیز برعهده گرفته اند پس حضور مزاحم چنان موبدانی در اجتماع لازم نمی بوده است
دومین گروه سپاهیانند مامور به استقرار امنیت، اقتدار دولت و نگهبان اورنگ پادشاهی و لابد در ازاء آن خدمات برخوردار از امکانات ویژه
کز ایشان بود تخت شاهی بپای
وز ایشان بود نام مردی بجای
اما این نکته در خور یادآوری ست که از سپاهیان آن روزگار هیچ گزارشی مبنی بر دخالت های غیر مسوٴلانه در امور اقتصاد و معاملات مافیائی فی المثل با خاقان چین در زمینه واردات برای بکساد کشاندن تولیدات داخلی در دست نیست بلکه بحمایت تمام عیار از کسبه ٔ هموطن و حفظ محیط زیست. مشهور بوده و در بقایای آثار باقیمانده از ایران باستان توسط هیچ سدی مانند گتوند آب شیرین گوارا به آب شور تبدیل نشده و هیچ سدی مثل سد ملاصدرا بر روی رودخانه کڒ کامفیروز این نگین زمردین فارس را از کشاورزی باز نداشته است ظاهرٱ سپاهیان آن روزگاران از غیرت نظامیگری برخوردار بوده و خاک گهربار میهن را دزدانه درازاء پول بوسیله کشتی به کشورهای حاشیه خلیج فارس صادر و با صدور مجوزصید برای "چشم بادامی های همه چیز خوار" در خلیج فارس صیادان هموطن را بیکار و ازامرار معاش محروم نمیکرده اند
گروه سوم دهقانانند که در یک سیکل بسته تولید بمصرف تا حدود قابل ملاحظه ای مستقل از گروه های دیگر نیازمندیهای خود را از فرآورده های کشاورزی و دامی مهیا و مازاد بر مصرف را در بازار مبادلات معاوضه کرده و آسوده تر از دیگرن روزگار میگذراندند
بکارند و ورزند و خود بدروند
به گاه خورش سرزنش نشنوند
گروه چهارم عبارت بودند از فروشندگان نیروی کار که با سری پراندیشه در برابر ارائه خدمت ملزومات امرار معاش را مهیا میکردند
چهارم که خوانند آهتوخشی
همان دست ورزان با سر کشی
که از کارشان همگنان پیشه بود
روانشان همیشه پر اندیشه بود
 پراندیشه و سرکش در پی احقاق حقوق رنجبران مبارزی نظیر زنده یاد ستار بهشتی، کارگران نیشکرهفت تپه، رانندگان کامیون، کودکان کار، زنان خیابانی، جوانان سر گردان بی آینده، معتادان بالکل و مواد روان گردان و بازنشستگان از کار افتاده و سپرده گذاران مال باخته
اگرچه بر پائی نظام طبقاتی فرمایشی موجب بروز نا رضایتی ها و منجر به فروپاشی جهانداری جمشید شد با وجود این تحت مدیریت خلاقانه او بود که دوران پارینه سنگی به جهان تمدن راه یافت و رفاه و آسایش همگانی امکان زندگی بیمرگ و جاوید را برای خلایق بارمغان آورد! اما چه سود؟ اختیار بی حد و مرز ناشی از ادغام و دین دولت، احساس ابر قدرتی نظامی، جلوه تخت زرنگار، تسلط بلامنازعه بر اقیانوس های بیکران مزید بر تعریف و تمجید کاسه لیسان دربار وچاپلوسی مشمئز کننده مداحان فاسد بیمقدار شاه شاهان را ازاعتدال و حسن رفتار دور و به گرداب قهقرا و اضمحلال سر نگون می سازد!
" خود مداحی " اعلیحضرت بقلم فردوسی بزرگ در مضمون ابیات زیر بیان شده است
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من نامور تخت شاهی ندید
جهان را بخوبی من آراستم
چنان است گیتی که میخواستم
خور و خواب و آرمتان از من است
همان پوشش و کامتان از من است
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاه ست
اعلیحضرت همایونی بیک باره فراموش میفرمایند که تمامی شاهان و فرمانروایان عالم همواره بر خان بیدریغ مردمان نشسته و در رابطه با مردم معنا پیدا میکنند.
ادعای خدائی فره ایزدی که همانا اقبال مردم نسبت به رهبر است را با نفرت جای گزین وشورش ها و اعتراضات ناراضیان جمشید را از اریکه قدرت بزیر کشیده و آواره دشت و کوه بیابان میکند تا بالاخره بعد از یک دوره صد ساله دربدری اسیر و بفرموده با اره به دونیم میشود
فرجام شوم و ناگوار جمشید هم عبرت آموز است هم عمیقا سوٴال برانگیز. دوران زمامداری او دوران رفاه و جهان بی مرگیست و زیر بنای مادی از هر جهت برای بالندگی مهیا اگر چنین بوده پس دلیل آن بی مهری و طغیان چه میتوانسته باشد!؟ آیا فردوسی با نقل این داستان میخواهد بگوید نیاکان اسطوره ای ما پخمه و از جنس بسیجی دهن گشاد بوده و از فهم تفاوت بین "بد و خوب عاجز" ؟ "خیر"
 نیم نگاهی گذرا به حماسه های مکتوب در شاهنامه بی پایگی این تعبیر را اثبات میکند. در دوران منتهی به پیدایش شاهنامه ایران دیرزمانی تحت تهاجم و در اشغال صحرانشینان دشت نیزه گذارو قبائل آسیای مرکزی بوده است. حکیم توس بر اثار مخرب تبعیض و تحقیراعمالی بیگانگان بر روح و جسم هموطنانش واقف و از میزان جنایات موحش و موهن علیه دوشیزگان و زنان شریف ایرانی مطلع و همچنین از کم و کیف رفتار ضد انسانی علیه آزادگان اسیر در بازار برده فروشی همسایگان آگاه. اینستکه بمنظور احیاء شخصیت پایمال شده شهروند ایرانی هیچ مردی در جهان را جز فرزند ایران زمین درخور همسری با "دخت ایران" نمیداند. اگر چه همه ٔ زنان نامدار مندرج در حماسه های جاودانه شاهنامه از ملیت های دیگرند که آزادانه از ایرانیان همسر برمیگزدیده اند و در جهان اسطوره هیچ پهلوانی در حد رستم از ویژیگی و خصلت های نیکوی پهلوانی برخوردار نیست و هیچ اسبی برتر از رخش توصیف نشده زیرا نبرده سواران ایران زمین درحضور دون پایه ترین عناصر اشغالگر از حق استفاده از اسب محروم بوده اند! در واقع فردوسی میخواهد ایرانی بیدار شده و خویشتن خویش را بازیافته عزت و کرامت سرکوب شده و به یغما رفته اش را دوباره زنده کند .
شوربختانه هم اکنون نیز بیش ازچهل سال است که دگربار مام وطن در اسارت است این بار نه در اسارت بیگانگانی از نوع مغول و تاتار بلکه در چنگال اهریمن چهرگان زشتخو و بیگانه با انسانیت.
باری مبارزه علیه چنین پدیده ای مستلزم یک نبرد حماسی است در راستای اجرای فرمان "میتوان وباید" وگرنه ایران سترون و ایرانی بی آینده بتاریخ گزارش خواهد شد
 گناه نا بخشودنی جمشید در پیشگاه ملت همانا اعمال مقررات محدود کننده آزادی های فردی واجتماعی بوده که بحتک حرمتها و لگدمال کردن کرامت انسانی راه می برده است.
 از منظر سخنور بی نظبر خراسانی اصل خدشه ناپذیر حرمت و کرامت انسانی یک ارزش غیر قابل معامله است و حتی با نعمت جاودانه زیستن در جهان بی مرگ هم معاوضه و جایگزین نمیشود
بی تردید در فضای استبدادی جمشید ساخته برقراری ارتباط و تبادل نظر بمنظور آگاهی از امور سیاسی اجتماعی محدود و حتی نامیسر بوده در نتیجه خلایق بدون یک رهبر ذیصلاح دریک اقدام عکس العملی انتقام جویانه و بدور از آینده نگری به ضحاک میگرایند
سواران ایران همه شاه جوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
نسل ما نیز همانگونه در یک دور باطل به خمینی دخیل بست که نیاکان اسا طیری مان به ضحاک
دلیل همگونی روی آوردن ما مردم ایران به خمینی دجال و ضد بشربا پذیرش ضحاک ماردوش توسط نیاکان مان در دوران اساطیری ریشه در سوء زمامداری شاهان دوران مشروطیت تا وقوع انقلاب ۵٧ دارد.
مظفرالدین شاه بهر رو فرمان مشروطیت را آمضاء و نام نیکی از خود باقی گذاشت و چندی بعد در خاک میهن بدیار باقی شتافت
محمد علیشاه همواره نسبت بمشروطه سوگند وفاداری یاد میکرد ولی از هیچ فرصتی برای رجعت باستبداد روگردان نبود حتی ننگ به توپ بستن مجلس توسط لیاخف روسی را در پرونده خود به ثبت رساند تبعید شد و در غربت از دنیا رفت
احمد شاه بقانون شکنی متهم نشد ولی منشاء هیچ اثرمثبت قابل ذکری نیست. در سالهای قحطی بزرگ مصنوعی و تحمیلی انگلیس که مردم ایران فوج فوج از گرسنگی و شیوع بیمارهای عفونی قربانی میشدند ارزاق احتکار کرده را ارزان تر از نرخ روز درا ختیار مردم نمیگذاشت و همواره در اندیشه انتقال سکه هایش به خارج بود و عاقبت دور از وطن رهسپار ابدیت شد
رضاشاه وارث خرابی های بازمانده از سلاطین بلافصل پیش از خود بود و به بهانه برقراری امنیت و حفظ تمامیت ارضی کشور با قلدری مشروطه را لگدمال و در آخر مستعفی و در تبعید به ازدنیا رفتگان پیوست خروج ایشان از مملکت با جشن شادی در آمیخت
محمد رضا شاه بعنوان آخرین شاه ایران مانند شاهان پیشین با اداء سوگند وفاداری نسب به مشروطه بقدرت رسید. اما او نیز به رعایت قانون مقید نبود. بویژه بعد از کودتا علیه دولت ملی دکتر مصدق به حمایت آخوند کاشانی، تنی چند از فرماندهان خود فروخته در لباس شریف سربازی، لمپن هائی امثال شعبان بی مخ ودولت مردانی ناسزاوار از قماش اردشیر زاهدی پشت گرم و شرایط را برای اعمال یک دیکتاتوری تمام عیار مهیا یافته مطبوعات را سانسور، فعالیت احزاب را ممنوع و حتی چهره های منفرد سیاسی و میهن دوستان متنفذ سنتی را قلع وقمع و ساواکش سازمانهای انقلابی را سرکوب، بنیان گذاران و سمپاتیزان های آنها را دست گیر، زندانی، شکنجه و اعدام می نمود در چنان شرایطی نارضایتی عمومی روز بروز افزایش می یافت و سرانجام فریاد تظاهرات اعتراضی میلیون ها ایرانی سکوت گورستانی حاکم را شکسته و فرزندان مردمی که در گذشته ای نچندان دور شیخ فضل الله نوری چهره سمبلک آخوندی و دشمن آزادی را بدار آویخته و در مراسم اعدامش پایکوبی و دست افشانی کرده بودند مرگ بر شاه گویان خواستار تغیر رژیم با دخالت خمینی خلف صدق عقیدتی سیاسی همان شیخ فضل الله معدوم شدند. چون با به حاشیه رانده شدن روشنفکران مسئول و آزادیخواهان سازمان یافته جامعه از یک رهبری ذیصلاح سیاسی محروم و در نتیجه مسیر برای به یغما بردن رهبری انقلاب توسط ارتجاع بدون مانع و امکان پذیر بود.
محمد رضا شاه حکومت را رها، فرار را برقرار ترجیح و عاقبت در مصر "با هفت هزار سالگان سر بسر" شد
تحقیقات علمی جامعه شناسان مشعر براین واقعیت است که آخوند خصلتا از جنس ویروس است و تا فرا رسیدن شرایط لازم برای عرض وجود در انتظار فرصت
خمینی تاقبل از وقوع انقلاب ۵٧ در آنسوی اروند رود در تبعید بوظائف معمول و مرسوم آخوندی مشغول اما بعنوان یک گنده ملای شناخته شده توجه محافل سیاسی بد سابقه را بخود جلب می نمود. از شرایط ملتهب سیاسی انقلابی حاکم بر ایران سود برده و دجالانه برموج خشم و احساسات مذهبی توده های بپاخاسته سوار، خلاء سیاسی پیش ساخته توسط حکومت شاه را پر و رهبری انقلاب را بنفع خود و همپالیگی هایش مصادره و فرصت یک دگرگونی اساسی در ایران را با خطر نابودی مواجه ساخت.
" سیه گشت رخشنده روز سپید"
ما نسل حاضر هماگونه به خمینی روی آورده و او را امام معصوم انگاشتیم که نیاکان دوران اسطوره ای مان ضحاک مار دوش را انسانی شایسته و نیک کردار
ضحاک فرزند مرداس شاهی خدا ترس، مردمدار، نیک سیرت و سخاوتمند بود که در آنسوی اروند رود در بخشی از قلمرو جمشید رهبری قبیله خود را برعهده داشت .
 یکی مرد بود اندر آن روزگار
زدشت سواران نیزه گذار
گرانمایه هم شاه وهم نیکمرد
زترس جهاندار با باد سرد
که مرداس نام گرانمایه بود
به داد و دهش برترین پایه بود
ضحاک باعتباراینکه باز مانده از نیک مردی خوشنام بود مورد اعتماد مردم آزرده ازجمشید قرار گرفت. خمینی را وجهه دجالگرانه مذهبیش دانه ی دام جذب ملت به ارتجارع شد. غافل از آنکه ضحاک برای دستبابی بقدرت بوسوسه شیطان پدر را بچاه انداخته و زنده بگور کرده بود
پسربد مرآن پاکد ین را یکی
که از مهر بهره ش نبود اندکی
جهانجوی را نام ضحاک بود
دلیر و سبکسار و نا پاک بود
و خمینی یک فرصت طلب دین فروش با سابقه و بغایت زن ستیز و ضد بشر که برای رسیدن به قدرت از نوردیدن هیچ مرزی ابا نداشت و جز از دروغ و بقول خودش خدعه چیزی در تنچه پر از خرافاتش نبود و از همان ابتدا با شعار فاشیستی " خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم " مورد استقبال فرمایه ترین اقشار جامعه قرار گرفت . رویت تصویر موهوم و البته منحوس او توسط محافل و بنگاه های سخن پراکنی استعماری شناخته شده تبلیغ و مقامش به امامت ترفیع داده شد.
خمینی در آستانه سفر احساس عاطفی واقعی خود را با بیان کلمه "هیچ" ابراز و راهی ایران شد و از همان ابتداء خدعه آغازید و در بدو ورود بجای اعلام برنامه پرسش "جمهوری اسلامی آری یا نه " را به رفراندم گذاشت و با سوءاستفاده از شور انقلابی و احساسات مذهبی مردم را به پای صندوق رای کشاند تا بیک جمهوری غیر مفهوم و تعریف ناشده رای دهند یعنی" نهاد دام و سرحقه باز کرد" متعابقا بجای مجلس موٴسسان مورد وثوق همگان مجلس خبرگان متشکل از آخوندها و طرفداران خود را بجامعه تحمیل و یک قانون اساسی ارتجاعی فاشیستی را تدوین و باجرا گذاشت بدین سیاق
نهان گشت کردارفرزانگان
پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوارشدجادویی ارجمند
نهان راستی،آشکاراگزند
شده بربدی دست دیوان دراز
به نیکی نبودی سخن جز براز
در این گیرو دار سازمان مجاهدین خلق ایران هم با آن همه پرسی و هم با دجالگری انتخابات خبرگان مخالفت نمود
از آن ببعد از مبداء ٣٠ خرداد ١٣۶٠تاکنون نبردی سخت و بی امان در همه ٔ سطوح بین دیوسیرتان خمینی صفت و مجاهدین فدا کار و آزادی ستان واقع و همچون چالش روشنائی علیه تاریکی در جریان است
 بقای سیطره شیطانی ضحاک مستلزم خالی کردن جمجمه جوانان معترض و روشنفکران اندیشمند از مغز بود
چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر، چه از تخمه پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان اوی
همی ساختی راه درمان اوی
بکشتی و مغزش بپرداختی
مر آن اژدها را خورش ساختی
خمینی و دم و دنبالچه های ننگین اش نیز بمنظور ماندن برمسند قدرت تخریب و نابودی جوانان را وجه همت قرار داده و زمینه یک جنگ طولانی مدت غیر ضروری را فراهم تا علاوه بر ریختن جوانان به تنور جنگ هر صدای آزادی خواهانه و حق طلبانه را در گلو خفه، بازداشت، زندان و شکنجه را رایج آویختن بر دارها و سپردن اسیران بیگناه و بی دفاع بجوخه های تیر باران را روا دارند. از آنسوی میدان مجاهدین را در دفاع از ازادی و حفظ کرامت انسانی و عزت نفس چاره ای نماند مگر قد برافراشته و بمنظور احقاق حقوق شهروند ایرانی درفش کاویان بر دوش
"مشت را بامشت وگلوله را باگلوله "پاسخ گویند.
ضحاک یکه تاز میدان جنایت و فساد، نشان شیطان چون دو مار سیاه بر دو کتفش نمایان و مایه تنفر خلایق بود اعوان انصار نظام ولائی را مهر تقدس ریائی هچون شاخ ابلیس بر پیشانی انگشت نمای و رسوای خاص وعا م نموده است. وجوه مشترک ماهوی ضحاک و رژیم ولایت فقیه اشاعه فساد است
ندانست خود جز بد آموختن
جزاز کشتن وغارت و سوختن
اما در رابطه با نظام پر برکت ولائی باید قاچاق انسان به کشورهای همسایه بمنظور بهره کشی جنسی، صدور مواد مخدر به اقصاء نقاط جهان و متعه تحت مدیریت مستقیم آخوند های حکومتی، زمین خواری و ډزدی های مبلیاردی با ارقام نجومی را بمثابه اندک از بسیار بر لیست تبهکاری ها افزود تا شاید بعدی از ابعاد چند گانه فساد ولایت مطلقه درتصورگنجانیده شود. جنگ علیه ضحاک همچون نبرد کنونی ایرانیان راستین برضد ولایت مطلقه فقیه واقعیتی است درخشان از چالش بین نیک وبد. پس سخنوری چون فردوسی بزرگ و سخن شناسی چون زنده یاد شادروان استاد سعیدی سیرجانی را باید تا حق مطلب در مورد حماسه بی نظیر مقاومت جاری علیه دجال زمان اداء شود آنچنان که شاید. درعین حال نگارنده در حد توان می کوشد همگونی های ضحاک افسانه ولایت فقیه موجود را توضیح دهد.
ضحاک و خمینی هر دو از آینده شوم خود بیمناک بوده اند. اولی نوزادان را میکشد تا از گزند تیغ فریدون ها در امان بماند دومی با قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بیهوده تلاش میکرد تداوم حق طلبی و آزادیخواهی علیه نظام ولائی را نا ممکن سازد❗
 ضحاک را کابوس سهمگین فروپاشی از خواب عمیق شبانگاهی به ورطه جنون و آشفتگی پرتاب و فریاد ناشی از وحشتش ساکنان کاخ را بیدار و کنجکاو و "بیهوده" در جستجوی جواب تا بدانند قبله عالم راچه پیش آمده است. اما پاسخ افشاگر و ناگفتنی است و بیانش خلاف مصالح دولت
که این داستان گر زمن بشنوید
شود تان دل از جان من نا امید
دراین میان "ارنواز" که بحکم اسارت ناخواسته رنج همسری با آن جنانیت پیشه دیوکردار را متحمل است بنحوی زیرکانه از دلیل آشفتگی همسر آگاه و با درایت او را بر آن میدارد که موضوع را باخردمندان مطرح تا خطر را چاره اندیشند. بدین ترتیب از کابوس بیورسب رمزگشائی شده و همگان مطلع میگردند که نوزادی بنام فریدون پا به عرصه وجود می نهد تا پایانی بر ددمنشی های ضحاکیان باشد
سپهبد گشاد آن نهان از نهفت
همه خواب یک یک بد یشان بگفت
اگر کابوس سرنگونی درعالم خواب آسایش را ازضحاک در ربود اشرف ٣ در تیرانا و کانون های شورشی مضاف بر پیوستن جوانان به مجاهدین خامنه ئی را چنان بیقرار و بی اختیار میکند که دیگر انکار را جایز ندانسته و ناخواسته عقده گشوده و راز سر بمهر سقوط در آینده ای نچندان دور را شخصا هشدار میدهد.
آبتین پدر فریدون آزاد مردیست نژاده از قبیله مبارزان جان برکف علیه خودکامگی های ضحاک دستگیر و زیر شکنجه جان میسپارد. حال فرانک همسر آبتین و مادر فریدوڹ تازه چشم بجهان گشوده باید به تنهائی در کنار وظیفه مادری بار مسئولیت حفظ رهبر آینده را نیزتحمل کند. در فضای آلوده پایتخت پر از گزمه و جاسوس و تیم های گشت تواب برای شکار هواداران حفظ جان طفلی که قرار است روزی مقاومت علیه حاکمیت جبار خونخوار را رهبری و به پیروزی رساند نا ممکن با وجود این ذهن فرانک مانند ذهن یک مادر مجاهد بن بست شکن و راه گشاست. در واقع شناخت او از تاریخ و فرهنگ ملت کهنسالش فرا تر از چند کتاب و جزوه آموزشی برای پاس کردن واحدهای درسی ست بلکه با جامعه در گرماگرم مبارزه آشنا شده و دقیقا میداند در اطراف و اکناف کشورش انسان های آزاده و پاک سیرت بدور از مجالس وعظ و منابر شیطان صفتان فاسد در دامنه کوه های سر بفلک کشیده و مرغزارهای پراز نقش نگار میزیند، حامی پناهنده به بهای نقد جان، خوش رفتار و متعهد به حفظ عهدوپیمان پس بیدرنگ شبانه نوزاد شیرخوار را به یکی از کرانه های ایران زمین رسانده و به مرزبان آن ناحیه میسپارد تا از پستان گاو برمایه تغذیه و با فرهنگ اصیل آن ناحیه پرورش یابد. سخنور بی همتای توس نام ونشانی آن هموطن آزاده که همه ی هستی ش را به پوشش امنیتی منجی میهن اختصاص داده مسکوت گذاشته است.
زنده یاد شادروان استاد سعیدی سیرجانی "گاو برمایه را" چون فرهنگ ملتی کهنسال که در طول تاریخ متفکران ورهبران و هنرمندانش هریک به سهم خود بر جلوه و غنای آن افزوده اند" توصیف کرده است
که: کس درجهان گاو چونان ندید
نه از پیر سر کاردانان شنید
 بهر رو گاو یک رکن اساسی از پنج عامل اصلی کشاورزی است و محصولات کشاورزی سرمایه اصلی برای تداوم زندگی و اینک منجی ایرانیان از پستان پر برکت چنان گاوی تغذیه و از چنان فرهنگ فریدون پروری برخودار.
در هر دو جبهه دوست دشمن همه جا سخن از فریدون و گاو بر مایه است. ضحاک غضبناک و جنون آسا برآنستکه همه نوزادان و همه مادران باردار را از دم تیغ بگذراند تا شاید یکی از آنها فریدون باشد و بدین ترتیب خطر سقوط بر طرف شود
 سه سال تمام کشتار اطفال و دریدن شکم زنان بار دار ادامه می یابد تا سرانجام محل اقامت فریدون و چراگاه گاو بر مایه کشف میشود و سپاه ضحاک تشنه بخون بمزرعه آن انسان پاکباز و امانت دار صادق حمله ور اما فرانک قبل از رسیدن سپاه پاسداران فرزندش را از آن مرزبان شریف بازپس گرفته و در البرز کوه تحت حفاظت موبدی فرهیخیته از خیل آزادیخواهان قرار میدهد. ضحاک و لشکریانش ازخشم عدم دسیابی به سوژه مورد نظر گاو برمایه را کشته، پناهگاه فریدون و مزرعه مربوطه را طمعه آتش ساخته، مرزبان دلیر و امانتدار صادق را بجرم وفای بعهد و حفظ پیمان در زیر شکنجه کشته و دست از پا درازتر با کوله باری ازخشم توأم با نو امیدی و یأس به پادگان ها باز میگردند .
 فریدون تحت سرپرستی آن پارسا مرد موبد دوران نو جوانی را گذرانده و بمنظور کسب اطلاع از اصل و نسب خود و آشنائی بامور اجتماع از کوه فرود و در گفتگو با مادر ازآنچه بیوراسب بر آزادگان روا داشته آگاه میشود. خون در رگ جوان بالنده بجوش و آتش خشم تمامی وجودش را تسخیر میکند و میگوید
"به شمشیرباید مرا دست برد"
دراین نقطه فرانک نه تنها در مقام یک مادر دلسوز بلکه همانند یک مشاور سیاسی نظامی و با توجه به شرایط انفجاری موجود جوان را تا شورش همگانی قریب الوقوع به آماده سازی هرچه بیشتر متقاعد میکند
ضحاک ا زبازتاب عملکردهایش علیه مردم از سوئی و از وجود فریدون بعنوان سمبل مقاومت از دگرسو آگاهست، لاجرم از آینده شوم خود بیمناک و چاره را درآن جسته سندی بامضاء همگان برای روز مباد "محتوم" در دست داشته باشد تا جنایاتش علیه فرزندان شریف مبارز تدبیری در جهت خیر وصلاح ملک و ملت اقدامی برضد مخالفان خدا ناشناس قلم داد شود.
متاسفانه جوهرمتن محضر کذا بدون کم وکاست با طرح سوٴال "جمهوری اسلامی آری یانه" و از آن بدتر با جایگزینی خیمه شب بازی ارتجائی آخوندی "مجلس خبرگان" بجای مجاس موسسان به نسل حاضر ایرانی تحمیل شد. هم اکنون نیزنظام ولائی با تولید بیش از۵۶۰حلقه فیلم سینمای، و نشر هزاران جلد کتاب، صدها نشریه کوچک بزرگ و امکانات پرهزینه سخن پراکنی رادیوتلوزیونی بزبان های فارسی و غیر فارسی میکوشد با شیطان سازی علیه مجاهدین این بالا بلندان میدان مبارزه ضد فاشیسم و بانییان اشرف های یکم، دوم و سوم استاد جهلی تولید تا زمان حساب رسی در پیشگاه خلق مورد استفاده قرار دهد. زهی خیال باطل زهی تلاش عبث!
ضحاک با عنایت به این نکته که مردم دلخواهانه بسویش شتافته و عنان اختیار بدو سپرده اند تا قبل از ظهور فریدون خود راملزم به توجیه تبهکاری توسط نوشتن محضرنمی دید. در صورتیکه بنیانگذار نظام ولائی فاشیستی حاضر از بیش از یک دهه قبل از انقلاب ۵٧ از حضور مقاومت خونین بالفعل و شایسته رهبری بالقوه در پهنه ایران زمین خبر داشت. و میدانست اعمال دیکتاتوری قرون وسطائی مورد نظرش در جامعه ای پر از سوابق مبارزاتی آنچنانی بدون مستمک باصطلاح قانونی امکان پذیر نیست. این بود که عصاره ذات ایدئولژی خود را بتصویب جمعی از آخوندهای مشابه رساند تا طبق آن جنایاتش در آینده قانونی تلقی شود
هنگام تجمع بزرگان مملکت و ارکان دولت
 (بخوانیدچاپلوسان سرسپرده و وا دادگان خود فروخته) در حضورضحاک اعتراض دادخواهانه و پرهیمنه کاوه آهنگر کارگر ستمدیده عاصی چنان سهمگین وکوبنده بود که مجلس محضر نویسی مربوطه آشفته و حباب توهم قدرقدرتی خدشه ناپذیری ماردوش بد سگال پاره وهول وهراسش از تظلم خواهی دادخواهان بر آدم و عالم آشکارگشت. مخصوصا آنکه ضحاک در ازاء بخشیدن فرزند کاوه ازتخت زرنگار پادشادهی فرود و از در بازار معامله وارد و از آن معترض خونین جگرداغدار اما سترگ بی باک آزادی ستان تقاضا میکند "که باشد بدان محضراندرگواه "واما بشنویم جواب را
نباشم بدین محضر اندر گواه
نه هرگز براندیشم ازپادشاه
خورشید وبرجست غران زجای
بدرید و بسپرد محضر به پای
 ‌وخطاب به امضاء کنند گان سرسپرده وهمواره گوش بفرمان نهیب میزند
همه سوی دوزخ نهادید روی
سپردید دل ها به گفتار اوی
پاسخ جسوارانه کاوه هم زمان با پاره کردن متن امضاء شده توسط ضحاکیان رذالت پیشه چنان غیر قابل انتظارو غافلگیرانه است که جرأت ممانعت ازعبور وی توسط پاسداران و دژخیمان و مقربان در گاه سلب و امکان خروج او همراه فرزند رها شده اش از کاخ میسر.
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
برو انجمن گشت بازارگاه
کاوه در حالیکه پیش بند چرمی آهنگری را برنیزه بر افراشته شرط پیوستن به نماد مقاومت را خروج ازسلطه ضحاک اعلام و خود پیشا پیش شورشگران رو بجانب فریدون میگذارد. لشکر ستم دیدگان متشکل از مادران جگر سوخته، پدران داغدار همسران مصیب دیده، جوانان بیکار، پیران اندوخته باخته و حاشیه نشین های بیخانمان هم رای و همداستان به فریدون پیوسته و دوشادوش در صفوف کارزار چون سیل خروشان و بنیان کن به کاخ ضحاک حمله ور میشوند. میدان جنگ صحنه مبارزه حق علیه باطل است یک طرف فریدون با سپاهی پشت گرم به مهر و محبت مردم در دگرسو ضحاک شیطان صفت که تنها مورد حمایت جماعتی واخورده متشکل از وادادگان به تقصر و مزدوران بی آینده بنابراین نتیجه رزم جزاز شکست و باسارت درآمدن ضحاک و سرانجام به بند کشیده شدنش در البرز کوه نیست.
صحنه پردازی های شورانگیز آن کارزار سیاسی نظامی و شرح نکات آموزنده ی این داستان فراتر از توان نویسندگی نگارنده است ناچارا خامه در نیام کشیده و علاقمندان را بخواندن گزارش ضحاک ماردوش بقلم زنده یاد استاد سعیدی سیرجانی توصیه میکند.