پرویز خزایی ـ خشم و کین یک مزدور دهن دریده علیه دکتر هزارخانی


همان‌طور که قبلا نوشته ام نگارنده بصورت دستچین صحبتهای شارلاتان شماره دو و تواب درمانده و حراف مقیم سوئد که حالا بعد از افشاگری ارزشمند آقای فریدون ژورک و بسیاری شواهد دیگر باید او را شارلاتان مزدور و نفوذی نامید، را دنبال می‌کنم.

در یکی از آخرین صحبتهای این نفوذی شارلاتان عصبی و متشنج و نارسیسیست وووو که تصادفی گوش میدادم دیدم با لحنی لاجوردی‌وار و پاسدارنشان- به دکتر منوچهر هزارخانی مسئول کمیسیون فرهنگ شورای ملی مقاومت توهین و ناسزاگویی میکند. این شارلاتان از مدتی پیش با یک گریم خنده لبخندی -که میمانه به همه چیز جز لبخند بر چهره سوار میکند تا فحش و ناسزاهایش را در زرورق بپیچد و روتوش کند. لبخندی که بقول کردها میمانه دیدن دندانهای یک جمجمه خشک شده. میگویید نه خوب دقت کنید تو صورتش. البته اگر در دفعه آینده گریم را عوض نکند!
این مزدور علاوه بر توهین‌های بسیار رکیک به هزارخانی - به دیگران هم در شورای ملی مقاومت مثل یک ربات پروگرام شده- مرتب بد و بیراه عصبی و چاله‌میدانی پرتاب می‌کند. از همرزمان عزیزم آقای مهدی سامع و خانم زینت میرهاشمی، از رهبری سازمان چریکهای فدایی خلق ایران گرفته تا مسئولین کمیسیونها و اعضای شورا ناسزا میگوید.
در جریان مبارزات خلقهای تحت ستم و منجمله در تاریخ جنگ دوم جهانی من زیاد خوانده بودم که هرچه سقوط دیکتاتور نزدیک‌تر میشود و یا مثلا هر چه فرانسه به آزادی از اشغال هیتلر نزدیک‌تر میشود، معاندین به حاشیه رفته و مزدوران و جیره خواران دشمن عصبی‌تر و آشفته حال‌تر میشوند. وضعیت این شارلاتان مزدور مصداق همین وضعیت است، هرچه علائم سقوط خلیفه دوم بیشتر میشود و هر چه مقاومت در عرصه داخلی و بین المللی با استقبال بیشتر مواجه می‌شود او هم عصبی‌تر و گستاخ‌تر میشود و علائم دیوانگی بیشتری از خودش بارز میکند. در ماههای آخر انقلاب ضدسلطنتی هم برخی از این دسته و از ساواکیها و ماموران علنی و مخفی ساواک که نتوانستند از کشور بگریزند کارشان به دیوانگی و خودکشی و ... کشید.

بگذریم، دکتر هزارخانی نویسنده و روشنفکر و مترجم ارزنده تاریخ ادب ایران، کسی نیست که ایران‌زمین به راحتی او را فراموش کند. علاوه بر دانش ادبی و تئوریک و روشن بینی روشنفکری و ترجمه کتابهای ارزنده ازجمله آثار امه سزر و کتاب های بیشماران و شتاب زمان و فصل بحران و ....، این مبارز قدیمی و فرهیخته ایران دهها سال است که نه تنها یک الگو برای روشنفکران بلکه نمونه پایدار و استوار یک مبارز راه آزادی و دمکراسی و پلولاریسم بوده و خواهد بود. من اولین بار در اواسط سال ۵۷ در جریان انقلاب ضد سلطنتی با او در شورای مخفی کارکنان وزارتخانه ها و سازمانهای دولتی و ملی با او آشنا شدم.
این شورا بطور سری در زیرزمین سازمان برنامه در نزدیکی میدان بهارستان تشکیل می‌شد . در این شورا دکتر هزارخانی نماینده کانون نویسندگان بود و شهید حسین نقدی نماینده سازمان انرژی اتمی و نگارنده نیز نماینده وزارت امور خارجه ایران.
در جلسات این شورا پس از بحث و گفتگوهای طولانی در آن زیرزمین نمناک، برنامه اعتصابات کارکنان دولت و سازمانهای کشوری تصمیم گیری و روز بعد اعلام می‌شد و متعاقبا هزاران کارمند دولت و اعضای سازمانهای کشوری- با بنرهای نام وزارتخانه و سازمان خود، به‌سوی دانشگاه تهران روان می‌شدیم.
دکتر هزارخانی با آن ملایمت و متانت و آرامش در هنگام بحث برسر برنامه جنبش و تحلیل شرایط همه را مجذوب میکرد. در پایان هر اجلاس هم معمولا دکتر هزارخانی چه بدلیل اشراف سیاسی و چه به‌دلیل قلم بسیار زیبایش، اعلامیه اجلاس شورای مرکزی را برای ابلاغ به وزارتخانه ها و سازمانهای عضو شورا می‌نوشت و یا ویراستاری می‌کرد.
در سال ۱۳۶۲ که من پس از دوسال ارتباط محرمانه و کار فعال با سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت، در حالی‌که مسئول سفارت ایران در سوئد و نروژ بودم، در یک کنفرانس مطبوعاتی – که انعکاس گسترده جهانی پیدا کرد، سفارت ایران اشغال شده توسط ایلغار خمینی را رسما ترک کردم و به پاریس مقر اصلی شورا و بنیانگذار و مسئول آن مسعود رجوی رفتم، یاللعجب! هم دکتر هزارخانی را دیدم و هم محمد حسین نقدی را که آنها قبل از من در شورای ملی مقاومت بودند.
ارزش روشنفکری و روشنگری و روشن بینی این مرد ارزنده در شورای ملی مقاومت که از همان اوایل تشکیل شورا در کنار مسعود رجوی بود بر هیچ کس پوشیده نیست و در تمام این دوران پر نشیب و فراز، و سرشار از تخاصم و تلاطم، یار آزادی و اعتلای سرزمین پرگهر ما ایران بوده است و خواهد بود. درود فراوان بر او باد!
من آنچه در طول ماههای قبل از انقلاب در هزارخانی دیده بودم در چهاردهه همرزمی در شورا در او بسیار کامل تر و آموزنده تر دیدم.
او سالها سردبیر ماهنامه شورا بود که یک مجموعه بسیار ارزشمند و غنی است. او در همه این سالها در تدوین و یا ادیت اطلاعیه ها و مواضع شورای ملی مقاومت، و بیانیه های سالانه شورا نقش بی بدیلی داشته ودارد.
او در عین دوستی عمیقش با سازمان مجاهدین و رابطه و دوستی بسیار نزدیکش با مسئول شورا همواره با صراحت لهجه نظرات خودش را چه موافق و چه مخالف بیان می‌کند و از نقطه نظراتش دفاع میکند. در همراه کردن نظرات متفاوت و مختلف و پیداکردن وجوه مشترک نقش ایفا می‌کند. او همواره می‌گوید که با اینکه سازمان مجاهدین بزرگترین عضو تشکیل دهنده شورای ملی مقاومت است، فضای دمکراتیک درون شورا راه هیچ بحث و اختلاف نظری را نمی بندد. او که خود در تشکلهای سیاسی در زمان شاه و سالهای اول انقلاب بوده است، سعه صدر و ظرفیت مجاهدین برای کار با نظرات مختلف و مخالف را بی نظیر می‌داند.
البته لمپنی و دهن دریدگی جزو ذات جوجه ساواکیها و پاسدارها و بسیجیها و مداحان دربار خامنه‌ا‌ی‌ست که با فحاشی و هرزگی میخواهند مخالفانشان را از میدان بدر کنند، اما این یارو کور خوانده است و هنوز مجاهدین و این مقاومت را نشناخته است که اگر میخواستند در مقابل فحاشی ها و دهن دریدگیهای این تواب ذلیل و نفوذی بی مقدار جا بزنند، از اول با خمینی وارد جنگ نمی‌شدند.
و اما چرا سرکار قندعلی نفوذی اینگونه درمانده و عصبی و پرخاشگر به پروپای یاران ارزنده در شورای ملی مقاومت، ائتلاف تاریخی و پایدار پیچیده است. مسئله برای من- مثل چشمه های پاک سرکوه هومیان لرستان- زلال و روشن است:
به تاریخ جنگ جهانی دوم که نگاه کنید هر کلبو (همکار نازیها) دو شخصیت داشت. یکی ماموریتی که افسر گشتاپو به او میداد و ملزم به اجرای آن بود، یکی هم خصوصیات فردی آن مزدور نفوذی. این دومی متناسب با پیشرفتهای ارتش هیتلر و یا شکستهای ارتش هیتلر بالا و پایین میشد. کلبو عصبانی می‌شود، کف بر دهان می آورد، مایوس میشود، دلسرد میشود و حتی خیلی وقتها خودکشی می‌کند. میتوان هزاران سند و اعلامیه و مصاحبه‌های نظیر این شارلاتان در تاریخ مقاومت های اصلی پیدا کرد که اتفاقا میگفتند ماهم مثلا علیه هیتلر و موسیلینی و فرانکو هستیم اما این مقاومت اصلی سازمانیافته چنین است چنان است آنارشیسم و توتالیتر است (بخوانید فرقه است). شرح این داستان را بطور خلاصه گونار سونسه بو رهبر مقاومت مردم نروژ، و صاحب بزرگترن مدال تاریخ کشور، به خانم مریم رجوی در دیدارش با او به‌صراحت اعلام کردم. عکسها و تصاویر این ملاقات تاریخی در اسلو، که در یک صفحه بزرگ روزنامه شماره یک سراسری نروژ، چاپ شد در قاب بزرگی زینت دفتر کار من در نمایندگی شورا است.
حالا این مزدور قندعلی هم که کارش را با همکاری با لاجوردی، آدولف آیشمن خمینی، و لو دادن مجاهدین در جیپ پاسداران شروع کرده و لکه های خون هرگز پاک نشدنی بعضی از شهدا را بر دست دارد (رجوع شود به خاطرات خودش و توبه نامه هایش به سردژخیم اوین و زندانهای آنروز ایران)، در عین انجام ماموریت، چشم‌اندازه تیره ای که با نزدیک‌تر شدن چشم‌انداز سرنگونی رژیم در انتظار اوست آزارش می‌دهد. ترس و یاس را در چهره اش همان زمان که کف بر دهان آورده است می‌توان دید. عکس‌العملهای دیوانه‌وار، چندش‌آور و نفرت بر انگیزش در این چارچوب قابل تفسیر است.
او برای اجرای ماموریتش باید برای خودش اعتباری دست و پا کند به همین خاطر خودش را مستمرا به این و آن عرضه میکند که شاید جایی پیدا کند، خودش را به بچه شاه عرضه میکند که احتیاج به مشاور دارد و قند علی بهترین مشاور است و یا برای مطرح شدن در همه رسانه ها در فانتزی و امید و آرزو وقت می‌گذاراند.
والبته کباده‌کش دادخواهی هم هست و خودش را خونخواه شهیدان معرفی میکند همان شهیدانی که خودش باعث اعدام خیلی از آنها شده است! البته امروز کسی نیست که به رژیم آبروباخته و ورشکسته بد و دشنام نگوید. آنچه مهم است اینکه به دشمن اصلی این رژیم یعنی همین مجاهدین و شورا حمله و هجوم بکنی. ماموران اطلاعات در مشهد به آن معلم شرافتمند و آزاده گفته بودند خط قرمز ما حتی فحش دادن به خامنه‌ای نیست، خط قرمز نزدیکی به مجاهدین است! و به او پیشنهاد کرده بودند که بیا و با بچه شاه همکاری کن و گفته بودند بیا با او تلفنی صحبت کن
وقتی چنین در جهت زدن به دشمن اصلی و موثر و فعال شماره یک و دو و صد رژیم خمینیستی فعالیت میکنی، همانطور که در مقاومت‌های بزرگ دنیا دیدیم. بقول مادر من، به زبان لکی کردی اش، شکره مری (شکرمیخوری) که خود را فعال ضد رژیم جا میزنی. مگر در همین غرب و شرق دنیا ندیدیم که در مقابل مقاومت اصلی و سازمانیافته گروه‌های دیگری را گشتاپوی هیتلر و سازمان امنیت موسیلینی و فرانکو و پول پوت، تحت پوشش مخالف برعلیه تنها مقاومت مهم سازمانیافته تشویق و تقویت میکردند. ای یارو سرکار قندعلی! برو توی آرشیو و تاریخ مقاومت های جهان را از همه اعصار و اکناف جهان ببین.
قندعلی ماموریت دارد که هر چه را که رنگ و بوی مقاومت و شورا و مجاهدین دارد تخطئه کند. همین روزها رویکرد رذیلانه‌اش با عفو بین‌الملل را می بینیم. گناه نابخشودنی عفو اینست که چرا از شهیدان قتل عام ۱۳۶۷ هویت‌زدایی نکرده و بر هویت مجاهدی آنها تاکید کرده است.
 ای ایران زمین زیبای ما و ای سرزمین اجدادی ما و ای شهیدان راه آزادی از یکصد و چندی سال از انقلاب مشروطیت و جنبش ملی شدن نفت و انقلاب بهمن و سی خرداد و قتل ها و هالوکوست ۱۳۶۷ و قیام‌های این چند سال اخیر و ای مصطفی و نوید نور چشممان دیدید که چه ویروس‌هایی، بدتر از کرونا، از نوع چکمه پوش و نعلین پوش و فوکل کراواتی به جان مردم و مقاومت انداخته اند تا در راه آزادی وطن نازنین‌مان بدست مقاومت سازمانیافته و کانونها و شورش مردم کارشکنی کنند...!!