«دادرسی پادشاهان عجم»

«چنین گویند که رسم مَلَکان (=شاهان) عالم عَجَم (=ایرانی) چنان بوده است که روز مهرگان و روز نوروز پادشاه مَر عامّه (=مردم) را بار دادی (=اجاز می داد که در تالار بار عام بیایند) و هیچ کس را بازداشت نبودی (=جلو ورود کسی گرفته نمی شد).

و پیش، به چند روز (=چند روز قبل)، مُنادی فرمودی (=جارچی در همه جا اعلام می کرد) که بسازید (=آماده شوید) فلان روز را، تا هر کسی شغل (=مشکل و گرفتاری) خویش بساختی و قصه خویش بنوشتی و حجّت خویش به دست آوردی و خصمان، کار خویش را بساختندی. و چون آن روز بودی (=وقتی آن روز می آمد)، منادی مَلک از بیرون در بایستادی و بانگ کردی که "اگر کسی مر کسی را بازدارد از حاجت برداشتن (=از بیان حاجتش) در این روز، مَلک از خون او بیزار است".
 پس ملک قصه ها (=دادخواهیها)ی مردمان بستَدی و همه پیش نهادی و یک یک می نگریدی. اگر آنجا قصه یی بودی که از ملک بنالیده بودی (=از پادشاه شکایت کرده بود)، مؤبَد مؤبدان (=رئیس پیشوایان آیین زرتشت) را بر دست راست نشانده بودی ـ و مؤبد مؤبدان قاضی القضات باشد به زبان ایشان ـ پس ملک برخاستی و از تخت به زیرآمدی و پیش مؤبد به دو زانود بنشستی، گفتی: "نخست از همه داوریها، داد این مرد از من بده (=حق این مرد را از من بستان) و هیچ میل و مُحابا (=طرفداری کردن خلاف حق) نکن".
 آنگاه منادی فرمودی کردن که "هر که را با مَلُک خصومتی هست، همه به یک سو بایستید تا نخست کار شما بگزارد".
 پس مَلک مؤبد را گفتی: "هیچ گناهی نیست نزدیک ایزد، تعالی، بزرگتر از گناه پادشاهان. و حق گزاردن پادشاهان نعمت ایزد، تعالی، را نگاهداشتن رعیّت است و داد ایشان دادن و دست ستمکاران از ایشان کوتاه کردن. پس چون ملک بیدادگر باشد، لشکر همه بیدادگر شوند و خدای را، عَزّ و جَل، فراموش کنند و کُفران نعمت آرند. هر آینه خذلان (=بی بهره ماندن از رحمت) و خشم خدای در ایشان رسد، و بس روزگار برنیاید که جهان ویران شود و ایشان به سبب شومی گناهان، همه کشته شوند و مُلک از خاندان تحویل کند (=به خاندان دیگر منتقل شود)».
 («سیاستنامه»، خواجه نظام المُلک طوسی)