جمشید پیمان: دختران من اند کاوه ی من

کاوه باید که شورشی باشد
نهراسد ز هیبت ضحّاک
بشکند این سکوت و سنّت را
جامه ی ننگ افکند برخاک

کاوه باید که شورشی باشد
شعله اش ظلمت جهان سوزد
بنهد پا برون ز خلوت خویش
در دل شهر آتش افروزد
کاوه باید که شورشی باشد
نگریزد ز راه و سختی راه
وارهاند ز بند های کهن
بیژن عشق مانده در بن چاه

دختران من اند کاوه ی من
عزمشان، رزمشان، فزون تر باد
آرزوی بزرگ و زیباشان:
" شود ایران جان پریش، آزاد "

دختران من اند کاوه ی من
نشناسند واژه ی تسلیم
در گریز از حضورشان، ضحّاک
نیست در جانشان ردی از بیم

دختران من اند کاوه ی من
در ستیغ نگاهشان، امّید
نبَرَد ره به گامشان سستی،
در دل عزمشان، رگ تردید

دختران من اند کاوه ی من
سرفرازان عرصه ی پیکار
با سیاوَش شوند در آتش
با "اناالحق" روند بر سر دار

دختران من اند کاوه ی من
پُر شکوه اند و سرکش و مغرور
گام هاشان قرین پیروزی
از دل و جانشان تباهی دور