کاظم مصطفوی: غزل وصل


غزل وصل

خود را به تکه کاغذی می دوزم
که با باد بر باد می رود
و نام تو را
در دفترهای سفید ابر می نویسد.

خود را به تکه ای از رودهای جاری،
در چشمهای تو، می دوزم.
باران می شوم.
و خود را به آب می دوزم
که چشمة آهوان تشنه را پر خواهد کرد.
در دشتهای پر رود
با پای اسبهایی می دوم
که بالهایی از رؤیا دارند.


مثل پیراهنی پر نقش بر تن پائیزی درخت
مثل سایه ای ساکت بر دیوار
مثل تکه ای از شب سیاه برسقفی کوتاه
پیچازی های روز و شبم را به تو می دوزم.
و در کرباس دل گرفتة آسمان
از لبخندهای تو
 ابدیتی آبی می سازم.