صبح ویران کردن بنیاد اهریمن خوشا - سه شعر از رضا پچراک



صبح ویران کردن بنیاد اهریمن خوشا

دیو و دد را از وطن تاراندن و راندن خوشا

از دل شهری که سیمان است و آهن، اشک و خون

رستن سرو و صنوبر، نرگس و سوسن خوشا

سردر هر خانه فانوسی که میسوزد به عشق

سینه گرم و دیده پرگل، ذهنها روشن خوشا

بوسه بر دستان همپیمان و آزادی ستان

بانگ نوشانوش در هر گوشه میهن خوشا

شورش حلاج و رستم، آرش و یعقوب لیث

اینچنین بنیان استبداد را کندن خوشا

 برسر هر سفره ای رنگین کمان و نور و نان

شب که میتازد چراغ کلبه ها روشن خوشا

کودکان را خواب شیرین عاری از کابوس دیو

از گل سرخ بهاری پیرهن بر تن خوشا

صبح ویران کردن بنیاد اهریمن خوشا

دیو و دد را بی امان تاراندن و راندن خوشا

                                  
************



این شعر در شب خیزش چلچراغ نوشته شد که بیاد آن حماسه پهلوانی برای شما میفرستم

رخش سرخ عزمتان ای عاشقان رهوار تر

باغ آمال وطن از رزمتان پربار تر

چلچراغی را که برپا کرد دستان شما

در سپهر خلق ما از زهره خوش انوارتر

ای صبوحی در کفان از باده سرخ حنیف

میهن از آوای نوشانوشتان بیدارتر

خوش بود آندم که شاهین پگاه از دوشتان

اوج میگیرد که برتوفد بشب هشیارتر

قلب خورشیدید و میکوبید درها را بلطف

در چنین شب کس نبیند از شما غمخوارتر

این بود رسم وفا برعهد انسان با خدا

هر که پیش از دیگری بر دار شد سردارتر

معبر خونبارتان ای مهریاران زمان

میرسد روزی که از گلشن شود هموارتر


***********************



سلام بر خاندان و سلاله مهرپنداران میهنی-مردمی: بر یکایک پهلوان کرداران کانونهای شورشی

آسمان آبی تر است آنجا که تو پا می نهی

 آسمان وا میشود پا را به هر جا می نهی

کوچه ها وقتی که تاریکند و میبارد تگرگ

مرهمی از ماه را بر برگ گلها می نهی

از گل و رنگین کمان پوشیده بادا مقدمت

چونکه گام خویشتن را بر دل ما می نهی

شاخه یاس بنفشی رسته در غوغای دی

تیشه را بر ریشه وحشت ز سرما می نهی

حیف امروزم گذشت و فرصت دیدار نیست

دل خوشم از آنکه رخصت را به فردا می نهی

آسمان آبی تر است آنجا که تو پا می نهی

موج پر شوری که سر بر دوش دریا می نهی