رحمان کریمی: مــرکـــوب بــی راکــب

 

مــرکـــوب بــی راکــب

این حجم آتش را
بشکنید و فروریزیدش
چرخش افلاک در آن و از آن گریزان .
این جمجمه را بشکنید و فروریزیدش .
دل از امواج سهمگین ناشناختگی انوار
می نوشد و هنوز به تشنگی
نعره از جگرگاه سوخته برمی آرد .
بکوبید و ذره ذره اش را
به بیابان های عطش دهید .
تاریکی را با آفتاب می زُدایند
سری که بر سریر جنون نشسته است با چه ؟
همواره از خویشتن می پرسم:
با چه ؟
بچرخید
بچرخید
ای کوکبه های رخشان بی نهایت ها
بچرخید و برقصید
برقصید و خوش تر از این بچرخید .
شب و روزتان را دگرباره با عشق
بهم می دوزم و پاره پاره می کنم
پاره پاره می کنم و دوباره می دوزم .
لگام مزن براین اسب چموش
هنوزش هوای رفتن هست
تا فراز قله های نور
تا قلاع حکمت و حاصل .
جهان در خورجین و هزاران دشت در مهمیز
عطش خسته می داردش چه باک
هزاران چشمه، به یک جرعه .
فراز آی و فروزان شو
فرود آی و چو توفان شو
زمین اینجا، زیر نعل سر مستت
پریشان شو، پریشان شو
بهشت اینجا، کنار زین بی زیور .
سوارکاری نمی خواهی
تو عین عشق، بی نامی و یک راهی
بغلت بر شیب هر دره
بخیز تا کج کلاه کوه
ببر عاشق به هر ژرفی، به هر بامی
تویی عابر، تویی سینه
پر از آتش، پر از جنگل
پر از دریا، پر از ساحل
یکی عاشق، یکی عاشق
یکی هر ذره اش عاشق
یکی دنیا، یکی معنی
یکی دنیای بی معنی
بخیز و برکن این آیین
تویی مرکوب بی راکب
تویی،
مرکوب بی راکب .