رحمان کریمی: شب که آسمان میهنم

 

                          شب که آسمان میهنم

                                                 

شب که آسمان میهنم

از شرارت شروریان اهریمنی مال و جانخوار

تاریک است و بدهوا

من با اشک هایم آب می دهم

سبزینه نونهالان تشنه را .

 

شب که آسمان میهنم

از لئامت اهریمنان فاسد پلید

نفس به سختی می کشد در لجنزارها

من با نفس مهربانان ایثارگر وطنم

می دمم بر خفتگان اسیر کابوس ها .

 

شب که آسمان میهنم

از جنایت اهریمنان خونخوار

ستارگان در محاق ابرهای سترونند

من با ستارگان شهید و شهیدان زنده

می بارم بر فلات ایران .

 

شب که آسمان میهنم

بی تاب از منجمان نجوم ناخوانده است

من با دانش اندکم

زمین را رصد می کنم و می بینم

لرزه های پر از هرزه شیخ و شاه را

و بی غیرتی های جهان سود و سرمایه

به هر طریق ظالمانه یی .

 

شب که آسمان میهنم

از مدح مداحان ولی فقیه اهریمنان

به آشوب دل و سرگیچه افتاده است

من دیگر نه شاعر نوپردازم ، نه کهن سُرا

تُک زبانی هستم بازگوی

درد دل دردمندان ستمدیده

ساده گویی هستم بی علم بدیع

نو یا کهنه

شاعری ارزانی هرکس که شاعر است .

 

در کلام ما اما

بداعتی ست پنهان از مقلدان و ظاهربینان .