بزرگداشت مجاهد کبیر حمید اسدیان گردهمایی آنلاین در کانادا

 

بزرگداشت مجاهد کبیر حمید اسدیان - گردهمایی آنلاین در کانادا

 

مهدی ابریشمچی
به‌نام خدا و به‌نام خلق قهرمان ایران، و به‌نام مجاهدین صدیقی که این روزها از میان ما پر کشیدند. و به‌خصوص به‌نام مجاهد کبیر حمید اسدیان
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل
از کاروان چه ماند جز آتشی به‌منزل
خواهران و برادران اشرفی و اشرف‌نشان، هموطنان عزیزم
پرواز مجاهد کبیر حمید اسدیان، رزمنده دلیر و خستگی‌ناپذیر، که نیم قرن بی‌وقفه برعلیه شاه و شیخ جنگید را به‌تمام مردم ایران، به یاران اشرفی و اشرفنشانش و به‌ خانواده محترم اسدیان، به‌خصوص ‌برادر همرزمش برادرم علیرضا و برادر مسعود و خواهر مریم تسلیت می‌گویم. ولی از اونجایی که حمید، حمید صدیق، پنجاه سال در قلل رفیع مجاهدت زیست، و مجاهدی تمام‌عیار از میان ما پر کشید، بدون شک این پرواز افتخارآفرین را به‌سنت مجاهدین، به این نسل پاکباز تبریک عرض می‌کنم. در واقع حمید نزد اون کسانی رفت که پنجاه سال با آنها شب و روز و در سالیان زندگیش زندگی کرده بود یعنی نزد شهدا و صدیقین شکنجه‌شده و به‌خصوص نزد سربداران قتل‌عام سال ۱۳۶۷، من که پنجاه سال افتخار همسنگری با حمید در صفوف مجاهدین را داشتم اون را اینطوری می‌شناسم:
 حمید مجاهدی سخت‌کوش و صدیق بود. نویسنده و شاعری زبردست بود. حمید زبان گویای مقاومت و به‌خصوص فریاد بلند شهدا و شکنجه‌شده‌ها و زندانیان سیاسی و خانواده‌های رنجدیده آنها بود. حمید اونطور بود که خواهر مریم به‌رساترین وجه او را معرفی کرد و گفت: انقلابی وارسته، ستاره پرفروغ آسمان شعر و ادب مقاومت برای آزادی ایران، روشنفکر پیشتازی که افتخار جامعه روشنفکری ایران است. حمید یک جنگنده بی‌باک در میدان نبرد نظامی و تیمهای عملیاتی برعلیه دشمنان خدا و خلق بود و اصلاً ترس در وجود حمید معنایی نداشت. حمید افشاکننده و برملاکننده جنایتکارهایی بود که فرزندان این مردم را به‌خاک و خون کشیدند. حمید آنها را تک به تک با جد و جهد هرجا که بودند پیدا می‌کرد و افشا می‌کرد. قاضیان شرع ضدشرع، آمران و عاملان شکنجه و اعدام، او به‌خصوص رزمنده و فرمانده میدان جنگ و افشاگری سیاسی برعلیه همه مزدورها و جیره‌خوارهای آخوندها و نفوذیهایی بود که خودشون را در صفوف خلق در لباس دوست ولی در واقع با محتوای بدترین دشمنان خلق مخفی می‌کردند. ولی حمید در عین حال اونچه که اون را حمید می‌کرد و به‌عنوان یک مجاهد دوست‌داشتنی برجسته می‌کرد صفات عالی انسانی او بود.
 اگر بخواهم حمید را اونچنان که از نزدیک شناختم بگم، بیان کنم، تعریف کنم، تشریح کنم، می‌گم که وجود حمید قبل از هرچیز مملو از عشقی بزرگ و زیبا به‌قربانیان راه آزادی و رهایی خلق، به‌شهدای خلق، به‌شکنجه‌شده‌ها و به‌زندانیان سیاسی بود ودر عین حال حمید مالامال از دشمنی و خشمی عمیق و آشتی‌ناپذیر نسبت به‌جلادان و قاتلان و شکنجه‌گران مجاهدین و مبارزین و رزمندگان راه آزادی بود و قلبش مملو از این کینه بود. این دو تا شعله در وجود حمید مشخصاً در عشق بزرگش به‌رهبری مقاومت و روشنتر در عشق فروزان اون نسبت به‌برادر مسعود متبلور می‌شد. اون به‌هر مناسبت از اولین دیدارش در زندان شاه با مسعود یاد می‌کرد که اون را اون دیدار را عامل رستگاری خودش در زندگی مبارزاتیش می‌دونست. تمامی نوشته‌ها و اشعار زیبای حمید بیان همین محتواست و اینچنین بود که حمید در این دوران سخت ابتلاء بیماری، پروازش هم موجی از امید و شور و انگیزش و نبرد در میان همه ما و در قلبهای ما برانگیخت. آخر حمید تجسم نبرد بدون‌وقفه و توقف‌ناپذیر بود.
و البته همین منشأ این کینه حیوانی رژیم و مزدوران و قلم‌به‌مزدانش، کینه‌شون نسبت به‌حمید اسدیان کینه بی‌پایان، چرا؟ چون که حمید صورتکهای دروغین مبارز‌نمایی را در چهره اونها می‌درید و برعکس، چهره زشت و کریه مزدوری رژیم را که چهره واقعیشون بود برملا می‌کرد.

بدون تردید در روز آزادی خلق و قیامی که در راهه که تو پیوسته به اون و به‌کانونهای شورشی، سازندگان این قیام، عشق می‌ورزیدی و برای آن مجاهدت کردی اشعار زیبای تو را زمزمه خواهیم کرد.
نامت گرامی و راهت پر رهرو باد

بهزاد نظیری
قبل از ادای تسلیت به برادر مسعود وخواهر مریم دو عشق بزرگ حمید اجازه بدهید اول سلام کنم به خانواده اسدیان به برادرش رضا دوست دوران کودکی و برادر عزیزم که اینقدر محکم و شایسته و با شور وحال پرچم حمید را در دست فشرد و راهش را زنده نگه داشت و به خواهران عزیزش پروین و نسرین و وحید عزیز که میدانم در این جمع ما حضور دارند خانواده سالهای کودکی و نوجوانی حمید، و بعد سلام کنم به خانواده بزرگ حمید خانواده بزرگ مجاهدین، مقاومت ایران خانواده پنجاه سال عمر حمید. میخوام به خانواده تنی اش بگویم که حمید برای شما البته برادر بزرگتر بود میدونم که غم از دست دادنش غمی سنگین است به شما از صمیم قلب تسلیت میگم. شما برادرا و خواهرای خودم هستید .اما میدونید که حمید برای من عزیزتر از برادر تنی وخونی ام بود . حمید مربی و مرشد و راهنمای من بود که ۴۴سال پیش از این با او و از طریق او راه و رسم مجاهدین را آموختم و خودم وخواهرم خواهر شهیدم گیتی که از بدو مجاهدت که در صفوف میلیشیا از شیفتگان حمید بود هر دوی ما همیشه خودمان را در تمام این سالها مدیون حمید در راهیابی به مسیر با شکوه و پر افتخار مجاهدت میدانستم و میدانیم.
 اما حمید که شوریدگی شاعرانه رو با شورشگری مجاهدانه پیوند زده بود مرزهای برادری را از خانواده تنی و حتی از خانواده مقاومت فراتر برده بود. حمید خودش را برادر بی برادران می نامید. برادر بی برادران، با ذرات وجودش به اصالت انسان معتقد بود برای همین از کارتن خوابهای میهنش درخواست میکرد ازکارتن خوابهای میهنش درخواست میکرد میگفت مرا به برادری بپذیرید من از اهالی دردم از رنج های شما آمده ام مرا ازخود بدانید و اجاز دهید تا در کنار کارتنی که دخترتان نشسته بنشینم و برایش نقاشی کنم و اگر پسرتان به مدرسه نمی رود شبها به او درس بدهم اجازه دهید نانم را با شما تقسیم کنم. مرا از خود بدانید اجازه دهید برای شما بجنگم اجازه دهید شلیک کنم من سرباز ارتش شمایم. ارتش گرسنگان ارتش قیام به تأسی از مولایش علی حمید بیان مجسمی بود از کونوا لظالم خصما و للمظلوم عونا
همیشه با ستمگران در ستیز و همیشه حامی مظلومان برای همین باشم انقلابی قوی که داشت و قلمی که شمشیری می نمود به اونهایی که مصداقهایی به مداحی خفیف وخائنانه مزدورانه از نظام جور و ظلمت هستند امان نمی داد . پس ای خواهران و برادران حمید ای خواهران و برادران حمید چه آنهایی که با حمید پیوند خانوادگی داشته اید چه آنهایی که در رزم و تلاش ۵۰ ساله اش در این مقاومت در کنارش جنگیده اید حالا که حمید بر دلهای ما نشسته بردلهای همه ما اینقدر عمیق نشسته بیایید بیایید تا عشق را از حمید بیاموزیم. عشق حمید همیشه جوشانش به مسعود و عشق بیکرانش به مریم. که در آخرین رمانش او را روجا نامید آن ستاره صبحگاهی است که جهان را روشن میکند.
 آفتاب تو را شوم ذره
 معنی و الضحی بیاموزم
 کهربای تو را شوم کاهی
 معنی کهربا بیاموزم
 مرامش را دوام می بخشیم و در عهد برادری که با مردم رنجدیده بست خودمان را شریک میدانیم
 و بر آرمانش که اراده سرنگونی و رهایی مردم ایران است استوار و ثابت قدم هستیم
 پیروز باشید.

 
علیرضا اسدیان
با درود به روح پرفتوح مادر فرزانه سا وجلال پراش و پیوستن آنها به حمید ما و با یاد مجاهد قهرمان فرمانده والا مقام مهدی مهدوی .
باسلام به همه خواهران برادران دوستان و آشنایان که طی این هفته من و خانواده ام را مورد خطاب این سوگ قرار دادند من خودم را مدیون همه آنها عزیزان میدانم و از آنها پوزش میخواهم که نتوانستم تک به تک مستقیم جوابگوی درست فعلا باشم .
شاید اینجا لازم به تاکید و تذکر باشد که بدون هیچ گونه اغراق و شعر و شعار حمید اسدیان متعلق به خانواده اولش و آخرش یعنی مجاهدین خلق ایران بود. ومن هم در همین راستا بعنوان یک عضو کوچک این خانواده با شما صحبت میکنم من بدون شک حضور و بیان این کلمات را فقط باتوان و پشت گرمی پیام خواهر مریم در مورد او پذیرفتم و آه چه مسئولیت سنگینی .
با اجازه شما با قسمتی از یکی از شعرهایش آغاز میکنم
 من در بغض خود ایستاده ام با چشمانی از حسرت و تمنا
آن مرد بغض کرده که نمی گرید منم
امیدوارم که تا آخر به این شعر پایبند باشم . از تابستان سال ۱۳۶۰ چندین وچند بار این لحظات را در ذهنم مرور کردم و خودم ازخودم می پرسیدم که چه میتوانم بعداز این بگم ؟ یعنی
 چی بگم وقتی که این دیونه دل بونه میگیره
تو را میخواد تورو میخواد تورو میخواد
برام، هم سخته هم پر مسئولیت و فکر نمی کنم از پس آن بر بیام راستش الان هم اگر نبود که پیام خواهر مریم را در مورد پروازش بارها و بارها نخوانده بودم نه توانش را داشتم ونه جراتش را .
بشنوید که خواهر چگونه آغاز کرده .
فقدان دردناک شاعر و نویسنده دادخواه قتل عام شدگان مجاهد کبیر حمید اسدیان
 جان کلام در همین خطاب است و بس حرفی کاملتر و حق تر از این کسی نمیتونه در مورد حمید بگه .
نگاه کنید قاتلان اینجایم من
 مقتول هزار باره شما
 در میدان هزار دشنه و ساطور
اگر اینجا مطلبی برایتان درد دل میکنم در همین راستاست و دگر هیچ.
ازوقتی که شروع به شناختنش کردم در دوران نوجوانی ام چندین خصیصه و خلق و خوش اول از همیشه اول از همه چیز خودشو نشان میداد صفا و صافی دلش، محبت بی دریغش و گذشت و فداکاری بی چشمداتش . حالا شما بیایید یک همچین انسانی را با مجاهدین آشنایش کنید و در مکتب مسعود پرورشش دهید
 خودش بارها گفته بود بزرگترین تشکر از رژیم شاه و هدیه ساواک دستگیری و آشنای اش با مجاهدین در زندان میدانست .
توی کتاب چهره ها و حرفه ها خیلی مفصل تر و بهتر خودش نوشته که چطور عاشق شد و دل را به محبوبش سپرد . عشقش شد سازمان و محبوبش مسعود.
از کدام جانب جهان آمده بود. آفتابی بی دریغ بود
 آبی خنک
 باغی دلشاد
 درتابستان تشنگی
 با سبزی خیار
 و نخل های پر آب
و من ندانستم شاخه هایش را به کدام سو بود که دل من را با خود بردند
 و از خود نپرسیدند که چه جانبی دارد دل من .
حتما خیلی از برادران و خواهرانش بسیار خاطرات و یادآوره هایی از او دارند که بسیار پر محتوی و آموزنده و سرشار از خصایل انسانی او بود و شاید در فردای ازادی ایران فرصتی به جمع آوری آنها بعنوان یک گنجینه گرانبها را داشته باشیم . البته باید اذعان کرد که تاریخ به بدن خون چکان مجاهدین هنوز فرصت ادای دین در رسای این عزیزان شهید را نداده است
 راستش را بخواهید من هنوز هم که هنوز است احساس میکنم که ما حتی فرصت سوگواری برای غم از دست دادن حنیف و موسی و اشرف را هم نداشتیم.
این خمینی جنایتکار حتی سوگواری را هم از ما دریغ کرده
 ای ننگ بر خمینی و عوام وانصارش.
باشد که در روز آزادی ایران مسعود برایمان با آن کلام آتشینش از آنها بگوید و ما بر سر و سینه دل زنیم و اشک فراغ بریزیم .
روز آبی
شب روشن
 از پس پنجره نور
ماه را میهمان خواهم کرد
که بتابد به شقایق و بخواند در دشت
 ماه را خواهم گفت که بتابد و بتابد و بتابد.
بجز شعرها و نوشته ها و قصه هایش از این دنیا چیزی نداشت اسم نوع آنها را هم گذاشته بود بچه های خلف و نا خلفش
 یکبار یک خاطره از برادر مسعود برایم تعریف کرد که خود داستانی است
گفت تو یک نشستی در اشرف در ردیف های ۱۵و ۱۶ نشسته بودم در کنار یک ستون، مسعود وارد سالن شد و بعد شروع به صحبت کردن کرد در یک جا که مطمئن نیستم چطور و چگونه ظاهراً برادر برای توضیح و یا مورد خطاب دادن اون میگوید آنجا که داشت تعریف میکرد ادای برادر مسعود در می آورد میگفت با آن چشماش همه را زیر رو میکرد شخم می زد. میگفت مسعود گفت: آها کجاست کوش این حمید اسدیان یکدفعه به سمت ستون نگاه کرد و میگه خوب آره آنجا پشت اون ستون و آره بیا حمیدحمید بیا تو بگو . طبق گفته خودش چندین روز فقط تو شوک این بود که چطور میان آن همه آدم و پشت ستون آن همه ردیف برادر او را پیدا کرده بوده. بعدش هم در پس آن نشست مسعود بهش یک هدیه میده این را داشته باشید تا بگویم.
جای دیگر به یک مناسبتی خواهر بهش یک هدیه دیگر میده این دو هدیه را چو جان خویشتن میدانست . چند سال پیش موقع خداحافظی ازش دیدم یک بسته برایم آورد و گفت: آقا رضا ما که از مال دنیا چیزی نداریم که بتونیم به تو هدیه و یادگاری بدیم ولی بیا این دو مال تو.
زتو هر هدیه که بردم
 به خیال تو سپردم
 که خیال شکرینش سروسیمای تو دارد
امروز برای اولین بار این کت و شلوار واین ساعت که هدیه برادر و خواهر به اون بوده را تو مراسم وداعش پوشیدم .
تاحال جرات وجسارت باز کردن آنها را هم حتی نداشتم.
ولی میدانید که چطور جرات کردم ؟ باز به کمک همان دو هدیه کننده .
یادم آمد در مراسم خاکسپاری دکتر کاظم، مسعود دولا شد کفن کاظم را باز کرد و سرو صورت و لبان کاظم را غرق بوسه کرد
و یادم میاد روز خاکسپاری مهدی قائمشهر که امروز سالروز درگذشتش است خواهر مریم زیر تابوتش رفت وخاک بر مزارش ریخت
 منهم امروز روز وداع با حمیدم از دور چهره معصومش را غرق بوسه میکنم وخاک بر مزارش می ریزم.
 بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران.
همانطور که خودش بارها گفته بود و افتخار میکرد او شاعر و نویسنده مردان کارتن خواب، کودکان کار و زنان روسپی میهنش بود. او شاعر عشق به مکتب انسان ساز مریم و عاشق شوریده وبی پروای مراد و دلبندش مسعود بود.
طبیعی و عیان است که آرزوی هر مجاهد خلق دیدن روز آزادی ایران و مردم ایران است. و این درویش شاعر و عاشق ما حتی پذیرفته بود که مشیت رو یک جور دیگر رقم بزنه
 فقط یک آرزو و حسرت داشت که آن را بسیار خواهان بود .
خودش بهم گفت که حتی ندیدن آن روز آزادی را هم مانند هزاران شهید رفته میتونم بپذیرم ولی فراق و دوری از بوسه برسر و صورت مسعود را بعنوان یک آرزو تا آخرین لحظه نمی تونم بپذیرم
اگر مشیت باشه این آرزوی آخر او را تا دیدار با مسعود به امانت پیش خود نگه می دارم و آن وقت آرزوی آخر حمید عزیزم را تحقق خواهم بخشید.
بدانید یک نکته دیگر را هم باز با توسل به حرفهای خودش و قسم به خون خودش برای همه روشن کنم و آن را برای ثبت در دل تاریخ اینجا بگویم.
مسئله زندگی و مرگ حمید در این سوال معنی پیدا میکنه آیا حمید اسدیان یک هنرمند مجاهد بود؟ یا یک مجاهد هنرمند؟ من که صلاحیت نظر در هیچکدام از این حیطه ها را ندارم حتما مجاهدین وهنرمندان حرفهای خود را خواهند زد . ولی اجازه بدهید من امروز با صدای بلند و با پشتوانه از خودش بگم او یک مجاهد بود یک مجاهد زیست و یک مجاهد رفت.
با مسعود مجاهد شد در خانه مجاهدین ماند و در همین خانه و در کنار عزیزانش به دیدار حنیف و موسی و اشرف و گیتی پر کشید.
 اجازه بده صحبتم را با یک قطعه از اشعارش به پایان ببرم وازتون تشکر کنم که این لحظه را در اختیار من گذاشتید.
یکی منو صداکرد
 تو باغ بودن یا صحرا
 یا قصه های دریا
تو چمنا یا رویا
 به فکر شاپرک ها
 یکی منو صدا کرد
 کی بود منو صدا کرد؟
 من تو ستاره بودم
 صدا منو صدا کرد
یکی منو صدا کرد
 کی بود منو صدا کرد ؟
صدا منو سفر داد
 از تاریکی گذر داد
 گذر به سوی سحر داد
 از زندونی خبر داد
 یکی منو صدا کرد
 کی بود منو صدا کرد
تو تاریکی
 تو باد
قلب همه روی دار
 یکی منو صدا کرد
 کی بود منو صدا کرد ؟
یکی منو خبر داد
 از روز روز خبر داد
 تنها ستاره بودن فایده نداشت تو شبا
باید تفنگو برداشت
 باید تفنگو برداشت
 یکی منو صدا
کی بود منو صدا کرد ؟
ممنونم