”باور کنید من و ما هنوز خیرخواه شما و خواهان اصلاح ساختار اموریم. نترسید و به جای سکوت کبرآلود، گامی گویا جهت درمان دردها بردارید. بیایید جوابگوی پرسشها، شنوای انتقادها و جویای راه حل معضلات بشوید. باور کنید هرآینه پاسخگو و انتقادپذیری پیشه کنید مردم بخشنده اند“.
اولش فکر کردم مخاطب بنده هستم. آقا چه کیفی کردم. اما این لذت بردن خیلی طولانی نشد زیرا با کمی تفکر فیلسوفانه فهمیدم که نه بابا! نباید آنقدر متوهم باشم که این کلمه ”شما“ را به خودم بگیرم و خودم را مخاطب این جملات و نصایح فیلسوفانه بدانم. زیرا که میدانستم تواضع شما بیشتر از آن است که بپذیرید کسی غیر از مسئول شورا و رهبر مجاهدین به نوشته ها و گفته هایتان پاسخ بدهد. و البته دون شان شما ”اعضای برجسته” سابق شوراست که بخواهید با اعضای ”برناجسته“! همکلام شوید. این را هم میدانم که با شناختی که از من دارید بعید است که این نوشته را هم به عنوان یکی از حلقه های زنجیره توطئه ای به حساب بیاورید که رهبران مجاهدین از دیرباز بر علیه شما تدارک دیده و می بینند. اگر هم اینگونه دیدید که کاریش نمیشه کرد. شما اونقدر ”برجسته“ هستید که دیگران هم اگر بخواهند در باره تان بنویسند حتما باید با فرمان رهبرمجاهدین باشد. با اینحال باور کنید من هنوز نگران پوست خربزه بد بویی هستم که زیر پایتان انداختند. اگر به حساب تهدید و اینجور چیزها نگذارید می گویم که امیدوارم گردنشان بشکند آنانکه این پوست خربزه بد بو را زیر پای شما انداختند.
و اما...در پاسخ نوشته قبلی من، چیزی در باره اینکه گفته بودم حرفهایی مثل اینکه ”رهبر مجاهدین حرمسرا دارد“ و یا ”مجاهدین مخالفین داخلی خودشان را اعدام کرده اند“، ساخته وزارت اطلاعات است، نگفته اید. شاید هم حالا دیگر نظرتان عوض شده و این حرفها را از طرف وزارت اطلاعات نمیدانید. خوب آدمیزاد است دیگر. یکوقت دیدی در سنین پیری هم ارتقاء و تکامل پیدا کرد و چیزهایی را فهمید که سی و چندسال از فهمیدنشان عاجز بوده است. اما البته اشاره ای به سنت باستانی ”بگم بگم“! کرده بودید که باید عرض کنم که آن احمدی نژاد گوساله این سنت حسنه را هم که یادگار نیاکان باستانی ما نبود، مثل خیلی چیزهای خوب و مفید دیگر خراب کرد. فایده ای نخواهد داشت. زحمت به خودتان ندهید.
اما علت نوشتن این چند کلمه حرف کاملا نیمه جدی و بعضا نیمه شوخی این است که حالا که شما اینقدر به این ”قهرمان“ و ”فرمانده“ سابق که تازه از راه رسیده علاقمند شده اید که ظاهراً دارید همه دارائیها را روی این اسب شرط بندی می کنید، به توصیه های این حقیر ”برناجسته“ در این باره گوش کنید. ضرر نخواهید کرد. ”باور کنید من و ما هنوز خیرخواه شما هستیم“. اضافه کنم که بنده هم این ”فرمانده“ را می شناختم اما آن موقع به این گندگی! که شما تصویر فرموده اید نبود. هنوز هم درخواست پول و مدارک شناسایی برای رفتن به ایران و ادامه زندگی عادی نداده بود. از آنجائیکه به نظر میرسد که انشایش چندان تعریفی نداشته باشد فلذا توصیه می کنم از او بخواهید نوشته هایش را قبل از پخش در اختیار شما بگذارد تا از نظر سیاسی و غیره چک و بررسی کرده و اگه حوصله ای مانده بود در نهایت ادیتش کنید. شما سابقه سالها کار سیاسی در کنفدراسیون را دارید و حتما باید کمی ”پلمیک“ یادش بدهید. طرف دارد حرفهایی میزند که با گفته های قبلی اش؛ که برای شما خیلی جذاب بودند، کمی تا قسمتی اختلاف و تضاد دارد. اینطوری ممکن است که خیلی زود آبروی خودش را ببرد و دست شما را هم توی پوست گردو بگذارد. از ما گفتن.
(البته در مورد تهمت بی شرمانه ”حرمسرا“ داشتن آقای رجوی، چون همانطور که قبلا هم گفتم قبل از هر چیز توهین به شیرزنان و شیرمردان مجاهد است، بدون شوخی می گویم که باور کنید گفتنش و یا تأییدش از طرف هرکس، حتی شما، باعث آبروریزی است. این داستان را وزارت اطلاعات سالها پیش ساخته. حتی قبل از انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین. اوائل در مورد همه مجاهدین می گفت اما بعد از انقلاب ایدئولوژیک و بیان بیرونی و مؤکد رهبری آقای رجوی، صلاح را اینطور دیدند که همه ی فعالیتها و نیروها و سناریوها را روی شیطان سازی ایشان بگذارند.)
اما این ”قهرمان“ شما که باید خیلی مواظب باشید که کسی به ”پهلوان پنبه“ بودنش پی نبرد، در آخرین نوشته اش در باره روابط درونی مجاهدین حرفهایی زده که همانطور که عرض کردم دخالت شما را به عنوان بزرگتر گروه طلب می کند. از جمله اینکه:
1- فکر میکنم سال 1376 بود که نشست چند روزه ای در حضورشازده و با شرکت سران قبیله برای بررسی موضوع زیر تشکیل شده بود
”اگر انقلاب ایدئولوژیک حقّ است پس چرا نیرو جذب نمیکند“
هر کس حرفی میزد و انواع و اقسام راه حلهای خیالی و از سر استیصال مطرح میشد از استفاده از قاچاقچی گرفته تا ایجاد کانالهای مرزی و معرفی ”نفر“ توسط افراد تشکیلات... هیچ کس در این تشکیلات بجز شازده بر روی چیزی و موضوعی فکر نمیکرد و همه همان حرفهای گذشته را تکرار میکردند، در این مورد نیز به همین صورت بود تا جایی که صدای شازده در آمد و گفت ما که این کارها را بارها آزموده و به نتیجه ای نرسیده ایم..... جمع ”خصوصی“ بود و با دست بازتری میشد صحبت کرد.
آقای قصیم لطف کنید و ضمن حفظ خونسردی دو سه بار این نوشته را بخوانید. آیا شخصیت ”برجسته“ و ”درازبینی“ مثل شما که در انقلاب پرتقال هم حضور داشته اید خوف آن ندارید که افراد ”برناجسته“ و ”کوتاه بین“ امثال حقیر که در انقلابات پرتقال هم حضور نداشته ایم ممکن است از این نوشته ایشان برداشت غلط بکنیم؟ ایشان متاسفانه و نابخردانه اقرار می کند که آقای رجوی، برای تصمیم گیری در مورد برنامه آینده و نحوه ادامه مبارزه سازمان مجاهدین، ”سران قبیله“ را (که با توجه به اینکه ایشان هم حضور داشته اند، باید نتیجه گرفت که حتما کمتر از صد نفر نبوده اند) دعوت می کند و از آنها مشورت و راهنمایی میخواهد و چون به قول ایشان ”جمع خصوصی“ است، همه میتوانند ”با دست باز“ صحبت کنند. البته ایشان ممکن است بخواهد به ما بقبولاند که این نوع جدیدی از دیکتاتوری است. اما خوب شما که سابقه کار و مطالعه سیاسی دارید و در پرتغال هم بوده اید حتما به ایشان خواهید گفت که ”پهلوان نکن همچین“! از قدیم گفته اند که دیکتاتور نیاز به مشورت با کسی ندارد و کسی نمیتواند ”با دست باز“ در حضورش اظهار نظر کند. عاملان و سردمداران نظام سابق؛ امثال وزراء و نمایندگان مجلس و ژنرالها، در حضور شاه حتی جرأت و اجازه نداشتند که مستقیم توی چشم خدایگان نگاه کنند چه رسد به ”اظهار نظر با دست باز“. دیکتاتور هم دیکتاتورهای سابق!
2- این فرد به گفته خودش و با تصدیق جنابعالی، از فرماندهان و اعضای بلند پایه سازمان بوده است. خاطراتی را هم که تعریف می کند همگی دال بر این است که ایشان حد و حدود صلاحیت و به اصطلاح درجه اش در سازمان مجاهدین از یک عضو معمولی بالاتر بوده است. آقای ”فرمانده“ مدعی شده که مجاهدین، مخالفین و بریده های خودشان را بطور درونی اعدام میکرده اند. همان ادعایی که بنده معتقدم ساخته وزارت اطلاعات است و شما حالا ظاهرا نظر دیگری دارید. بر اساس مدارک و دستنوشته های ایشان که توسط مجاهدین منتشر شده، ایشان در تاریخ 10/6/78 (که میشود حدودا سپتامبر 1999، یعنی قبل از اشغال عراق توسط امریکا و یعنی زمانی که هنوز صدام حسین در قدرت بود و مجاهدین در عراق قرارگاههای متعدد داشتند و علیه حکومت آخوندها مبارزه مسلحانه میکردند و بنده و سرکار هم گاهگاه برای شرکت در جلسه شورا به عراق می رفتیم و شاهد دست باز و استقلال مجاهدین در عراق بودیم) طی نامه ای به مسئولان مجاهدین مینویسد که:
”...و با اظهارشرمساری از نوشتن این نامه، طبعا همه مواضع و ارزشهای سازمان حق است. امروز در نوار صحبتهای برادر و در صحبتهای شما نکاتی در باره ماندن یا رفتن وجود داشت از آنجا که من در خود صلاحیت و پاکی ماندن در این مناسبات را نمی بینم لذا تقاضا دارم اجازه بدهید که به دنبال کار و زندگی خود بروم. امضاء هادی افشار“.
همچنین در تاریخ 20 / 6 / 78 یعنی ده روز بعد هم با خط خودش تقاضای پول و کمک و مدارک شناسایی برای رفتن به ایران و زندگی در ایران کرده است. اگر ایشان این دستنوشته ها را قبول ندارد و معتقد است که ساختگی هستند بهتر است زودتر به شما و دبیرکل سازمان ملل و وزیر خارجه امریکا و حتی مالکی خبر بدهد تا در مواقع ضروری که دنبال بهانه برای کشتن مجاهدین هستند از این افشاگری استفاده کنند. اما اگر واقعی هستند که ظاهرا و متأسفانه هستند، به ایشان بفرمائید که ”پهلوان پنبه“، اگر قرار بر اعدام کسی بود که ظاهرا باید خودت که عضو ”بالایی“ بوده ای و کلی هم اطلاعات داری و بریده ای و تقاضای رفتن به ایران را کرده ای، قبل از هر کس دیگری اعدام میشدی. شاید هم شده باشد و از روی تواضع به روی خودش نمی آورد. اگر او را ملاقات کردید حتما دستش را فشار بدهید نکند روح باشد. آخر برخی از این بریدگانی که حالا در اروپا مزدوری وزارت را می کنند هم همین ادعای اعدام را کرده اند و به نظر میرسد که برخی شان واقعا اعدام شده باشند و این روحشان است که دارد برای شیطان مزدوری می کند.
بهرحال پیشنهاد بنده را در مورد چک و ادیت نوشته های ایشان قبل از انتشار جدی بگیرید. اگر قرار باشد که جمع شما بخواهد بر اساس مخالفت و دشمنی با ما و با هدف از هم پاشاندن شورا و سازمان مجاهدین هویت پیدا کند و باقی بماند و به مبارزه اش ادامه بدهد، ضمن استفاده از هرگونه کمک غیبی، در نظر گرفتن و رعایت اصولی برای جلوگیری از اینگونه سوتی ها هم ضروری است. از ما گفتن.
18 آبان 1392