یکبار حتی یک حقوقدان ایرانی- اتفاقا هم دانشکده ای سابق من در دانشکده حقوق وعلوم سیاسی تهران- که جایزه صلح نوبل هم گرفت-، وقتی در پانل مربوطه در این کنفرانس بحث میکرد، از لزوم جدایی دین از سیاست! موکدا داد سخن میداد. وقتی دوباره و سه باره تکرار کرد، و دیدم که مسئله یک اشتباه لفظی نیست، و نوبت من که رسید، بطور ساده و کوتاه صحبتهایی در این کنفرانس کردم که چکیده آن درزیر می آید:
الف. یک مشکل اصلی برای ما ایرانیان مشکل دیرینه تعریف "دولت" در زبان فارسی است. این کلمه از استیت، اتا، اشتات، استاد ومشتقات آن در زبانهای فرنگی گرفته شده است که معنی اصلی و واقعی آن تشکیلات حاکم بر یک کشور (کانتری، پیی، ویا لند) است یعنی شخصیت حقوقی و جهانی یک ملت (نیشن یا ناسیون) که نماد آن قانون اساسی یعنی اساس تشکیلاتی و اداره یک کشور و یک ملت است. وقتی میگوییم دولت فرانسه، کره جنوبی، هند، ایران، تونس، شیلی، ایالات متحده آمریکا یا دولت گینه پاپائو یا استرالیا، مقصود این نهاد تاریخی و ملی و حقوقی است که یک تشکل مستقل از کشورهای دیگر است.
گرفتاری وقتی شروع میشود که درزبان فارسی کابینه و حکومتی که هرسه سال یا چهارسال برکشوری بعنوان قوه مجریه تشکیل و کشور را اداره میکند، را هم دولت می نامیم، که کاملا اشتباه و گیج و گمراه کننده است. مثلا ما میگوییم دولت خانم مرکل در آلمان، دولت اوباما، دولت خانم سولبرگ در نروژ.....که باید فعلا بگوییم کابینه و یا حکومت تا بزودی یک لغت مناسب فارسی برای آن پیدا و تدوین کنیم.
ب. سیاست یعنی طریقه اداره یک جمع، گروه، قبیله، بخش، شهرستان، ایالت، یک کشور و یا یک جامعه بین المللی مانند اتحاد اروپا، ناتو،و سازمان ملل. در داخل دمکراسی ها (از دیکتاتورها که اصلا نباید مثل زد چون مشروعیتی برای اداره یک کشور و یک ملت ندارند وغاصب و دزد دریایی و پیرات هستند)، برای اداره یک کشور بمدت سه، چهار یا پنج سال- فرد و گروهی که میخواهد در انتخابات سراسری کشورش شرکت و قصد اداره کشور را دارد، از طریق قوه مقننه(مجلس) و مجریه، (کابینه و حکومت)، باید برنامه خود برای تدوین قوانین و یا اداره کشور را در این مدت محدود، اعلام کند که بعدا اگر برنده شد اجرا نماید. این برنامه ونقشه راه، حتما بر اساس یک آرمان، ایده یا تفکر یا فلسفه و فشرده آن یعنی یک ایدئولوژی به مردم ارائه میشود و از مردم بالغ دعوت میکند به آن رای بدهند. این ایده ها و افکار و برنامه و ایدئولوژی ها میتواند از منابع اصلی عقیدتی، فلسفی، اجتماعی، فرهنگی متفاوت و حتی متضاد، سرچشمه بگیرد. بنابراین سیاست هرگروه ودسته و هر حزبی برای اداره کشور، از یکی و یا چند تا از این منابع تفکر و آرمانی بشری تغذیه میکند. پاره ای محافظه کاری یا کنسرواتیسم، جمعی لیبرالیسم سیاسی اقتصادی، دسته ای سوسیالیسم و سوسیال دمکراسی، گروهی تعلیمات بودا، کنفسیوس، مسیح، موسی و محمد در ادیان مورد اعتقاد خود را چراغ راهنما کرده و برنامه کابینه چهار ساله خود را با الهام ریشه ای ازآن و تشکیل برنامه ها آینده خود براساس اصول کلی آن، انتخاب میکنند و مردمان متعقد به اصول و عقاید و آرمان را به رای دادن به آنان تشویق و ترغیب مینمایند. اگر رای آوردند به تنهایی و یا دریک ائتلاف این چند سال انگشت شمار را در رهبری کشور میگذرانند. اگر هم شکست خوردند بعنوان اقلیت در مجلس و در جامعه بعنوان اپوزیسیون کابینه و حکومت کار میکنند تا انتخابات بعدی و روز از نو. اسامی احزابشان میتواند اینها باشد: حزب محافظه کار، حزب لیبرال، حزب سوسیالیست – سوسیال دمکرات یا کارگر- حزب جاناتای هند و یا حزب کنگره هند، حزب سنتر، حزب مردم و حزب دمکرات مسیحی یا مسیحی مردمی وو. مرز سرخ در دمکراسی ها و قانون اساسی های کشورهای دمکراتیک، در جریان روزانه بحث و جدال و تضاد و تبلیغات – که رکن چهارم دمکراسی یعنی رسانه ها بار اصلی آنرا بدوش دارند- سرکوب فیزیکی، جنگ مسلحانه با یکدیگر و شکستن چهارچوب و قانون اساسی تشکیلات دمکراتیک یک کشور است.
پ. با این توضیح کوتاه- که قبلا نیز در مقاله ها و مصاحبه ها- بویژه درسیمای مقاومت و رادیوآیراوا، در باره آن مفصلا بحث شده و قرار است بیشتربه آن پرداخته شود- وقتی کسی میگوید که دمکراسی یعنی جدایی دین از سیاست، معنی ساده و لری این اشتباه لپی این است که احزاب و گروهایی که ایده و آرمان و یا ایدئولوژی خود را از دین و یا اعتقادت دینی خود میگیرند و اصولی از آنها را برای تدوین قانون و یا اداره کشور لازم می بینند، باید در دمکراسی ها ممنوع و اگر سر کارهستند- مثل خانم مرکل (رهبر حزب دمکرات مسیحی)، تا دستور ثانوی مخلوع گردند!
ت. این نکته، هم در دل و هم در ذهن تاریخ تطول دمکراسی و جدایی دین ازدولت بماند وایضا در ذهن هر صاحب نظر و محقق و یا مدعی-، که هم در هنگام مقاوت علیه استثمار و استعمارگران و دیکتاتورها و هم در تدوین قانون اساسی جمهوری آمریکا و تمامی کشورهای دمکراتیک، مذهبیون مترقی، با تفسیر مترقیانه از دین و آیین خود و همچنین در پیدایش و تحول ایده جدایی دین از دولت، یعنی لائیسیته به زبانهای لاتین، و یا سکورالیسم در زبان های ژرمنو و آنگلوساکسون، نقش پایه ای و کلیدی داشته اند (در امریکا در کنار توماس جفرسون و پدران پایه گذار)، و این امر مهم و ریشه ای و جدی و تعیین کننده را در کنار افراد بی مذهب و ماتریالیسم دوشادوش پیش برده اند. بنابراین یک مذهبی مترقی، با هر دین و آئینی که دارد، میتواند لائیک و سکولار و بقول خودمان طرفدار جدایی دین از دولت باشد. چند مثل سریع و گذرا از هزاران هزار مثل و نام و گروه و شخصیت در تاریخ بشر:
- مهانداس کرمچند گاندی- ملقب به مهاتما (روح خدای هندوها)- که برسر عقیده جدایی دین از دولت و اعتقاد به شرکت همه ادیان و گروه ها و ایدولوژی ها در اداره کشور بشرط آوردن رای- توسط یک هندواللهی بنام نتورانم گودس( شاید برادری از سپاه قدس هندوها!) با شلیک دو گلوله بقتل رسید،
- بسیاری از پدران بنیانگذار استقلال و دمکراسی آمریکا،
- مولانا اقبال لاهوری متفکر مذهبی و مسلمان از شبه قاره هند و بزرگترین اسلام شناس قرن- که مدام به او منافق میگفتند و مورد لعن و تکفیر هم مسلکی های خلافت مطلقه فقیه و خلافت داعش قرار میگرفت.
- بنیاد گذاران اصلی لوتریسم و پروتستان از قرن شانزدهم تا امروز که در دمکراسی های انگلیس و آلمان و شمال اروپا ممزوج شده اند ودر بسیاری از اینکشورها احزاب دمکرات مسیحی تشکیل داده اند. آنها را هم ولایت فقیه و داعش قرون وسطای اروپا "هرسو" (منافق) خطاب و فتوای قتل آنان را صادر کرده بودند.
- کشیش های کاتولیک مترقی آمریکای لاتین و متفکران پیشرفته کاتولیسیسم که برای مفهموم جدایی دین از دولت ( نه سیاست!) پا بپای دمکراسی ها آمده اند. بسیاری از آنان نیز هم از کلیسا اخراج و حتی شهید شدند.
- و درکشور خودمان، در آن، علاوه بررومی و حافظ و فلاسفه کلاسیک زمان های دور، متفکران مذهبی جنبش مشروطیت و معتقدانی به مذهب خود چون دکتر محمد مصدق. و هنگامی که حنیف نژاد – بنیاد گذار سازمان مجاهدین خلق ایران- آن خط تاریخی را ترسیم کرد و گفت (نقل به مفهوم): که خط کشی ما از بین دیندار و بی دین و معتقد به خدا و یا بی خدا نمیگذرد، بلکه این خط از بین استثمارشونده و استثمار کننده، (که در هر دوطرف از هردو به وفور یافت میشود)، رد میشود. خطی که در زندانهای شاه و بعدها در امجدیه و تبریز و رشت کشیدند. سمبل تاریخی این خط عمیق یعنی خط القعر، ملاقات مستقیم و تاریخی سران مجاهدین در روزهای بعد از پیروزی انقلاب بهمن با خمینی در قم بود. در طول آن ملاقات معروف که بازتاب فراوانی گرفت، مسعود رجوی وهیئت همراه، این خط تاریخی را از همان ابتدای چانه زدن های خلیفه اول- که مجاهدین را تشویق میکرد که به حکومت اسلامی بپیوندند و مقام و منصب ریاست بگیرند-، بین خود و خمینی کشیدند و ملاقات را پایان دادند. خطی که زندانهای جدید، بین هزاران قتل عام شده و اعدامی با لاجوردی و حسین شریعتمداری ادامه مستمر تا "لیبرتی" داشته است و همچنان پررنگ تر از گذشته کشیده میشود. این سازمان تا کنون، برای تحقق همان ایده مقدس جدایی دین از دولت (حاجی نه سیاست! باز یادت نره!)، بالاترین بهای ممکن و پرداخت تمام عیار یک بشر مبارز و آزادیخواه را پرداخت کرده است.
اما حاجی!، برای تحقق آن باید علاوه بر آرمان و تشکیلات و رهبری و گرای درست و پرداخت بالاترین بها از زندگی و جان و مال شغل و هستی خود- برنامه دولت گذار و اساسنامه کاملا لائیک برای تشکیل دمکراسی داشت (رجوع شود به متن اصلی اساسنامه شورای ملی مقاومت که حتی در آن مذهب رسمی کشورهم ذکر نشده و این علیرغم اینکه بسیاری از قانون اساسی های دمکراسی ها بر مذهبت رسمی کشور تاکید دارند.)
در پایان اما، بقول قاطبه، یک "دم فیل ناقابل" مشکل اصلی است، یعنی اول باید رژیم خلافت اسلامی ایران و عراق و شام حضرت ولایت مطلقه فقیه را سرنگون کرد!. وگرنه میشود داستان موشهایی که برای گیر نیافتادن در چنگال گربه تیزچنگال همیشه در صحنه، در مخفی گاهی، به بحث نشستند که چگونه یک سیستم ایمنی و یک دستگاه آلارم و هشدار دهنده را برقرار نمایند. یکی از موشها- که لپ تاپ اش روی زانویش بود- با صدایی حق بجانب گفت: کاری ندارد یک زنگوله میخریم و میبندیم به گردن عظما گربه که وقتی این طرفها پیدایش شد آن زنگوله صدا سردهد و بوق آژیر بزند و ما فرصت فرار و استتار داشته باشیم! که بی درنگ با سرزنش و خطاب شدید دیگر موشان جمع برنامه ریز، مواجه و دم خود را لای پا گرفته و کنار کشید. به او گفتند که ای موش کنشگر و ای موشک حسابی، هیچ میدانی، و اگر میدانی برنامه آنرا در لپ تاپ خودت دانلود کرده ای، که برای بستن این زنگوله (بخوانید تشکیل دمکراسی و لائیسیته و سکولاریسم) باید اول خلیفه دوم و آقا گربه را بگیریم و به زمین بزنیم و بعد! زنگوله را به گردن او ببندیم!
پرویزخزایی هفتم سپتامبر 2014 اسکاندیناوی