نبود رفسنجانی که مرگ وی اکنون بنا بر اخبار گسترده در شبکههای اجتماعی و عطف به دادههای حکومتی در هالهای از ابهام قرارگرفته است، در خوشبینانهترین حالت، سوختن «سراب مدره نمایی» و ضربهای سنگین به کلیت حاکمیت ولیفقیه به شمار میرود.
بر این منطق و گذشته از شایعات و ابهامات مختلف بر سر مرگ «مرد شماره دو» نظام، رفسنجانی تنها مهرهای بود که در این شرایط طوفانی، میتوانست بهعنوان «سوپاپ اطمینان» نقشی اساسی در بازیهای داخلی و خارجی رژیم ایفا نماید.
بهویژه آنکه کالایی بنام «رفسنجانی» که بهدروغ در این خارجه از وی بهعنوان فردی «مدره!!» نامبرده میشد، همان کلیدی بود که نظام خامنهای، با تمامی زاویه و فاصلههای عمیقی که با وی داشت، میتوانست در شرایط بحرانی «دربهای بسته» را در زمینهٔهای سیاسی و اقتصادی و حتی دیپلماتیک بازنماید.
سابقه تاریخی آن را نیز بهکرات رژیم آخوندی در چنین زمینههایی تجربه بود. دوران «کیک و کلت» و زدن پل به آنسوی آبهای اقیانوس اطلس، جنگ ضد میهنی ایران و عراق و کشاندن خمینی به تسلیم تا تبدیلشدن وی به بزرگترین شریان «اقتصادی» و همچنین روابط ویژه رفسنجانی با کشورهای حاشیه خلیجفارس و یا نقش وی درخوراندن «زهر اتمی» به خامنهای ازجمله «توانمندیهای» شیخ صادره از رفسنجان بودند.
همچنینی باید اشاره کرد که «عالیجناب سرخپوش» با تمامی خوشخدمتیهای خود برای این نظام منحوس، دو اشتباه محاسبه استراتژیک نیز در کارنامه خود داشت. مهمترین آن، بروی کار آوردن «خامنهای» بهعنوان ولیفقیه یکشبه با انواع و اقسام سسهای قلابی و تحریف سخنان خمینی است. دومین اشتباه محاسبه رفسنجانی را باید در این واقعیت دید که او با تمامیتوان و تیزبینی سیاسی و اقتصادی، نتوانست «جانشینی» برای خود «خراطی» نماید و بر این منطق اکنون باید گفت که باند رفسنجانی نهتنها «بیپدر» شده، بلکه فراتر از آن «ابتر» نیز گردیده است.
زیرا صورتمسئله اصلی رفسنجانی، برخلاف آخوند روحانی، همان موضوعی بنام «گرفتن اهرم رهبری کننده» نظام آخوندی بود. رئیس دولت «تدبیر و امید» در تازهترین سخنان خود ضمن اعتراف به این واقعیت ازجمله گفت: «هاشمی یک شخصیت بزرگ در نظام ما بودند. جای خالی ایشان به نظر من هیچوقت پر نمیشود». (خبرگزاری نیروی تروریستی قدس ۲۸ دیماه ۱۳۹۵)
بههرحال در چنین صحنهای اکنون باید به تعریفی جدید از دیکتاتوری خامنهای و بهویژه راهکارهای احتمالی وی آنهم تنها چند ماه مانده به نمایش انتخابات ریاست جمهوری در ایران پرداخت. بر این منطق و درحالیکه ولیفقیه طلسم شکسته و زهر خورده «یک بازیگر» مهمی را ازدستداده است، در معقولترین حالت اکنون به دنبال جایگزینی برای این «نقش» در درون هرم نظام آخوندی است. عقل سلیم ایجاب میکند که خامنهای دست به حرکات رادیکال و بهویژه با توجه به تحولات سیاسی و رخدادهای اخیر در ایالاتمتحده، نخواهد زد. بر این منطق وی بسیار جانب «احتیاط», البته نه از «عشق و علاقه», بلکه از سر اجبار را بر خواهد گزید؛ و بقول معروف از «هارتوپورت» های «ضد استکباری» حداقل طی ماههای اولیه خواهد کاست.
در راه بودن تحریمهای غیر اتمی علیه افراد «حقیقی و حقوقی» بهویژه در زمینهٔهایی مانند موشکی، تروریسم و صدور بنیادگرایی که همواره یکی از شاهرگهای اصلی برای ادامه بقاء و حیات دیکتاتوری خامنهای بودهاند، بهیقین نقش بسزایی در این میان ایفا میکند.
همچنین حرکات اخیر ولیفقیه و متولیان او نیز در زمینهٔ پاسخگویی به طرفهای مقابل و یا در زمینهٔ منطقهای بهویژه در رابطه با عربستان، بهخوبی نشان از ترس و هراس شدید نظام آخوندی برای هرگونه حرکت «نسنجیده» را دارند. بهویژه آنکه در بسیاری از زمینهها مانند منطقهای چنین احساس میشود که به دلیل پرزور بودن «سنبه» طرفهای مقابل، خامنهای مجبور به زدن «دندهعقب» شده و با گسیل مهرههای امنیتی و نظامی خود به صحنه، تلاش دارد تا بهظاهر تعادلی در روابط بسیار بحرانی و تیرهوتار حکومت با کشورهای مهم منطقه برقرار نماید.
سخنان اخیر پاسدار شمخانی مبنی بر آنکه «ایران به دنبال سقوط دولت عربستان نیست» بهترین گواه بر «دستبهعصا» راه رفتن ولیفقیه در زمینهٔهای منطقهای میباشند؛ زیرا خامنهای بهخوبی از نتایج و چشم اندازهای شکست رژیم اش در بحران سوریه و بهویژه در آستانه کنفرانس قزاقستان و یا شکستهای سنگین نظامی حوثیها که قرار بود «پنجمین پایتخت»!! را به ام القرای ولیفقیه اضافه نماید، بهخوبی مطلع است.
بههرحال موضعگیری اخیر از سوی حکومتی بر زبان آورده میشود که خود بهترین بینه برای «ترور، بلوا و صدور جنگ و بحران» به کشورهای همسایه و اسلامی است و عربستان، همانگونه که در وصیتنامه خمینی نیز آمده است، همواره یکی از اهداف رسماً اعلامشده رژیم آخوندی برای «صدور بنیادگرایی» بوده و هست.
ایضاً در زمینهٔ داخلی نیز میدان مانور برای خامنهای به صفت باز کردن «فضای جامعه» کاملاً بسته است. در وهله نخست به دلیل وجود تشکیلات سراسری و منسجم مجاهدین خلق بهعنوان ستون اصلی مقاومت مردم ایران، چه در داخل و یا در خارج از کشور برای ایجاد تغییرات بنیادین و به حرکت در آوردن عنصر اجتماعی و در ثانی هرآن چه که به تعادل داخلی رژیم و باندهای درونی آن بر میگردد، بهیقین حذف کامل جناح مقابل اصلا و ابداً مقرونبهصرفه برای ایجاد کامل و یا نیمهکامل «تعادل» ازدسترفته نیست، اما یک جناح منکوب شده و تحت کنترل درآمده و همچنین دنبالهرو «مطلوبترین» گزینه برای «مقام معظم» رهبری خواهد بود، امری که زمینههای آن از فردای مرگ رفسنجانی و بیسر شدن باند روحانی از بسیاری از جهات مهیا شده است.
بر این منطق نخستین گزینه ولیفقیه همان تکیه بر بسیج نیروهای «سپاه، بسیج ضد مردمی و امنیتی» رژیم بهعنوان «ستون اصلی» حفظ حاکمیت میباشد؛ زیرا در شرایط بحرانی مانند بروز خیزشهای مردمی بهمانند آنچه در قیام سال ۸۸ به وقوع پیوست و مضافاً بر اینکه دیگر «رفسنجانی» نیز در کار نیست، تنها این ارگانهای نظامی و امنیتی هستند که در نهایت حافظ «تاج و تحت» خامنهای خواهند بود.
لذا میتوان پیشبینی کرد که خامنهای هرآن چه که به نیروی اجتماعی، آزادیهای پایهای مردم و یا باز کردن درب زندانها بهمثابه نمودی از عقبنشینی بر میگردد، همچنان «بی دنده و ترمز» بر سیاست سرکوب، فشار، بگیروببند و قفل نگهداشتن جامعه پای خواهد فشرد و بر این منطق نیز دستان آلوده قوه قضائیه، رادیو و تلویزیونها، وزارت اطلاعات و شبکههای ولایی را برای ساری جاری کردن قوانین ارتجاعی و سرکوبگرانه، پروندهسازی و انتشار دروغ و ریا و ترور در داخل همچنان باز خواهد گذاشت.