«چشمه و سنگ» ـ ملک الشّعرای بهار

«چشمه و سنگ»

«جدا شد یکی چشمه از کوهسار

 به ره گشت ناگه به سنگی دچار

به نرمی چنین گفت با سنگ سخت:

 "کَرَم کرده راهی ده ای نیک بخت"

گران سنگ تیره دل سخت سر

 زدش سیلی و گفت: "دور ای پسر!

نجنبیدم از سیل زورآزمای

 که ای تو که پیش تو جنبم ز جای؟"

نشد چشمه از پاسخ سنگ سرد

 به کندن در استاد (=ایستادگی کرد) و ابرام (=پافشاری) کرد

بسی کند و کاوید و کوشش نمود

 کز آن سنگ خارا رهی برگشود

ز کوشش به هر چیز خواهی رسید

 به هر چیز خواهی کَماهی (=چنان که هست) رسید

برو کارگر باش و امیدوار

 که از یأس جز مرگ ناید به کار

گرت پایداری است در کارها

 شود سهل پیش تو دشوارها».