نامه پریا کهندل به پدرش زندانی سیاسی صالح کهندل

سلام بابای عزیزم...
برای تو نوشتن خیلی سخت است. چندین بار برایت نامه ام را نوشتم ولی دوباره عوضش میکردم...چون همه ی حرفهایم را نمیتونم در قالب یک نامه برایت بنویسم. ولی بعد از دیدن فیلم چهارشنبه سوری و عکس های عیدتان آنقدر غرق شور و افتخار شدم که کلمات و جملاتم بی اختیار بر روی کاغذ می نشست، بدعادتم کردی به هر هفته مخاطبم شدن و برایت نوشتن...هنوز هم هر چهارشنبه به دستم نگاه میکنم و یاد مهری می افتم که اجازه نامه ی من برای شنیدن صدای تو بود ....هنوز هم تمام خیالات و رویاهایم از همان راهروهای گوهردشت میگذرد....هنوز هم یاد برگه ی کوچکی می افتم که رویش نوشته بود صالح کهندل بند 4 سالن 12....همان برگه ای که میخواست هر ثانیه نبودنت را به رخم بکشد.... و چقدر دلم تنگ شده برای اون پیروزی های دونفره....وقتی که میخواستند ما را مغلوب کنند، ناراحت کنند، باز میخندیدیم که ثابت کنیم اگر قرار است کسی شکست بخورد آنها هستند نه ما .... من خندیدن را هم از تو یاد گرفتم....و اولین پیروزی را هم با تو تجربه کردم...و حتی اولین جنگ را با تو لمس کردم...وقتی برای شنیدن کلمه به کلمه ی حرفهایت باید از 7 خان میگذشتم و از 7 تیغ سانسور....

بابا خیلی دلم برای حرفای قشنگت تنگ شده ....هنوز هم صدایت درگوشم میپیچد وقتی که میگفتی تو در زندان حتی، آزادتر از من هستی....وقتی که به من میگفتی بخوان پریا....تمام نوشته هایت را بخوان. و چقدر دلم تنگ شده برای احساس های بعد از ملاقات... احساسی که فقط مخصوص من بود و تو ....و هیچ کس حتی اگر بخواهد نمیتواند آن را حس کند....بهترین احساس دنیا....و این دلیلی است که فقط تو واژه واژه ی این نامه را میتوانی معنا کنی و حس کنی چون من قطره قطره ...واژه به واژه و جنگ به جنگ با توعجین شدم.....
راستی دیدمت....پرشکوه بودید مثل همیشه...مراسم چهارشنبه سوری را پرشکوه تر از پارسال برگزار کردید و نوروز را خودتان نقاشی کردید... از قبل به تک تک تان افتخار میکردم و با دیدن این تصاویر بیشتر مفتخر شدم و سربلند...ثانیه به ثانیه ی آن صحنه ها برای من و دوستانم در اینجا انگیزه و غروری است بی نهایت ...
بابا....
ازتودل کندن خیلی سخت بود...صدایی از درونم هرثانیه فریاد میزد....که تو را نخواهم دید...اما امروز میفهمم من تو را هر ثانیه در اینجا در تک تک مجاهدین میبینم ...وقتی که میدیدم قرار است از تو کیلومترها دور باشم ولی ....به ثانیه ای با تویکی شوم...و نزدیک حتی نزدیک تر از پیش وقتی کابین ها و دیوارها و تلفن های زندان ها هم نمیتوانند ما را سانسور کنند و حایل ما شوند چرا که در آرمانی به هم گره میخوریم که فراتر از دار و شکنجه و زندان است....
بابا ....
به آن جلادانی که فکرمیکردند با شکنجه و اعدام و زندان میتوانند این عشق به آزادی را نابود کنند...همان هایی که میگفتند ماهی سیاه کوچولو افسانه است...ماهی ها که حرف نمیزنند.. به آنها بگو ماهی سیاه کوچولوی قصه های کودکی پریا آرمانی بود که امروز در هر گوشه خوفی برای آن جانیان میشود.....و مرگ آن دجالان را به انتظار نشسته...روزی که باید تاوان قطره قطره اشک نرگس ها و شقایق ها را پس دهند و همه خوب میدانیم که هیچ یک از این دردها و اشک های مادران و کودکان ایران زمین را نمیتوان سایید و با رنگ اصلاحی دگرگون شکل نشان داد چون درد همان درد است...اشک ها همان اشکهایند و به هرکه هنوز ایمان نیاورده بگو ثانیه ای از تونل های گوهردشت دیدن کند....ثانیه ای قهرمانان به زنجیر کشیده ی این سرزمین را ببیند که حتی ناخواسته مومن به این تغییر میشود...
بابای عزیزم.......به همه ی عمو ها بگو جنگم و راهم از ایستادگی شماست...به تک تک تان مغرورم حتی به یک ثانیه دیدنتان... من ایمان دارم که روزی تاریخ ایران سجده خواهد شد بر این همه مقاومت.
دوستت دارم
 پریا .....این بار نزدیک تر از همیشه شانه به شانه ی شما برای تحقق آزادی.
سال نو بر تک تک تان مبارک.