اگر به فاکت های جنگ گرکها در درون رژیم که این روزها، در مطبوعات رژیم و برخی مطبوعات خارجی در مورد به انتهای خط رسیدن رژیم آخوندی ( مرحله سرنگونی ) بعد از عقب نشینی تحمیلی رژیم ولایت فقیه، در برابر شیطان برزگ توجه کنیم، هم چنین واکنش های رژیم بعد از حمله 1 سپتامبر، را بیاد بیاوریم. معلوم میشودکه رژیم چقدر به این لجن پراکنی ها نیازمند است. ما بازاء ازدست دادن و یا پایین آوردن درصد غنی سازیهایش به زیر 5 درصد، درمذاکرات اخیر، با کشورهای 5+1 باید لجن پراکنی هایش راهرروزبیشتر عنی سازی کند و دروغهای شاخداری را از زبان مزدورانش منتشر کند.
بعد از حمله جنایتکارانه رژیم ولایت فقیه به اشرف و شهادت 52 تن از مجاهدان، که از درخشانترین و انگیزاننده ترین حماسه های مقاومت و پایداری و تسلیم ناپذیری در برابر دشمن را به نمایش گذاشت، و والاترین الگوهای صدق و عشق و فدا و وفاداری تا بن استخوان، به آرمان آزادی خلق و میهن را نشان میداد. هم چنین زنده ماندن 42 مجاهد اشرفی، که زینب وار تمامی توطئه های رژیم آخوندی و مالکی را درهرکوی وبرزن در عصر ارتباطات افشا کردند. رژیم از تاثیرات بسیار تکاندهنده آن درمیان مردم ایران بویژه جوانان به سختی به هراس افتاده است.
صحنه های قهرمانانه، وشهادت مظلومانه، این حماسه در داخل و خارج کشور، همه اقشار و بویژه زنان و جوانان تشنه آزادی را، یک یا چند گام به مجاهدین نزدیک کرده است. بجز مزدوران رژیم، هرکس که این صحنه ها را دید بر ایستادگی مجاهدین درود فرستاد و بر قساوت رژیم آخوندی لعنت و نفرین نمود.
به نظر من تصویر زیرا بیش ازهر تصویری، هر ایرانی را ولو این که، شناختی از مجاهدین نداشته باشد و حتی آنهایی را که از روی عدم شناخت و تحت تبلیغات رژیم آخوندی، نسبت به مواضع مجاهدین نظر مثبتی هم نداشته باشد ر ا تغییر داده است.
به نظر من یکی ازاین صحنه های غرور انگیزوتکان دهنده برای همه صحنه شهادت فرمانده زهره قائمی و مجاهد خلق ژیلا طلوع است، دراین صحنه مجاهد قهرمان ژیلاطلوع پیکرش را سپر و حفاظی برای فرمانده اش زهره قائمی قرار داد و قهرمانانه به شهادت رسیده اند. سلام بر آنها روزی که زاده شدند و روزی که پایداری کردند و روزی که قهرمانانه شهید شدند.
به تابلو بالا، خوب نگاه کنید، چقدر این تابلو زیبا و با شکوه است. از یک طرف اوج قساوت رژیم آخوندی ومالکی را افشا میکند و ازطرف دیگر اوج قهرمانی و رشادت و فداکاری را به نمایش میگذارد. همین صحنه هاست که حمایت و سمپاتی و همدردی با مجاهدین را در ابعاد وسیع برای آنها به ارمغان می آورد.
این آن چیزی است که قبل ازحمله رژیم ولایت فقیه و مالکی و همه آنها که اسباب این حمله را فراهم کردند مانند ، مصداقی و قصیم و روحانی و یغمایی و... اصلا و ابدا حسابش را نمیکردند و به همین دلیل هم سعی میکنند که بر ابعاد لجن پراکنی خود بیفزایند.
این صحنه ها ماندگار وجاویدان است و هرگز کهنه نمیشود، از یادها نخواهد رفت. درمنطق مبارزه انقلابی همین فداکاریهاست که ، ریش و ریشه آخوندها وپاسداران سیاسی را روزی نه چندان دور خاکستر خواهد کرد. رژیم آخوندی و پاسداران خارج کشوریشان که فقط نوک دماغشان را می بینند هرگز نمیتوانند عمق این مساله را فهم کنند.
بگذارید ازمیان صد ها نمونه فقط به دو نمونه ماندگار این چنینی اشاره کنیم .
راستی وقتی که پزشک فداکار، چه گوارا، زن و بچه و شغل و منصب و پست و مقامش را ترک کرد و برای آزادی، مردم بولیوی که به آنها تعلق میهنی هم نداشت، تفنگ بدست گرفت و مقاومت کرد و قهرمانانه جنگید، زخمی و دستگیر شد و دست بسته اعدام شد، باعث خاموشی مقاومت و مبارزه در بولیوی شد؟ یا این که روح مقاومت و پایداری و فدا را نه تنها در بولیوی بلکه در سراسر آمریکای لاتین و بعد هم در اقصی نقاط جهان شعله ورکرد؟
چه گوارا گفته بود: آنچه که تعیین کننده است، اراده نبرد وایمان به پیروزی است. دشمن ازآنجا که روحیه و ایمان و اراده اش صفر است، هر تعدادی هم که نیرو داشته باشد باز هم صفر است. زیرا هر عدد وقتی که در صفر ضرب بشود، میشود صفر. ولی ما انقلابیون اگر 5 نفر هم که باشیم چون که انگیزه و ایمان داریم در صد ضرب میشود، میشویم 500
- وقتی که امام حسین و 72 تن ازیارانش از جوان 18ساله گرفته تا پیر مرد 90 ساله (حبیب بن مظاهر)، به گفته تاریخ نویسان دربرابر 10000 نفر از خمینی صفتان آنزمان، قرارگرفتند ولی تسلیم نشدند و مقاومت کردند و با تمام وجود جنگیدند و همه سرفرازانه به شهادت رسیدند و بقیه هم اسیر شدند ، قیام حسینی خاموش شد؟ یا این که انگیزه ای شد برای همه انقلابیون، ازآن روز تا به امروز؟ آنها درتاریخ گم و فراموش شدند؟ یاخون آنها تا همین امروز میجوشد و میخروشد و نظامهای دیکتاتوری را به لرزه درمی آورد و منبع و الهام بخش انقلابیون حتی همین مجاهدین تا به امروز شده است؟
امام حسین گفت:” کل حی سالک سبیلی“ هر زنده ای (نیروی تکاملی زنده جستجوگر انقلاب و تغییر، نه نیروهای ارتجاعی ومرده ) لاجرم راه من را طی خواهد کرد.
بله کسی که آرمان دارد، لاجرم و بطور قطع ویقین تولید وتکثیر دارد.
به این نمونه ها میتوان عاشورای مجاهدین و جنبش سیاهکل و .... را نیز بیفزاییم.
با این منطق اگر به کهکشان زهره نگاه کنیم . میتوانیم خوب بخوانیم، چرا رژیم ولایت فقیه، در ایران اعدامها را افزایش داده است و پاسداران سیاسی اش با عناوین مختلف، برعلیه اشرفیان قهرمان باقیمانده و بویژه آقای مسعود رجوی، لجن پراکنی میکنند؟ آنها مذبوحانه تلاش میکنند اگر بتوانند، تاثیرات این حماسه را کم کنند.. ولی آب درهاون می کوبند.
آقای، مسعود رجوی به بهترین، ساده ترین، شیواترین و دلنشین ترین کلمات جواب رژیم وپاسداران خارج کشوریش را سالها قبل در4 بهمن سال 57 داده است. اول بارکه این جملات را در دانشگاه تهران از او شنیدم، مو بر تنم راست شد، آن چنان غرق در شور و افتخار شدم که هیچگاه آن لحظه را فراموش نمیکنم. دلم میخواست لبهای مسعود را درجا می بوسیدم. مسعود آن روز دربهار آزادی، عمق اعتقادش را به پیروزی محتوم در من به یقین رساند. این یک جمله بسیارساده و قابل فهم برای همه، ولی با عمق فلسفی بسیار بالا بود و هست. این جملات هرگز برای من کهنه نشده است و هرگز کهنه هم نخواهد شد. هربار که آن را گوش میکنم ، همان تازگی سالهای 57 را احساس میکنم. ببیند چقدر عمیق و زیباست!!.
”به آنهایی که درزیر شکنجه ها خدا و خلق را به یاری می طلبیدند، میگفتند (منظور شکنجه گران و بازجویان و توابین وخائین آن روزگار میباشد ) کدام خلق! بمانید تا بپوسید! اینجا جزیزه ثبات است! دیگه خبری نیست، خبری هم نبود. ما میگفتیم “الیس الصبح بقریب“ مگر میشه خورشید را کشت !! مگرمیشه باد را از وزیدن بازداشت و باران را از باریدن. مگه میشه اقیانوسها را خشک کرد؟
ما میگفتیم، مگر میشه بهار را از آمدن باز داشت ، مانع روئیدن لاله ها شد و مگر میشه ملتی را تا به ابد اسیر نگه داشت؟ نه! میشه تا ابد خلقی را در زنجیر نگه داشت؟ نه! چرا!؟ خواست خداست، اراده خلق است، سنت تاریخ است، قانون اجتماع است .... و لن تجد لسنته الله تبدیلا، میعاد خداست، میعاد تخلف ناپذیر، بله، سنت خداست، سیره تاریخ است، بشارت همه انبیاء و پیام آوران، مصلحین و انقلابیون بزرگ جهان است. خلق پیروز میشود، آینده تابناک است“
بدون شک آن چه را که مسعود در پایان دیکتاتوی شاه، گفته است، در مقابل دیکتاتور مذهبی و خونریزی ولایت فقیه هزار برابر بیشتر با واقعیت انطباق دارد.
واقعیت این است که درمرحله سرنگونی، رژیم درتله اتمی که مجاهدین، آن را به گردنش انداخته اند، ازاین پس سه راه بیشتر ندارد. یا باید میزمذاکره را چپه کند و عواقب همه چیز را بجان بخرد و منتظر ارتش آزادیخش درسراسرمیهن اسیر، هم چون قهرمانان ارتش آزادیبخش سوریه باشد، که درآنصورت، طومار رژیم و مزدورانش به سخت ترین شکل درهم کوبیده میشود. یا این که با میانه بازی مدتی مماشاتگران را سرگرم کند (که البته مسیری نا پایدار وکوتاه مدت خواهد بود ) و یا این که جام زهر را تا جرعه آخر سر بکشد. آنوقت است که باید منتظر قیام مردمی باشیم (البته نه به شکل قیام سال 57) و درآن صورت به شکلی دیگر، به زباله دان تاریخ افکنده خواهد شد.
درست به همین دلیل است که حماسه 10 شهریور این اندازه برای رژیم اهمیت دارد. به انبوه موضعگیریها و تبلیغات سرسام آور همراه با اعترافات تکان دهنده مقامات سیاسی و فرماندهان نظامی و امنیتی رژیم درباره مجاهدین و وحشت دیوانه وارشان توجه کنید. بالاترین مقامات رژیم صریحا اعلام میکنند که تا مجاهدین از کره زمین حذف نشوند، رژیم آرامشی نخواهد داشت.
• حقیقت پور نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس رژیم: وظیفه دستگاههای اطلاعاتی را رصد و کنترل رفتار منافقین دانست و گفت: دستگاههای اطلاعاتی هرکجای دنیا امکان فراهم شد برای دستگیری آنها اقدام و از جنبه حقوقی به آنها رسیدگی شود تا نتوانند سرمایه ملت ایران را سرمایهای برای تجارت در سطح بین الملل کنند.
• عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی: چاره کار اینست که اولاً سازمانهای بینالمللی مسئول و تمام کشورها گروهک تروریستی منافقین را در فهرست سیاه قرار دهند و ثانیاً اعضای این سازمان در هر جا که هستند توسط دولتها یا سازمانهای بینالمللی مسئول....محاکمه و مجازات شوند.
• عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی: نفاق، هر جا که باشد آنجا را آلوده میکند و تنها راه این است که با یک تصمیم همهجانبه و بینالمللی برای همیشه ریشهکن شود.
• نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی: «نهتنها پادگان اشرف، بلکه امیدوارم کل کره زمین از لوث وجود مجاهدین پاک شود، چرا که آنها عناصر ناپاکی هستند... انشاءالله بهزودی زمینه انهدام کامل این جریان ... را از کل کره زمین شاهد باشیم».
پاسداران سیاسی رژیم در خارج کشور نیز، پا بپای آخوند روحانی و وزارت اطلاعاتش، که همیشه درحال ”رصد “ و ”کنترل“ مجاهدین هستند و حتی درمورد عطسه دورترین هوادارن مجاهدین هم مطلب مینویسند، همین خط را به شکل دیگری دنبال میکنند.
مثلا ، تواب خائنی که اکنون، بقول مجاهدخلق اکرم حبیب خانی، از هضم رابع رژیم هم عبور کرده است. درمورد مجاهدین مینویسد:
”درد اصلی نه یک فرد یا چند تن از بزرگان ، بلکه این ساختار مسموم است که می تواند براحتی و بر پایه قوانین هول خود براحتی مصداقی را با دهسال تحمل جلادخانه ها تبدیل به لاجوردی، کریم قصیم و روحانی را تبدیل به جلاد اشرفیان، مرا تبدیل به مامور رژیم، و هر کسی را که نفسی به نقد بر می آورد جلاد و مزدور و جاسوس بکند “
توجه کنید که مینویسد: ”جلادخانه ها“ (اوعمدا نمیگوید،جلاد خانه های آخوندی و یا خمینی جلاد و یا خامنه ای جلاد و فقط به ”جلاد خانه“ اکتفا میکند، زیرا که مدتهاست با آخوندها و اعوان وا نصارش ازکانال ”اخوی“ و”اخوی خوانده های دیگر“ عقد اخوت و برادری بسته است“
او درجای دیگری مینویسد:
”درد ا اصلی دردیست که ما و نسل ما را که به مصاف با ولایت فقیه برخاسته بودیم و در پی جمهوریت و دموکراسی بودیم به دامان ولایت فقیهی دیگر با نام رهبری عقیدتی کشاند، ولایتی بدون تعارف در برخی موارد منجمد تر از ولایت خمینی“. درادامه مینویسد: ”این دشمن، این ساختاربیماری که مدتهاست تمام تشکیلات را درگیر خود کرده است شما را رها نخواهد کرد وتا ویرانی کامل تشکیلات و سپردن هست و نیست شما به باد فنا، هست و نیستی که متاسفانه به بهای هست و نیست سه نسل بوجود آمده بود و بوجود آمده است از پای نخواهد نشست“.
یک مزدور دیگر تازه به دوران رسیده (امیر صیاحی) که، برطبق قوانین این دوران وزارت اطلاعات، حتما بایدگوی سبقت را از بقیه مزدوران قبل ازخودش در دروغ و لجن پراکنی برباید، و بفرموده، ایرج مصداقی برایش مینویسد، مدعی شده است که:
”مسعود رجوی شخصاً پشت تمامی دستگیریها و شکنجهها و حبسها و زندانها و سناریوسازیها بود. تک به تک به دستور او و با هدایت او انجام میگرفت. توجه داشته باشید در حکومت شاه و خمینی و خامنهای چنین چیزی نبوده است“.
می بینید که آنها با وقاحت و دریدگی پاسداری، مجاهدین با همه سوابق خونبارشان در مبارزه با دونظام را، بدتر ازخمینی و شاه معرفی میکند. معنی حرف آنها به زبان ساده این است که، مبارزه با این رژیم جنایتکار را تعطیل کنید، با این رژیم کاری نداشته باشید. بگذارید این رژیم اعدام کند، بگذارید آنقدر اعدام کند که حتی صحنه های اعدام، تبدیل به بازی کودکانه بشود و زندگی معصومانه نو باوگان ایران زمین را دربازیهای کودکانه بدست خودشان پرپربشود.
به این تصویر نگاه کنید و بر خمینی و خامنه ای و پاسداران سیاسی اش مانند مصداقی و یغمایی و بی عاطفه اقبال و سعید جمالی و امیر صباحی.... لعنت کنید.
پسر 9 ساله ای، بعد ازدیدن صحنه های مکرر اعدام در ملاء عام ، بازی اعدام ترتیب میدهد وخودش وسیله زیر پایش را کنار میزند و برای همیشه خاموش میشود.
بله وقتی کسی شرافتش را به آخوند خاتمی و روحانی و به سبز بی هزینه بفروشد، هنوز این روزهای خوبش است.
تواب خائن درجای دیگری، مجاهدین و هوادارنش را مانند آخوندها بیماران ”خطرناک“ معرفی میکند که ”قابل علاج“ نیستند و فتوا صادر میکند که کلا باید نابود شوند و می نویسد:
”میدانیم بیماران اسکیزوفرن گاه بسیار خطرناکند یعنی در لحظه ناگهان ممکن است دچار این توهم شوند که ما میخواهیم آنها را از بین ببریم و پیشدستی کرده و به ما حمله کنند.... “ سپس می افزاید:
”آنهائی که وارد تونل اکثرا بی بازگشت اسکیزوفرنی سیاسی - عقیدتی شده اند قابل معالجه نیستند تنها زمان و واقعیت بیرونی و کنش و واکنشهای سیاسی واقعی وقتی دستگاه آنها را باطل و خرد شده اعلام کرد و به زباله دان ریخت شاید بخود آیند. خطر اسکیزوفرنهای سیاسی را دست کم نگیریم “.
آیا شباهت حرفهای این مزدوران را، با حرفهای حقیقت پور نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس رژیم ولایت فقیه خونخوار وسایر مهره های جنایتکار رژیم می بینید.؟
از وقتی که او قافیه مبارزه برایش تنگ شده است ، فقط یک سره به جفنگ گویی افتاده است . جفنگ میگوید و جفنگ مینویسد و جفنگ میسراید.
گاه مینویسد که مجاهدین میدانند که من و ایرج مصداقی و ... مزدور وزارت اطلاعات نیستیم و گاه مینویسد: ”اینها وقتی ما و امثال ما را مزدور و خائن خطاب میکنند دروغ نمیگویند! بلکه چون فی الواقع در کادر شناخت نورمال سیاسی صحبت نمی کنند این چنین میبینند، یعنی صادقانه ما را مزدور و تواب و آستانبوس خامنه ای میدانند.“
این همه رذالت و بی شرافتی و بی عفتی و کینه حیوانی مزدورانی مانند مصداقی و یغمایی و کریم قصیم و روحانی و امیر صیاحی نسبت به مجاهدین برای این است که به دلیل دشواری مبارزه با خمینی، به جای این که مانند سرو قامتان مجاهدو مبارز ایستاده بمیرند، بر روی زانو هایشان در مقابل جلاد ننگ تسلیم و ذلت را پذیرفته و به خدمت جلاد در آمده اند و اکنون تحت عنوان اپوزیسیون رژیم خوابهای پنبه دانه نابودی ساختار وتشکیلات مجاهدین را می بینند.
البته که لجن پراکنی های این ”حشرات بی مقدار“ به قول دکتر زری اصفهانی، عزم هر مجاهد و هوادار مجاهدی را صد ها بار جزم تر میکنند که بیش ازگذشته، این اوباشان رژیم آخوندی را افشا کنند تا روز داوری بزرگ خلق، در داخل میهن آزاد شده از ستم آخوندی.
بدون شک، هرکدام ازاین مزدوران، ازنظر من از صد پاسدارریشو وجنایتکارولی فقیه بدتر هستند. زیرا که آنها گرگهایی هستند که درلباس میش در آمده اند. موقعیت و پوزیسیون پاسدار مشخص است وهمه حسابها با او روشن است، ولی آنها تحت عنوان مخالف رژیم به رژیم خدمت میکنند و ازپشت به مردم خنجر میزنند.
آنها دیگر جهبه عوض کرده اند، ازجبهه خلق به جبهه ضد خلق آگاهانه نقل مکان کرده اند.
شاعر خائن و تواب
قبل از سال 54 به دلیل این که یکی از بستگانم در دانشگاه مشهد دانشجو بود، معمولا سالی یک بار به مشهد مسافرت میکردم. ازاین طریق با تعدادی از دانشجویان فعال دانشگاه مشهد آشنا شدم. تا جایی که یادم می آید دریکی دوجلسه اسماعیل یغمایی را هم دیده بودم. اودر آن زمان یک دانشجوی یک لاقبای دانشگاه -فکر کنم، الهیات و یا ادبیات مشهد بود- تحت تاثیر مجاهدین شهید و قهرمانی مانند ، قاسم مهریزی، خسرو رحیمی، تهمینه رحیمی نژاد و طاها میر صادقی و علی شوشتری و ... به مجاهدین گرایش پیدا میکند. البته او از همان آغاز بسیار بی انگیزه به نظرمیرسید. فکرمیکنم که او ننگین ترین لکه ننگ درتاریخ دانشگاه مشهد و شهر یزد باشد. زیرا که در یزد قهرمانان وگردان دلاوری مانند قاسم مهریزی و ثریا شکرانه و اکبر فتوت و امیر یغمایی و ... وجود داشته است.
من شک ندارم که اگر اسماعیل یغمایی در مسیر مجاهدین وجریانی که آقای مسعود رجوی راه انداخته بود قرار نمیگرفت، در بهترین حالت، بعد از سقوط شاه، یغمایی، با عمامه و یا بی عمامه درکسوت یک معلم و یا شاعر و یا حتی نظریه پرداز ولایت فقیه به رژیم خدمت میکرد.
ولی در فضای انقلابی آن سالها که اکنون سعی میکند، یا شکرخوری به درگاه آخوندها آن دوران را نفی کند، جذب مجاهدین شد.
پس ازانقلاب درسایه بودن درکنار مجاهدین وشورا به نان و نوایی رسید. اسم هایی که اصلا لایقش نبود به او داده شد که از قضا همین القاب و اسامی هم باعث باج خواهی او شد و وقتی که مجاهدین باج به شغال ندادند، به مزدوری رژیم در آمد.
در پناه بودن در مجاهدین وشورا، با شخصیت های سیاسی و هنری اطراف شورا آشنا شد. درغیر این صورت، بویژه با آن قیافه ترسناکش، هیچکس محل سگ هم به او نمی گذاشت.
به تمامی ادعاهایش نگاه کنید، هرچه که دارد، هر اکت و فعالیت و عکسی که ازخودش به نمایش میگذارد، همه از مجاهدین و شورا است. دوران بعد ازبودن در شورای او بجز نکبت چیزی نیست.
از وقتی که به دلیل افکار بسیار عقب مانده و آخوندی در رابطه با زن و انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین برید و بعد از چندی به ضدیت با مجاهدین درغلطید و در انتها، جامه ذلت و حقارت و بعد ها مزدوری نرمتنان آخوندی را به تن کرد، دیگر چیزی برای ارائه کردن ندارد. بواقع همه بافته هایش جفنگیات است. جفنگیاتی که از یک معتاد به جنبش بی هزینه تراوش میکند.
او اکنون با لئامت و دریدگی و وقاحت آخوندی، سنگ دفاع از خانم مرضیه را به سینه اش میزند و بدروغ برای دفاع از خانم مرضیه و عمامه بر زمین میزند و یقه میدراند، اگر در مناسبات شورا با مرضیه آشنا نمیشد ، مرضیه نیم نگاهی هم به او نمیکرد .
مرضیه ای که تا آخرین دقایق حیاتش با مجاهدین بود ودردامن خانم رجوی دارفانی را وداع گفت. هر قدر که این بانوی هنر، بر سر اصول و عقایدش و ارزشهایش با همه عظمتی که داشت، ایستادگی کرد و هرگز دستهایش را دربرابر آخوندها بلند نکرد ( درحالی که رژیم ازکانالهای گوناگون چه وعده های رنگارنگی، برای این که به مجاهدین پشت کند، به او نداده بود ). یغمایی درحضیض ذلت ودر نقطه مقابل مرضیه، در مقابل کوچکترین فشار ها وا میرفت و پهن زمین میشد که هیچ به مزدوری روی می آورد. بنابراین مرضیه خصم افرادی ازقماش یغمایی بود. واقعا هزاران درود به روان پاک بانوی هنر ایران خانم مرضیه
اگر مرضیه زنده بود، و لجن پراکنی های او نسبت به آقای مسعود رجوی، که همیشه او را ”سردار بزرگ“ خطاب میکرد را میشنید بدون شک بر سر وکله اسماعیل یغمایی تف میکرد.
این بریده خائن، مانند کسانی که مدت زیادی در انبار پیاز کارکند، بوی پیاز میگیرند، آنقدر با فضولات مناسبات مجاهدین و شورا حشر و نشر کرده است که سر تا پایش بوی فضولات و مزبله، و کثافت آخوندی میدهد. البته از نوع آخوندهای هرزه و همه کاره ای که روزعاشورا هم دست از عیاشی برنمیدارند.
این مزبله نشین، قیافه، ”بخت النصری“ پاسدار تازه سردوشی گرفته سعید جمالی، را با ”چالرز برونسون“ مقایسه میکند. تواب خائنی مانند ایرج مصداقی را مقاوم جلوه میدهد، فضولات مجاهدین وشورا یعنی، کریم و قصیم و روحانی و شکری و بی عاطفه اقبال و بی عفت اقبال را به سر و روی خودش میمالد و به دلایل روشنی برخی از آنها را پاکدامن!!؟؟ و شریف معرفی کرده و به به و چه چه میکند.
او عکس خندان، پاسدار تازه سردوشی گرفته سعید جمالی را در حالی که در کنار دو هاموی و چند سرباز آمریکایی قرار دارد را چاپ کرده و زیر آن مینویسد: “سعید جمالی درمحاصره گارد..“ منظورش نیروهایی آمریکایی است.
درحالی که به دلیل اوضاع امنیتی عراق، همه نفرات تیف وحتی ساکنان قرارگاه اشرف، وقتی که برای اجرای قرار پزشکی ویا قانونی میخواستند به بعقوبه و یا بغداد و ...بروند با همین ترکیب نقل وانتقال میشدند به همین شکل اسکورت میشدند. ولی او برای این که این پاسدار را رنگ آمیزی کرده به این تبلیغات رسوا متوسل میشود.
هنر دیگر او این است که، استفراغات فضولات مجاهدین و شورا را دوباره تناول فرموده و قی میکند.
باورکنید که با این همه ضدیت هیستریک با مجاهدین، اگر او دستش برسد و اگر قدرتش را داشته باشد، تک تک مجاهدین و هوادارانش را اعدام میکند. اما حالا که دستش به این کار نمی رسد. بار ها و بارها مجاهدین و بویژه رهبری پاکباز آنها را در ذهنش اعدام کرده و به این وسیله کینه حیوانی اش را تخلیه کرده است.
من شک ندارم که اگر روزی اسماعیل یغمایی و ایرج مصداقی وسعید جمالی و حیدر حنیف نژاد و کریم قصیم و... در شرایط مشابه شاگرد جلاد اوین، سعید شاهسوندی قراربگیرند، اگر جلادان از آنها بخواهند، دست سعید شاهسوندی را در اعدام و زدن تیر خلاص به مجاهدین و هوادارانش از پشت خواهند بست. ببیند خودش چه مینویسد:
”بگذرم و با یک فرض خوشحالتان کنم. فرض کنیم شادی بزرگ از راه فرا برسد و بر اساس اراده الهی و نیز چرخش کواکب آسمانی، و مسخ کامل ما، [چنانکه در کتاب «مسخ» نوشته کافکا، گرگوار سامسا تبدیل به عنکبوت شد]، من و قصیم و روحانی و مصداقی و جمالی و اقبال و همنشین و بقیه کسانی که شما نمی پسندید، همین فردا با پاسپورتهای ایرانی گرفته از سفارت سوار بر طیاره به دیدار خامنه ای رفتیم و اعلام کردیم که جمهوری اسلامی برترین نمونه در جهان است و ما آماده ایم با عذر خواهی از گذشته همراه با تراشیدن سبیل و گذاشتن ریش در خدمت جمهوری اسلامی باشیم، فرض کنید چنین گردد! و ما به چنین گنداب خونینی سلام بگوئیم“
البته میتوان هرچیزی را فرض کرد، ولی باورکنید که او بارها این فرض های کثیف را در ذهنش مرور کرده و تا ته آنها رفته است و تمامی جوانب آن را بررسی کرده است. او خیلی از فرض ها را برای نابودی مجاهدین و از بین بردن آنها البته به خیال خام خودش در ذهنش تصویر کرده است. تصویری که برای محقق شدن آن لحظه شماری میکند. باش تا صبح دولتت بدمد، که این هنوز از نتایج سحراست.
ولی با این همه رذالت وشقاوت برای سفید سازی خود ، مدعی مبارزه با رژیم آخوندی و مجاهدین بطور همزمان میگردد.
داستان این بریده خائن، مانند آن اسب سواری است که درمسابقه اسب دوانی از اسب بر زمین افتاد و بعد با وقاحت تمام گفت: اسب اول تمام شد، اسب دوم را بیاورید.
شاعران درباری
همه میدانند که شاعران درباری درطول تاریخ کهنسال ایران درتمامی دورانها بوده اند. در تاریخ نوشته شده است که شاعران درباری، طیف های مختلفی را در بر میگیرند. عده ای از آنها کسانی بودند که تملق و چاپلوسی برای خلیفه و سلطان را به اوج رسانده، بصورتی که او را حتی نماینده و سایه خدا در زمین معرفی میکردند و ..... ولی بخش عمده شاعران درباری را کسانی تشکیل میدادند که هدف اصلیشان ستایش و یا مدح خلیفه و یا پادشاه نبوده است. حتی به معنی این که درباریان را تایید کنند و یا آنها را به به و چه چه کنند هم نبوده است، بلکه هدف این بوده است که آنچنان بنویسند ویا بسرایند که بارگاه خلیفه و یا در بار را خوش آید. ازآنجا که شاعران درباری میدانستند که خوانندگان اشعار و نوشته ها و حتی جوکهای آنها درباریان هستند، بنابراین با فرهنگ و تمایلات و خواستها و فرهنگ درباریان می سراییدند، مینوشتند، تا ازحمایت درباریان بر خور دار باشند.
اکنون به اشعار و نوشته های، اسماعیل یغمایی وسایرمزدوران نگاه کنید، ببیند که مطابق میل و باب و ذائقه چه کسانی مینویسند و میسرایند.
سرتا پای کامنت هایی که برروی مقالات وبلاگ اسماعیل یغمایی گذاشته میشود، همه بدون استثناء مزدوران وزارت اطلاعات، بریده مزدورا ن و پاسداران جانی میباشند.
حال با این تعریف بگویید که اسماعیل یغمایی دنبال جلب نظر و حمایت چه کسانی می باشد؟ چه کسانی خواننده مقالات و اشعار مبتذل او میباشند؟
این هم از ویژگیهای دوران سرنگونی است، که به دلیل اوج منفوریت، بارگاه ولی فقیه، حتی برخی از شعرا و نویسندگان مزدورش هم نمیتوانند از بارگاه ولی فقیه مستقیما دفاع کنند، بنابراین شاعران درباری این زمانه، سعی میکنند، که با سراییدن و نوشتن مطلب برعلیه دشمن اصلی بارگاه خلیفه، وگرفتن پاچه مخالفین سرسخت ولایت فقیه، محبت و حمایت و پشتیبانی، بارگاه خلیفه را کسب نمایند.
با این تعریف اگر او را شاعر درباری بنامیم، به خطا نرفته ایم.
ازقدیم گفته اند که بگو دوستت کیست تا بگوییم کیستی؟
بنابراین سفید سازی و مبرا کردن خود از مزدوری برای وزارت اطلاعات و شاعر درباری بودن درگاه ولی فقیه، کسی را نمی فریبد.
هرقدر که مزدورانی مانند ایرج مصداقی و اسماعیل یغمایی، مزدوری خود را بیشتر انکار کنند، ما بیشتر به مزدور بودن آنها یقین میکنیم، تا روزی که پرونده ها گشوده شود و آن روز دور نیست.