م. سروش: تو باید طلوع کنی

دل من خواب می بینه
آفتاب و مهتاب می بینه
می بینه باز اومدی
توی شهر آرزوها تورو بی تاب می بینه
گل یاس با تو می یاد می شینه تو باغچه ها
دل تو آینه عشقه که می خوام قاب بگیرم
بذارم تو طاقچه ها
تو بهار آرزوهای زمینی به خدا
اینو من خوب می دونم
پشت یک پنجره نور، چشم تو منتظره
تو باید طلوع کنی
شب رو آتیش بزنی
باغچه ها منتظرن، سرو داره سر می کشه
دل باغای خزون زده فقط تورو می خواد
تو شکوفایی عشقی به خدا
که نشستی توی ذات روشن پنجره ها
تو باید طلوع کنی
پنجره های دلامونو وا کنی
رو به خورشید خدا
تو باید طلوع کنی