رضا محمدی: چرا پیروزی؟

پس ازانتقال موفق تمامی اعضای مجاهدین از زندان لیبرتی به خارج ازعراق، رژیم وعواملش وهمچنین اضداد مقاومت که تمامی سرمایه ها و آرزوهای شیطانی خود "برای نابودی تا آخرین نفر" مجاهدین مستقردرعراق را برباد دیدند وآن را با خود به گورخواهند برد، "همه با هم" و متفق القول از "پایان کار، نابودی وشکست سنگین" مجاهدین نوشتند.

آیا خروج ازعراق بواقع پایان کارمجاهدین است؟
 
در این مطلب سعی خواهد شد با نگاهی همه سویه به این موضوع پرداخته شود.

ادعای پیروزی، یک توهم؟

مقاومت مردمی ایران مدعی است که خارج کردن نیروهای مجاهدین ازعراق با توجه به "کارشکنی ها و ممانعت ها ی رژیم با انواع دسیسه ها، توطئه چینی ها و پرونده سازی های موهوم جنایی" یک پیروزی بسیاربزرگ برای آن بوده است.

ازطرف دیگر، رژیم واضداد مقاومت ادعا می کنند که خروج این افراد "نه پیروزی که یک شکست سنگین" با چشم اندازنابودی کامل مقاومت با محوریت سازمان مجاهدین می باشد.

اما واقیعت چیست؟

برای پاسخ به این پرسش بایستی به سالهای دور، رویدادها وآنچه که طی این سالها گذشت وهمچنین ماهیت رژیم وتضاد مابین مقاومت و رژیم، نظری هرچند کوتاه انداخت.

روزهای واپسین انقلاب سال ۵۷ و درپی تلاش ملایان برای انحصارقدرت وتحکیم آن، دوتفکرمتضاد با هم ودردو صف بندی مشخص دربرابر یکدیگرقرارگرفتند که ریشه تضاد واختلافات آنان دراصل و درعصرجدید به زمان تخاصم میان مشروعه طلبان دربرابرمشروطه خواهان برمی گشت.

در یک سوسردمداران حکومت غاصب که تا آن روزدرکنج حوزه های تنگ وتاریک به کسب صرف ونحومشغول که توانسته بودند درفقدان نیروهای انقلابی ودموکرات، سواربرموج خواسته ها ی مردم، انقلاب را ازمسیر واقعی خود منحرف کنند و با سردادن شعارهای عوام فریبانه "دفاع ازمستضعفین" وهمچنین شعارهای ریاکارانه "ضد امپریالیستی" با محدود و سرکوب کردن آزادی های برآمده ازانقلاب به هدف غایی خود که تثبیت پایه های حکومت وسلطه هرچه بیشتر برمردم بود، برسند.

آنان توانستند که با این سیاست فریبکارانه خود بخش زیادی ازتوده مردم وهمچنین برخی ازاحزاب چپ ازجمله حزب توده وسازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اکثریت) را با خود همراه کنند و درنهایت این دو را به زائده ای ازخود درآورند.

آن سوی دیگرطیف گوناگونی ازافراد مترقی مستقل وگروههای سیاسی ازجمله سازمان مجاهدین خلق ایران بودند که خواهان دموکراسی و حاکمیت مردم و احترام به آزادی و رعایت قانون بودند و هشداربه شنیدن صدای پای ارتجاع می دادند و صریحا اعلام می کردند که آن خطراصلی که انقلاب را تهدید می کند "نه امپریالیسم بلکه انحصارطلبان مرتجع" می باشد.

"تحقق آزادی و سرکوب آزادی" شاخص و محوراصلی اختلافات و کشمکش های سیاسی این دو طیف ازآن دوران تا به امروز بوده که همچنان تا تعیین تکلیف نهایی که قطعا به سرنگونی رژیم راه خواهد برد، ادامه خواهد داشت.

رژیم حاکم به هدف تثبیت هرچه بیشترپایه های قدرت نکبت بارخود آزادی ها ی اساسی مردم را به هیچ گرفت و با بکارگیری شیوه های ضد انسانی، ضد مردمی، غیراخلاقی و رذیلانه ای همچون اتهامات بی پایه واساس، دستگیری، ضرب وشتم، شکنجه و زندان و درنهایت کشتار،مخالفین خود را بشدت سرکوب کرد.

سیاست سرکوب شدید مخالفین وبرقراری فضای امنیتی خفقان آور و همچنین ایجاد رعب و وحشت در جامعه باعث شد تا بسیاری ازمدعیان مبارزه که توان ادامه آن را درخود نمی دیدند دچارنوعی سرخوردگی زودرس شوند که این امرآنان را به بی عملی محض وترک مبارزه کشاند.

پیشروی رژیم دراین سیاست موجب شد تا برخی به ورطه همراهی و همکاری با رژیم کشانده شوند وهمچنین عده ای نیزحیات سیاسی خفیف خائنانه در پیش گیرند که نتیجه آن حذف عملی آنان ازصحنه مبارزه (هرچند) بطورتحمیلی شد.
 
بدلیل تشدید جواختناق وعدم امکان هرگونه فعالیت سیاسی مخالفین درداخل کشور، فعالین سیاسی مستقل و همچنین رهبری وبسیاری ازکادرهای سازمان ها و احزاب سیاسی ازجمله سازمان مجاهدین خلق ایران، به قصد ادامه مبارزه خود به خارج ازمرزهای ایران نقل ومکان کردند.

عزیمت به خارج ازایران، به هدف ایجاد جبهه ای وسیع و به تبع آن گسترش دادن کیفی مبارزه درسطح بین المللی، بهانه ای دیگرشد برای سران حکومت تا تعقیب، اذیت و آزار وترورمخالفان خود را به خارج ازمرزها بکشاند وبسط وگسترش دهد.
 
تروربیش از۶۰۰ تن ازفعالین سیاسی مخالف حکومت دربرلین، پاریس، ژنو، وین، ودیگرشهرهای اروپا در واقع درراستای ادامه سیاست ارعاب، وحشت و حذف فیزیکی مخالفان(اینبار) درخارج ازمرزهای ایران بود.

درپی اعتراض برخی از دولتهای اروپایی به فعالیتهای تروریستی عوامل رژیم درخاک کشورخود وهمچنین بدلیل محکومیت سران حکومت ملایان به ترورحکومتی دردادگاه میکونوس آلمان، رژیم مجبوربه عقب نشینی ازسیاست جنایتکارانه حذف فیزیکی مخالفان خود شد.

پس ازآن حکومت آخوندی درپی متلاشی کردن تشکیلات و یا خنثی کردن فعالیت مخالفان خود درخارج برآمد و این سیاست را با نفوذ درگروههای فعال سیاسی ویا دست یازیدن به سیاستهای فرهنگی از جمله ایجاد انجمن های پوششی فرهنگی و راه اندازی برنامه های ماهواره ای فارسی زبان به پیش برد.
بدینگونه توانست برخی ازفعالین سیاسی را، که عموما عنوان پناهنده سیاسی را نیزیدک می کشیدند، به ورطه بی عملی محض در راه مبارزه علیه خود ویا بی تفاوتی صرف نسبت به سرنوشت خود و دربرابرنسلهای آینده وهرآنچه که برسرکشورشان می رود بکشاند و موفق شد ازمیان آنان برخی را نیز برای همکاری با خود جذب کند.

همزمان با پیشبرد سیاست سرکوب درداخل وتعقیب وتهدید وتطمیع مخالفان درخارج، رژیم با بسط وگسترش نفوذ خود ومداخله درامورداخلی کشورهای منطقه و ترویج بنیاگرایی اسلامی، به هدف احیا وبرپایی حکومت اسلامی درجهان، دست بکاراجرای صدورانقلاب به فراترازمرزهای ایران شد
(دکترین سیاست خارجی).
سیاستی بس ماجراجویانه وخطرناک که به گفته خانم مریم رجوی ابعاد ونتایج آن برای مردم منطقه و جهان صدها بار ویرانه کننده ترازبمب اتمی می بود (می باشد).
 
آنچه که در بالا آمد اشاره ای بود مختصر به ماهیت و اهداف رژیم که برای ادامه بحث لازم می نمود.

پس ازتوفیق رژیم درسرکوب مخالفان و تحکیم پایه های حکومت خود، تاسیس شورای ملی مقاومت ایران که بعدها بعنوان متشکل ترین وکارآمدترین تشکل سیاسی مخالف رژیم درخارج ازمرزهای ایران فعالیت می کرد، پاسخی بود تاریخی به ضرورت و نیازبه تشکیل جبهه ای هرچه گسترده تر و فراگیرتر دربرابررژیم که حرفی جدی درمسیرمبارزه برای گفتن داشت.

در راستای مبارزه تمام عیاربا رژیم، تاسیس ارتش آزادیبخش ملی ایران، انقلاب درونی ایدئولوژیک مجاهدین، انتخاب امید بخش یک زن، خانم مریم رجوی، بعنوان رئیس جمهوربرگزیده مقاومت برای دوران انتقال وهمچنین شکستن شاخ جنگی رژیم با سلسله حملات نظامی ارتش آزادیبخش وتلاشهای بی وقفه برای افشاگری درمورد برنامه ریزی و قصد و نیت شوم رژیم برای دستیابی به سلاح هسته ای و مهمتر ازهمه افشای سیاستهای مداخله جویانه و بنیادگرایانه اسلامی درکشورهای منطقه وصدور تروریسم دولتی، دیگرجبهه های بودند که مقاومت مردمی، رژیم آخوندی را، تماما به چالش کشیده بود.
رژیم آخوندی دررابطه با مجاهدین ومقاومت سیاستی دوسویه را در دستورکارداشت.

از یک سو رژیم در داخل کشوربدلیل وحشت وهراس خود، سیاست سانسور و بایکوت خبری درباره مجاهدین را در پیش گرفت که هدف اصلی آن ممانعت ازمطرح شدن نام این سازمان دربین مردم و خصوصا گرایش جوانان به سمت آنان بود و زمانی هم که مجبوربه درج خبری درارتباط با آنان می شد ازآنان با عنوان "بقایای مضمحل گروهک تروریستی منافقین که دیگرنفسهای آخرخود را می کشد" نام می برد.

ازسوی دیگروهمزمان با آن، سیاست ارعاب و وحشت و دستگیری هواداران سازمان درداخل وکشتار رزمندگان ارتش آزادیبخش درخارج را با بکارگیری شانتاژ، تهدید وتطمیع دولتهای اروپایی علیه آنان به پیش می برد.

یک جنگ سیاسی تمام عیاربین جدی ترین، بزرگترین وسازمانیافته ترین نیروی مخالف رژیم یعنی مقاومت خونین مردمی ایران از یکسو و رژیم جنایتکارآخوندی وبرخی ازحامیان بین المللی آن از سوی دیگرکه هدف اولی"ایستادگی تا به آخربرای سرنگونی" وهدف دیگری"نابودی تام وتمام وحذف نیروهای مقاومت تا آخرین نفربرای حفظ بقای خود".

در بالا به سیاست های سرکوب رژیم برای ازمیدان بدربردن مخالفان خود اشاره شد.

برای ادامه بحث ضروری است که به راهکارها و سیاستهای مجاهدین بطوراخص و شورای ملی مقاومت ایران بطوراعم دربرابررژیم نیزاشاره ای شود.

به گواهی تاریخ واسناد و مدارک از بهمن ۵۷ تا مقطع ۳۰ خرداد۱۳۶۰درفضای سیاسی نسبتا بازآن زمان، سازمان مجاهدین خلق ایران توانسته بود با تعیین خط وخطوط سیاسی اصولی ومشخص و همچنین مرزبندیهای انقلابی خود دربرابرانحصارطلبان مرتجع، که نافی حق حاکمیت مردم بودند واعمال و رفتارشان مغایربا قوانین حقوق بشری ومهمترازهمه درتضاد با آزادی های اساسی برآمده ازانقلاب بود، جایگاه مهمی را بعنوان یکی ازسازمان های سیاسی مخالف حکومت برای خود تعیین کند.

همچنین به گواهی شواهد واسناد موجود، سازمان مجاهدین خلق ایران درآن دوران تلاشی وافرداشت تا بطورمسالمت آمیز درچارچوب قوانینی که به وضع آنان نیز بشدت معترض بود، ازحق طبیعی مشارکت خود درروند سیاسی، بمنظورحفاظت ازآخرین دست آوردهای انقلاب، استفاده کند وازهرگونه درگیری، برخورد و یا رفتارتشنج آمیزپرهیزکند.

۳۰ خرداد سال ۶۰ نقطه عطف مبارزه یا شکست؟

مهمترین و پرمناقشه ترین رویداد سیاسی ۳۷ سال گذشته را بجرات می توان رویداد ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ نامید و اشراف به آن و قضاوتی بیطرفانه درباره آن رویداد، سمت و سوی مبارزه ومقاومت در سال های پس ازآن را، مشخص می کند.

موضوع چیست؟

خمینی که با شعار"حزب فقط حزب الله" و"همه با هم" مستبدانه در پی یکپارچه کردن حکومت خود بود،هیچگونه صدای مخالفی را برنمی تابید و از اینرو "نه می خواست ونه می توانست" که به اپوزیسیون خود اجازه فعالیت وحیات سیاسی بدهد وازهمان روزهای اول شمشیر را برعلیه مخالفان خود از رو بست.

درآن زمان وفضای ملتهب حاکم برجامعه، دو رویکرد اساسی، واقعی وعینی در بین افراد و سازمان های مخالف حاکمیت آخوندی وجود داشت.

اولین رویکرد سیاست "همراهی با رژیم " ویا "همزیستی درکنار رژیم" بود.

موافقین چنین رویکردی براین باور بودند که دراین مقطع ازانقلاب، که خطر نابودی انقلاب ازجانب عوامل امپریالیسم بسیارجدی است، باید با تمام قوا با "خط امام خمینی" همراه شد و ازآن حمایت کرد و امیدواربودند که با برجسته کردن و تبلیغ وجه سیاست دغلکارانه "ضد امپریالیستی" خمینی عملکرد خود را موجه نشان دهند تا بلکه امکان ادامه حیات سیاسی (هرچند بی تاثیروحاشیه ای) برای خود داشته باشند

فعالترین مبلغ رویکرد ویا سیاست "همراهی با رژیم"، حزب توده وسازمان چریک های فدایی خلق ایران (اکثریت) بودند که همراهی آنان با خط امام آنها رالاجرم به ورطه حمایت علنی ازسیاستهای سرکوبگرانه خمینی برعلیه نیروهای دگراندیش (ازجمله سازمان مجاهدین خلق ایران) ودرنهایت نیزبه "همکاری و مشارکت عملی" با سیاستهای ضد مردمی رژیم زیرلوای پرچم "مبارزه با امپریالیسم" کشاند.

جمعیت نهضت آزادی ایران نیز، که پس ازانقلاب با تصدی پست های کلیدی همچون نخست وزیری، وزارت امورخارجه، وزارت کشور و دیگرپست های کلیدی و مهم دولتی، سهم بسزایی درشکل گیری حکومت ملایان براریکه قدرت داشتند، پس ازآنکه اعضای آن ازچرخه تصمیم گیرهای مهم دیگربدورمانده بودند، خام خیالانه،بقول مهندس مهدی بازرگان، برای "حیات خفیف سیاسی خائنانه"خود به سیاست "همزیستی درکنار رژیم" روی آوردند.

گرچه نهضت آزادی درمواردی چند، علیه سرکوب آزادی ها، دهان به اعتراض گشود اما چنین رویکردی بالطبع خواسته ویا نا خواسته در مواردی بسیار راه به سکوت دربرابرحق کشی ها و قانون شکنی ها محرز و سیاستهای افسارگسیخته رژیم برد. آنان ساده انگارانه درپی آن بودند تا بلکه با این سیاست بتوانند مانع از زیرضرب رفتن نیروهای خود در برابرماشین سرکوب خمینی شوند.
نهضت آزادی پس ازاعدام دستگیرشدگان راهپیمایی روز۳۰خرداد سال۶۰ درهمان روز (که هویت بسیاری از آنان هنوز مشخص نشده بود) با صدوراعلامیه ای اعلام کرد که ازنیروهای ملی - مذهبی کسی اعدام نشده است.
 
رویکرد دوم اما "شورش وایستادگی" دربرابرهجوم و یورش همه جانبه رژیم به سرکوب آزادی های حداقلی بود.

سؤال مهم و اساسی درآن مقطع این بود که، چه باید کرد؟

آیا سکوت،همراهی وهمکاری با سیاستهای حذف نیروهای مترقی و مبارز توسط رژیم درآن مقطع، سیاستی "درست و اصولی" و درجهت اهداف اولیه انقلاب بود ویا اینکه شورش وایستادگی، سیاستی "خطا واشتباه" ؟

بدلیل پرهیزازاطلام کلام فرصت نیست که دراینجا به سرانجام و سرنوشت سیاسی افراد و گروههایی که خوش باورانه و برای ازسرگذراندن موج خشونت رژیم، با تحلیل اشتباه ازشرایط وماهیت واقعی رژیم به سیاست سکوت ویا همکاری با رژیم تن دادند وکمک حال بسیاری برای حکومت ملایان برای پیشبرد سیاستش شدند، پرداخته شود. آنچه در اینجا مورد نظرمی باشد، پرداختن به مواضع و استراتژی مربوط به سازمان مجاهدین خلق ایران می شود.

خطای مجاهدین
بسیاری ازافراد و گروههایی که از روزهای واپسین انقلاب ۵۷ تا مقطع ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ چه آنانی که سیاست سکوت و یا همکاری را پیش گرفتند وچه آنهایی که خود دربطن حوادث آن دوران یا شخصا نبودند ویا اینکه حضوری بسیارکم رنگ وعافیت جویانه داشته و درآخرهم کسانی که جایگاه وهویت سیاسی مشخصی نداشتند، همچنان ازخطای فاحش استراتژی مجاهدین صحبت می کنند.

در تایید این حرف بایستی که گفت آری مجاهدین خطای بسیاری کردند، آنهم به یک دلیل ساده، چرا که "حرکت" کردند و برخلاف تمامی فشارها و تهدیدات، قید وبندها و مصلحت جویی ها، پرچم مبارزه ومقاومت راهرچه با شکوهتربه اهتزاز درآوردند وبدینگونه به وظیفه انقلابی وتاریخی خود بعنوان نیروی پیشتازعمل کردند.
این درحالی بود که برای هیچ کس بهترازخود مجاهدین، ارزیابی عامل تعادل قوا درآن مقطع قابل فهم تر و مشخص ترنبود .
بدین خاطر به مجاهدین خرده می گیرند که
چرا در زمانی که رژیم ازحمایت توده های میلیونی برخورداربود،
شعارهای عوام فریبانه ضد امپریالیستی اش گوش فلک را کرکرده بود،
دستش برای هرگونه تعرض واجحافی به نام دین ومذهب بازبود،
فضای اختناق را روزبه روزتنگ وتنگترمی کرد،
با اصراربرادامه جنگ درپی گریزازحل مشکلات داخلی و سرکوب روزافزون آزادی های اساسی بود،
شما مجاهدین
چرا بمانند دیگرنیروهای سیاسی با رژیم از درمصلحت کنار نیامدید وسکوت پیشه نکردید،
چرا با آوردن نیروهای اندک خود به خیابانها، جوسیاسی را متشنج کردید وحربه بدست رژیم برای سرکوب هرچه بیشتروبی وقفه ترآزادی ها دادید،
چرا اقدام به برگزاری میتینگهای خود در امجدید و دیگر شهرها کردید،
چرا میلیشیا را تاسیس کردید،
چراکلاسهای تبیین جهان را برگزارکردید؟
و دهها نمونه دیگرازچنین خرده گیری ها ی بی پایه و اساس.

آن کسانی که تا دیروز جنبشی که مجاهدین در راس آن قرار داشت را کارآمد ترین، تواناترین و مستعد ترین نیرو برای بدست گرفتن قدرت سیاسی می دانستند، پس از آنکه آن جنبش بدلایل عدیده به اهداف خود نرسید، امروزتنها مجاهدین را مقصراصلی عدم دستیابی به اهداف آن جنبش می دانند وسرکوب بی محابا ی رژیم را هم به پای مجاهدین می نویسند و آنان را شلاق کش می کنند .

در این ارتباط آنچه که مربوط به مجاهدین می شود باید یادآوری کرد که:
مجاهدین با حرکت خود و با برافراشتن پرچم آزادیخواهی و ایستادن در برابرغول ارتجاع که نعره می کشید راه دوم را برگزیدند .
آنان درآن دوران بیشترازهرفرد و گروهی به مسولیت خطیرخود دربرابرحفظ دست آوردهای انقلاب ازخطرارتجا ع و پاسداری ازارزشهای انقلابی واقف بوده وبه وظیفه انقلابی خود دربرابرکشورومردم عمل کردند ودراین راه حاضربه پرداخت بهای بسیارسنگین برای کسب آزادی شدند.

به همین علت بود که هواداران مجاهدین برسرهرکوی و برزنی و یا خیابانی و چهارراهی بارها مورد ضرب وشتم و سرکوب وحشیانه چماقداران رژیم قرارگرفتند.

مجاهدین با اهدای بیش از۵۰ شهید دردوران فازسیاسی ازخود صبروتحمل انقلابی بی مثالی نشان دادند وهیچگاه موافق حرکتهای خشونت آمیزنبودند.

آنان با برگزاری راهپیمایی مادران و سپس راهپیمایی ۵۰۰۰۰۰ نفری مسالمت آمیزخود در۳۰ خرداد ۱۳۶۰ که آخرین اتمام حجت تاریخی خود با خمینی دجال بود، بواقع اراده خود را برای تغییرروش انحصارطلبان و مستبدین حاکم که هرگونه قانون شکنی وتجاوزبه حقوق حقه مردم وایجاد جواختناق را مجازمی دانستند، به نمایش گذاشتند که جوابی بجزضرب وشتم ودستگیری و زندان و اعدام نیافتند.

بسیاری برگزیدن راه دوم ازسوی مجاهدین را"اشتباه مهلک تاکتیکی" آنان نامیدند، اشتباهی که دامنه سرکوب تا حذف کامل تمامی گروههای مخالف رژیم ازپهنه سیاست امتداد یافت، اما مجاهدین آن حرکت را بدرستی"ضرورت مبارزه" خواندند.

در مورد رد این ادعا که اگرمجاهدین بعنوان نیرویی مذهبی، برفرض محال، ازدرسازش با رژیم درمی آمدند وبه تمامی خواسته های آن تمکین می کردند، اوضاع سیاسی ایران می توانست طوردیگری رقم بخورد، تنها به یک نکته باید بسنده می شود وآن اینکه تضادهای میان مجاهدین و رژیم هرگزتضادی صرفا سیاسی، بین دوجناح غالب که درپی حفظ قدرت نامشروع خود وجناح مغلوب که درصدد کسب قدرت سیاسی وآنهم به هرقیمتی، نبوده بلکه فراترازآن تضاد واختلافی است ریشه ای وتاریخی مابین دو تفکر، دیدگاه و برداشت بسیارمتضاد ازاسلام .

از یک سواسلام متحجر، منحط، ویران کننده ومحافظه کارخمینی که خاستگاه وجایگاه آن نه دربطن اجتماع که همانا حجره های دربسته بود وازسوی دیگراسلام مترقی، پویا، معتقد به پیوند گسست ناپذیر ایمان وعمل وحرکت انقلابی واجتماعی مجاهدین .

بدین خاطراست که میتوان بطورقطع ویقین براین حقیقت گواهی داد که اگرمجاهدین برفرض محال هم به تمام خواسته های خمینی به هرشکل وطریقی تمکین می کردنند ودرانتخاب میان "عمل وسکون"، بمنظورحیات خفیف خائنانه، انتخاب دوم را برمی گزیدند، نابودی وحذف فیزیکی آنان که کلیدش با نجس خواندن آنان درزندانهای شاه توسط مرتجعین زده شده بود وبا توجه به ماهیت ارتجاعی ونیت شوم وپلید وکینه شیطانی خمینی که آنان را منافق نامید و ازآنان خواستار شهادتین شده بود، بدون هیچگونه شک و تردیدی دیر یا زود، به مرحله اجرا درمی آمد.

سرکوب خونین راهپیمایی۳۰ خرداد سال۶۰هم برای رژیم وهم برای مجاهدین سرفصل جدید و آغازگردورانی بود که با گذشت زمان برای هردوطرف نمود بیشتری پیدا کرد.

در آن روزگرچه تفکر و دیدگاه متحجرومرتجع توانست با سرکوب وحشیانه آن حرکت مسالمت آمیزبه ظاهرامر پیروزمیدان شود اما درحقیقت پیروز واقعی دراصل آن جریان و سنخ فکری بود که پویایی داشت.
 
تداوم مبارزه در فراسوی مرزهای ایران

پس ازخارج شدن رهبری،اعضا وکادرهای سازمان مجاهدین خلق ازایران، آنان می بایستی که خود را برای ادامه راه و مبارزه درشرایط ومحیط جدید آماده می کردند.
در آغازکار، سازمان مجاهدین یک جنگ سیاسی تمام عیار را درخاک فرانسه، محل اقامت رهبری وبالاترین کادرهای خود، ازطریق افشاگری های مظالم وجنایاتی که درنظام آخوندی برسرمردم وآزادی رفته بود، شروع کردند.

رژیم نیز ازهمان روزاول با تهدیدات و وارد آوردن فشارهای سیاسی و دیپلماتیک خواهان برخورد دولت فرانسه با مجاهدین واخراج آنان ازخاک این کشورشده بود (البته دراینجا ناگفته نماند که درخواست اخراج مجاهدین، دستگیری واسترداد آقای مسعود رجوی نه تنها ازسوی خود رژیم بلکه ازسوی برخی ازافراد وابسته به گروههای چپ نما نیزکه خود را به نرده های مقابل شهرداری پاریس به اعتراض حضور مجاهدین با زنجیر بسته بودند، شده بود).

ژاک شیراک شهرداروقت پاریس بدلایل سیاسی وتبانی آزادی گروگانهای فرانسه درلبنان به این خواسته رژیم، اخراج تعداد زیادی ازافراد مجاهدین به کشورگابن، تمکین کرد که این توطئه با اعتراض شدید بسیاری ازسوی نیروهای سیاسی مترقی فرانسه مواجه وبعلت پایداری مجاهدین موجب شکست فضاحت باری برای شیراک شد وبه سرانجام دلخواه رژیم نرسید.

این حرکت و معامله رذیلانه ومذبوحانه برای مجاهدین این پیام را داشت که فشارهای سیاسی برآنان درخاک فرانسه نه کمتربلکه بیشتر خواهد شد و دوران سختی را برای آنان ترسیم می کرد.

هرچند مجاهدین فشارهای سیاسی وتمهیدات وتهدیدات بسیاری علیه حضورشان درخاک فرانسه را می بایستی که تحمل می کردند اما آنجا که درخواست رژیم وتوطئه استرداد آقای مسعود رجوی دردستورقرارگرفت دیگرمی بایستی که رفت.
درآن زمان پاسخ تاریخی مجاهدین و رهبری آن به خمینی دجال، که تنها به خاطرحفظ بقای خود با دمیدن برآتش تنورجنگ فرسایشی و ضد میهنی (پس ازآزادی خرمشهر) می رفت تا که ایران را به ورطه نابودی بکشاند، نه نشستن درخاک فرانسه (هزاران کیلومتر دورازخاک ایران) وبسنده کردن به فعالیتهای صرفا سیاسی درکنار رودخانه سن همراه با خطراعتیاد کافه نشینی به معنای قفل شدن مبارزه آنهم دریک مکان بلکه عزیمت به جوارخاک وطن درعراق و تشکیل ارتش آزادیبخش به هدف شکاندن شاخ جنگی خمینی بود تا ازاین طریق وبا گشودن جبهه ای دیگردرجهت تداوم هرچه بیشترمبارزه به یکی ازضروری ترین و مبرم ترین نیازهای مبارزه علیه رژیم،ازمنظرنظامی، پاسخ داده شود.
تصمیم به "رفتن برای برافروختن آتش برفراز کوهستانها" تصمیمی پراهمیت و درعین حال پرخطر
به پروازدرآمدن پرنده آزادی با دوبال سیاسی ونظامی ضرورت ادامه مبارزه بود.

رفتن مجاهدین به عراق و تشکیل ارتش آزادیبخش ملی پیامش برای رژیم خطرسرنگونی بود.

رژیم که درداخل خیال خود را از بابت خطرمجاهدین دیگرآسوده می دید، حضورآنان درنزدیکی مرزهای ایران را برای خود، چه به لحاظ سیاسی وچه ازمنظرنظامی، خطری بالقوه می دانست و آن را بر نمی تافت.
لذا برآن شد تا با استفاده ازتمامی امکانات سیاسی ونظامی این خطررا ازسر راه خود بردارد چرا که بخوبی به این امرواقف بوده وهست، تا زمانی که مجاهدین وجود دارند گریزی ازسرنگونی آنان نیست.

نابودی تا آخرین نفر

مطالبی که دربالا به آنها اشاره شد، مبین این حقیقت می باشد که تصمیم و اراده رژیم آخوندی به نابودی "آخرین نفرازمجاهدین"، تصمیمی است که بیش از۳۷ سال پس از بهمن۵۷ گرفته شده بود که تا امروزنیزهمچنان برقوت خود باقیست.

در داخل کشورکه رژیم به سادگی کشتن ازمجاهدین را به پیش می برد، درخارج اما این هدف شیطانی را با بکارگیری عوامل و مزدوران خود، چه در کردستان عراق و چه دیگر مناطق مرزی، دنبال می کرد.
رژیم ازتمام فرصتها و تشنجات سیاسی و نظامی وهمچنین تحولات منطقه که نصیبش شده بود ازجمله اشغال کویت توسط دولت عراق و بازپس گیری آن به کمک نیروهای آمریکایی، را با جدیت هرچه تمام تربرای ضربه زدن به نیروهای مجاهدین درعراق استفاده می کرد.

اشغال نظامی عراق توسط ارتش آمریکا وهم زمان با آن بمباران قرارگاههای ارتش آزادیبخش ملی با تلفات جانی بسیار رزمندگان، ازدیگرفرصت های طلایی برای رژیم بود، تا با استفاده ازآن ضربات بیشتری را متوجه جان مجاهدین کند.
وضعیت آشوب زده عراق به رژیم چنان اطمینان خاطری برای ضربه زدن و برچیده کردن تشکیلات مجاهدین داده بود که به دفعات برای بردن مجاهدین به ایران دهها دستگاه اتوبوس خالی را به نزدیکی قرارگاههای آنان فرستاده بود که همانطوربا فضاحت تمام خالی نیزبازگردانده بود.

۱۴ سال مقاومت با شکوه
 
پس ازاشغال عراق درسال ۲۰۰۲ توسط ارتش آمریکا و تا سال ۲۰۰۹ که آمریکا نیروهای خود را از عراق خارج کرد تا آن تاریخ دست رژیم برای ضربه زدن به مجاهدین بدلیل حضورنظامیان آمریکایی که طی توافقنامه ای مسولیت حفاظت ازجان مجاهدین دارای استاتوی افراد حفاظت شده تحت کنواسیون ۴ ژنو را متعهد شده بودند، آنچنان بازنبود.

با خروج نیروهای آمریکایی ازعراق درسال ۲۰۰۹ و محول شدن حفاظت نیروهای مجاهدین به دولت عراق، "کشتارمجاهدین و نابودی آنان تا آخرین نفر" توسط دولت دست نشانده مالکی، دردستورکار قرارگرفت.
دولت مالکی با چندین نوبت حملات جنایتکارانه به اشرف که به شهادت رسیدن بسیاری ازمجاهدان اشرفی انجامید وهمچنین مضروب و زخمی کردن صدها نفر و شهادت تعدادی بدلیل ممانعت ظالمانه ازکمکهای پزشکی، آزارواذیت های روحی بسیاربا بسیج کردن مزدوران رژیم تحت نام خانواده (خانواده های الدنگ) که با سردادن نعره های گوشخراش و فحاشی وتهدیدات جانی دربیش ازسیصد بلندگو کناراشرف برای به تسلیم کشاندن آنان وکوچ اجباری ازاشرف شهرشرف به زندان لیبرتی، به نیابت ازرژیم خونخوارآخوندی دست درخون این مبارزان آزادی کرد.
 
زندان لیبرتی که ازآن بعنوان محل ترانزیت انتقال مجاهدین به کشورهای ثالث نام برده میشد درحقیقت قتلگاهی بود برای این افراد تا که رژیم نقشه شوم کشتار آنان را به پایان برساند.

محاصره ظالمانه مواد غذایی، دارویی، قطع آب و برق به دفعات برای زجرکش کردن، تهدیدات، رفتارها و برخوردهای غیرانسانی، گسیل حیوانات انسان نما تحت نام خانواده به زندان لیبرتی به هدف روحیه شکنی ودرنهایت موشکباران های جنایتکارانه ازجمله جنایتهایی بود که رژیم ازطریق عوامل خود برای نابودی تا آخرین نفرویا حداقل وادارکردن این افراد به تسلیم، ازهمان ابتدای حضورمجاهدین به زندان لیبرتی و تا آخرین روزخروج آنان، درمورد این افراد بطورسیستماتیک ومستمربه آن دست زد.
اما مقاومت جانانه شیرزنان وکوهمردان محصوردرزندان لیبرتی که برگ زرین دیگری بود درصفحات تاریخ مقاومت خونین مردم ایران، ازستارخان وباقرخان و میرزای جنگلی تا مصدق وتا به امروز، باردیگر رژیم را دربرابرخود کور و بورکرد.

در باره ماجرای خروج مجاهدین سلحشور، که بواقع درآن شرایط سهمگین وخطرناک وبا ریسک پذیری بسیاربالا تنها به معجزه شبیه می ماند، برای ثبت در تاریخ باید بسیارنوشت وقطعا در یک مقاله نمی توان به تمامی ابعاد آن پرداخت و حق مطلب را آنچنان که شایسته آن می باشد بدرستی ادا کرد.

در خاتمه باید براین نکته تاکید کرد که با توجه به نیت شوم وجدیت رژیم برای نابودی بزرگترین، سازمانه یافته ترین و جدی ترین مخالف خود "تا آخرین نفر" خروج مجاهدین ازعراق با توجه به شرایط امنیتی بشدت خطرناک و نفوذ و دست بازداشتن رژیم در تمامی ارکان امنیتی و نظامی یک پیروزی بغایت بزرگ برای مجاهدین و مقاومت مردمی ایران می باشد چرا که برخلاف تمامی اتهامات واهی مزدوران وزارت اطلاعات، حفظ سلامت و امنیت تک تک مجاهدین و"تا آخرین نفر"، این گوهرهای بی بدیل، همواره مهمترین دغدغه رهبری این سازمان بوده و خانم مریم رجوی در این راه با تلاشهای بی وقفه و شبانه روزی خود بزرگترین اجماع بین المللی برای نجات جان این رزمندگان را بوجود آوردند که درنهایت به این مهم دست پیدا کردند.

مجاهد بی سلاح، مجاهد بی زمین

در ابتدای این مقاله اشاره شد که اضداد این مقاومت خروج موفقیت آمیزمجاهدین ازعراق را پایان کار وشکست سنگینی برای سازمان می دانند و درآن چشم اندازنابودی سازمان را نوید می دهند.

البته ناگفته پیداست که این اضداد هنگامی هم که ارتش آزادیبخش داوطلبانه سلاحهای خود را براساس قرارداد فی مابین تحویل نیروهای آمریکایی دادند، آن زمان هم ازنابودی مجاهدین گفتند اما بزودی و بخوبی دریافتند که مجاهد، مجاهد است "چه با سلاح وچه بی سلاح".
 
اینکه اضداد در پس جابجایی مجاهدین، مانند پس دادن سلاح، شکست را می بینند جای هیچگونه تعجبی نیست اما آنچه که مربوط به سازمان مجاهدین می شود باید گفت که:
 
پس از پایان فضای بازسیاسی ۱۳۵۷ تا ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ رفتن به خانه های تیمی و پس ازآن خروج از ایران بسمت فرانسه و دیگر کشورها و درپی آن ترک خاک فرانسه به سوی عراق و همچنین جابجایی در داخل عراق با بستن تمامی قرارگاههای خود ومستقر شدن دراشرف و ازآنجا کوچ اجباری به سمت لیبرتی و درنهایت خروج تشکیلات بطوردسته جمعی به کشورآلبانی گویای این حقیت است که تمامی این جابجایی ها از همان روز اول با تمامی معضلات و مشکلات برآمده ازآن همواره درجهت ارتقای کیفی مبارزه مجاهدین بوده چرا که آنان مباره خود را هیچگاه منوط به "زمین" نکرده و نخواهند کرد.

درهرنقطه ازاین دنیای خاکی، جایی که تنها یک مجاهد پاکباز حضوردارد، شعله های آتش مبارزه همچنان فروزان خواهد ماند این یعنی "تکثیراشرف درهزاران".

اینست آن رمز و راز پایداری مجاهدینی که ازخودهیچ ندارند بجزیک کوله پشتی انباشته از"ایمان و ایثار".
 
باشد که روزی تاریخ مردم ایران ازچنین انسانهای شریفی، که کلمات صدق، وفای به عهد وفدای حد اکثری ومقاومت را معنای دیگر بخشیدند، به نیکی یاد کند وبه وجود آنان افتخارکند که قطعا چنین نیز خواهد شد.

قبل ازهر نکته ای لازم به یادآوری است که نگارنده در اینجا نه بعنوان عضوبسیار کوچکی ازخانواده بزرگ مقاومت درهم سویی وهم رایی با آن بلکه تنها بعنوان ناظری بیطرف نظراتم را بیان می کنم .