سیمین بهبهانی ـ .بزغاله و میمون

بزغاله و میمون

شعری از سیمین بهبهانی


 

 

 

شنیدم باز هم گوهر فشاندی
که روشنفکر را بزغاله خواندی


ولی ایشان ز خویشانت نبودند
در این خط جمله را بیجا نشاندی

 
سخن گفتی ز عدل و داد و انرا
 به نان و آب مجانی کشاندی


از این نقَلت که همچون نُقل تر بود
هیاهو شد عجب توتی تکاندی


سخ...ن هایت ز حکمت دفتری بود
چه کفترها از این دفتر پراندی


ولیکن پول نفت و سفره خلق
 زیادت رفت و زان پس لال ماندی


سخن از آسمان و ریسمان بود
 دریغا حرفی از جنگل نراندی


چو از بزغاله کردی یاد ای کاش
سلامی هم به میمون میرساندی