«جغد جنگ» ـ ملک الشعرای بهار

«جغد جنگ» ـ ملک الشعرای بهار

«فغان ز جغد جنگ و مُرغوا (=بدشگون بودن)ی او

که تا ابد بریده باد نای او

بریده باد نای او و تا ابد

گسسته و شکسته پرّ و پای او

ز من بریده یار آشنای من

کز او بریده باد آشنای او

چه باشد از بلای جنگ صعبتر؟

که کس امان نیابد از بلای او

شراب او ز خون مرد رنجبر

وز استخوان کارگر، غذای او

همی زند صَلا (=فریاد و فراخوان)ی مرگ و نیست کس

که جان برد ز صَدمت صَلای او

همی دهد ندای خوف و می‌رسد

به هر دلی مَهابت (=ترس) ندای او

همی تَنَد چو دیوپای (=عنکبوت) در جهان

به هر طرف کشیده تارهای او

چو خیل (=گروه انبوه) مور گرد پارهٔ شکر

فتد به جان آدمی عَنا (=رنج و سختی)ی او

به هر زمین که باد جنگ بروزد

به حلقها گره شود هوای او

به رزمگه خدای جنگ بگذرد

چو چشم شیر، لعلگون قبای او

به هر زمین که بگذرد، بگسترد

نهیب (=ترس و هراس) مرگ و درد، ویل و وا (=هلاک و مصیبت)ی او

جهانخوران گنجبر به جنگ بر

مسلّط‌ اند و رنج و ابتلای او

ز غول جنگ و جنگبارگی بتر

سرشت جنگباره و بقای او

به خاک مشرق از چه رو زنند ره

جهانخوران غرب و اولیای او؟

به نان ارزنت بساز و کن حذر

ز گندم و جو و مس و طلای او

به سان کَه که سوی کهربا رود

رود زر تو سوی کیمیای او

نه دوستیش خواهم و نه دشمنی

نه ترسم از غرور و کبریای او

همه فریب و حیلت است و رهزنی

مخور فریب جاه و اعتلای او

غنای اوست اشک چشم رنجبر

مبین به چشم ساده در غنای او

عطاش را نخواهم و لقاش را

که شومتر لقایش از عطای او

لقای او پلید چون عطای وی

عطای وی کریه چون لقای او

کجاست روزگار صلح و ایمنی،

شکفته مرز و باغ دلگشای او؟

کجاست عهد راستیّ و مردمی،

فروغ عشق و تابش ضیا (=نور)ی او؟

کجاست دَور یاری و برابری،

حیات جاودانی و صفای او؟

فنای جنگ خواهم از خدا که شد

بقای خلق بسته در فنای او

زهی (=خوشا) کبوتر سپید آشتی!

که دل برد سرود جانفزای او

رسید وقت آن که جغد جنگ را

جدا کنند سر به پیش پای او

بهار طبع من شکفته شد چو من

مَدیح (=ستایش) صلح گفتم و ثَنا (=ستایش)ی او

بر این چَکامه (=قصیده ـ شعر) آفرین کند کسی

که پارسی شناسد و بهای او

شد اقتدا (=پیروی کردن) به اوستاد دامغان (=منوچهری دامغانی)

"فغان از این غُراب بین و وای او"»

(= غُرابُ البَین: کلاغ که وقتی بر بام و دیوار خانه یی بانگ می زند، بانگ او را شوم می دانند).

ــــــــــــــــــــــــــ

*ـ ملک الشعرای بهار این قصیده را بر وزن و به اقتدای قصیده معروف منوچهری دامغانی، از شاعران دوره غزنویان، سروده است، با این مطلع:

«فغان از این غُراب بَین و وای او ـ که در نوا فکندمان نوای او».