شعر «روباه و زاغ»

شعر «روباه و زاغ» ـ حبیب یغمایی

سرایندهشعر «روباه و زاغ» که در کتاب درسی سوّم ابتدایی نظام قدیم به چاپ رسیده بود، حبیب یغمایی، سردبیر و ناشر مجله ادبی معروف «یغما» بود. متن شعر را در زیر می خوانید:

«زاغــکی قالب پنـیری دید ـ به دهان برگرفت و زود پرید

بر درختی نشست در راهی ـ که از آن می گذشت روباهی 

روبه پرفریب و حیلت ساز ـ رفت پای درخت و کرد آواز

 گفت:بـــه بـــه، چقـدر زیـبایــی! ـ چه سری، چه دمی، عجب پایی!

پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ ـ نیست بالاتر از سیاهی، رنگ!

گر خوش آواز بودی و خوشخوان ـ نـبدی بهتـر از تو در مــرغـــان (=پرندگان)

زاغ می خواست قار قار کند ـ تا کــه آوازش آشکـــار کـند

طعمه افتاد، چون دهان بگشود ـ روبهک جست و طعمه را بربود».

شعر «روباه و زاغ» ترجمه آزاد یکی از شعرهای لافونتن (زاده 8ژوییه 1621 ـ درگذشت13آوریل1695 در پاریس)، شاعر فرانسوی است.

شعر «روباه و زاغ»

(ژان دو لافونتن)

شعر «روباه و زاغ»

شعر «روباه و زاغ» لافونتن ایرج میرزا برای نخستین بار ترجمه کرده بود. متن ترجمه منظوم او را در زیر می خوانید:

«کلاغی به شاخی شده جایگیر

به منقار بگرفته قدری پنیر

یکی روبهی بوی طعمه شنید

به پیش آمد و مدح او برگزید

بگفتا: "سلام ای کلاغ قشنگ!

که آیی مرا در نظر شوخ و شَنگ

اگر راستی بود آوای تو

به‌ مانند پرهای زیبای تو

در این جنگل اکنون سَمندر بودی

بر این مرغ‌ها، جمله، سرور بودی"

ز تعریف روباه شد زاغ، شاد

ز شادی نیاورد خود را به‌ یاد

به آواز خواندن دهان چون گشود

شکارش بیفتاد و روبه ربود

بگفتا که: "ای زاغ این را بدان

که هر کس بود چرب و شیرین‌زبان

خورد نعمت از دولت آن کسی

که بر گفت او گوش دارد بسی

هم‌اکنون به‌ چربی نطق و بیان

گرفتم پنیر تو را از دهان».

از ترجمه های منظوم دیگر «روباه و زاغ» لافونتن شعری است از خانم نیّره سعیدی که در زیر می خوانید:

«بامدادان رفت روباهی به باغ

دید بنشسته است بر بامی کلاغ

نشئه و شادیّ بی‌اندازه داشت

زیر منقارش پنیری تازه داشت

گفت در دل روبه پرمکر و فن

کاش بود این لقمه اندر کام من

با زبانی چرب و با صد آب و تاب

گفت پس با وی که: "ای عالیجناب

از همه مرغان این بستان سری

وه! چه مه‌رویی، چه شوخ و دلبری

این‌چنین زیبا ندیدم بال و پر

پرّ و بال توست این یا مُشک تر!

خود تو دانی من نیَم اهل گزاف

گر بُرندم سر نمی‌گویم خلاف

گر تو با این بال و این پرواز خوش

داشتی بانگ خوش و آواز خوش

شهره، چون سیمرغ و عَنقا می‌شدی

ساکن اقلیم بالا می‌شدی

غَرّه شد بر خود کلاغ خودپسند

خودپسند آسان فتد در دام و بند

تا که منقار از پی خواندن گشاد

لقمه چرب از دهانش اوفتاد

نغمه چون سرداد در شور و حجاز

کرد شیرین کام رند حیله‌ساز

شد نصیب آن محیل نابکار

طعمه‌ یی آن‌سان لذیذ و آب‌دار

گشت روبه چون ز حیلت کامکار

داد اندرزی چو درّ شاهوار

گفت هر جا خودپسندی ساده است

چاپلوسی بر درش استاده است

آن تملّق‌پیشه رند هوشمند

نان خورد از خوان مرد خودپسند».