«تهران» در نگاه جهانگرد ایتالیایی

 

«تهران» در نگاه پیترو دلّاواله، جهانگرد ایتالیایی

سفرنامه «پیترو دلّاواله» ـ Della Valle, Pietro ـ (تولد: 1586 ـ درگذشت:1652) شرح دقیق و موشکافانه مشاهدات و خاطرات این جهانگرد معروف ایتالیایی است از سفرش به ایران.

این کتاب شامل 5مکتوب (نامه) است به شرح زیر:

 ـ مکتوب اول از اصفهان ـ 17مارس1617؛

 ـ مکتوب دوم از اصفهان ـ 19مارس1617؛

 ـ مکتوب سوم از اصفهان ـ 18دسامبر1617؛

 ـ مکتوب چهارم از فرح آباد اولین روزهای ماه مه و از قزوین 25ژوییه 1618؛

 ـ مکتوب پنجم از اصفهان ـ 22آوریل و 8مه 1619.

دلاواله در ژانویه 1617 (25 ذو الحجّه 1025 هجری قمری) با همسر و چند همراه روانه ایران شد و از راه همدان و گلپایگان به اصفهان رفت و پس از مدتی اقامت در این شهر به عزم دیدار شاه عباس صفوی در ژانویه 1618 از راه کویر به مازندران رفت و بالاخره در شهر «اشرف» (=بهشهر بعدی) شاه عباس او را به حضور پذیرفت.

 رفتار تشویق آمیز شاه عباس باعث شد که جهانگرد ایتالیایی مدتها در دربار بماند و در سفرها نیز شاه را همراهی کند.

 در چهارمین سال اقامتش در دربار شاه عباس اول همسر جوانش، خانم معانی، بیمار شد و در سپتامبر 1622 در شهر میناب درگذشت.

«تهران» در نگاه جهانگرد ایتالیایی

(خانم معانی، همسر پیترو دُلاواله)

 پس از درگذشت همسرش بود که دیگر ادامه زندگی در ایران برایش دشوار شد و از ماندن در ایران دل برکند و راهی هند شد و اندکی بیش از یکسال و نیم در هند اقامت گزید و از آنجا با کشتی به بصره و از بصره از راه خشکی به حلب رفت و از حلب با کشتی عازم ایتالیا شد و در 5 فوریه 1629 میلادی، پس از دوازده سال دوری از وطن به شهر رم بازگشت. در تمام سالهای پس از مرگ همسرش پیکر مومیایی شده او را با خود می برد تا سرانجام در مقبره خانوادگی در شهر رم به خاک سپرد.

سفرنامه پیترو دلّاواله یکی از دقیق ترین و گیراترین سفرنامه هایی اروپاییانی است که به ایران سفر کرده اند. آشنایی او به زبانهای فارسی و عربی و ترکی باعث شده بود که از زندگی و خُلقیّات ایرانیان شناخت واقع بینانه تری نسبت به دیگر سفرنامه نویسان داشته باشد.

پییترو دلّاواله، که در سال 1028ق به همراه شاهعباس اول در مسیر سفر از اشرف (بهشهر) به اصفهان, از تهران عبورکرده بود, درباره این شهر مینویسد: «... ظهر روز چهارشنبه ششم ژوئن یا کمی دیرتر... به شهری به نام تهران رسیدم که یک فرسنگ دورتر از مقبره یکی از مقدسین آیین اسلام واقع شده است. شاه [عباس] در همان حوالی توقّف کرده بود... من مایل شدم به دیدن شهر بروم و بدین قصد از میان اردو عبورکردم و با وجودی که مردم تهران به خارجیها جانمیدهند, محل دلچسبی در یکی از باغات پیداکردم و در سایه درختان به خوابی خوش فرورفتم. بانو معانی نیز بعداً رسید.

آن روز طبق معمول, عده زیادی از زنان ایرانی به دیدن ما آمدند که در بین آنها چند نفر مسیحی فقیر و بدبخت نیز بودند. در این شهر فقط دو خانوار مسیحی زندگی میکنند, که به آنها نیز دستور داده شد که به فرحآباد کوچ کنند.

تهران شهر بزرگی است؛ بزرگتر از قزوین, ولی عده کمی در آن ساکن هستند. تمام این شهر از باغهای بسیار بزرگ پوشیده شده و همه رقم میوه در آن یافت میشود, منتهی به علت گرمی هوا صبح خیلی زود باید آنها را بچینند و برای فروش به اطراف بفرستند.

تهران پایتخت ایالتی است که به همین نام خوانده میشود و مقرّ خان است... خیابانهای آن از نهرهایی که تعداد آنها فوقالعاده زیاد است, سیراب میشود. همین نهرهای پهن و باریک و کوتاه و طویل برای آبیاری باغات نیز مورد استفاده واقع میشوند.

«تهران» در نگاه جهانگرد ایتالیایی

(یکی از چنارهای بسیار قدیمی تهران)

 خیابانها پر از درختهای چنار است که همه پربرگ و قطور و زیبا هستند و باید بگویم که در تمام مدت عمر خود هیچ وقت تعداد به این زیادی چنارهای تنومند و زیبا ندیدهام. تنة این درختان بهاندازه یی قطور است که اگر دو مرد دست به دست یکدیگر بدهند, بازهم نمیتوانند یکی از آنان را بغل بگیرند و من باید تهران را شهر چنار بنامم. از این گذشته, عمارت یا چیز زیبای دیگری در این شهر نیست».

ـ (سفرنامه پیترو دلّاواله، ترجمه و شرح و حواشی از دکتر شجاع الدّین شفا، چاپ اول، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، تهران، صفحه278).

9 سال بعد, در سال 1037 ق, جهانگرد دیگری به نام «سرتوماس هربرت» در سفرنامه اش درباره تهران نوشت: «تهران در میان اراضی هموار با جلگه وسیعی قرارگرفته است. خانهها با خشت سفید... ساخته شده. در این شهر بالغ بر سه هزار خانه هست که خانه خان و بازار از همه زیباتر است, ولی هیچ کدام قابل تحسین نیست. بازار دو قسمت میشود: قسمتی سرگشاده و قسمتی دیگر سقفدار است. نهری با دو شاخه از وسط شهر میگذرد و باغ و بوستان را مشروب میسازد... اهالی خوشرو و باوقارند...» (ایران و قضیه ایران, لرد کرزن, ترجمه وحید مازندرانی، جلد اول، 1362، ص400).